bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۳۴۸۱۳۵

زنان از ابتلا به سرطان پستان شرمگین می‌شوند

مرکز تحقیقات سرطان پستان کشور در مورد شیوع این بیماری در ایران می‌گوید سالانه 10 هزار نفر به سرطان پستان مبتلا می‌شوند که حدود سی درصد از آنها فوت می‌کنند در حالی که در کشورهای پیشرفته میزان مرگ بر اثر ابتلا به این بیماری ده درصد است.

تاریخ انتشار: ۱۰:۱۳ - ۲۰ بهمن ۱۳۹۶

اعتمادآنلاین نوشت: سرطان پستان سالانه جان حدود سه هزار زن ایرانی را می‌گیرد. این تعداد قربانی سی درصد ده هزار نفری هستند که در سال به این بیماری مبتلا می‌شوند.

مرکز تحقیقات سرطان پستان کشور در مورد شیوع این بیماری در ایران می‌گوید سالانه 10 هزار نفر به سرطان پستان مبتلا می‌شوند که حدود سی درصد از آنها فوت می‌کنند در حالی که در کشورهای پیشرفته میزان مرگ بر اثر ابتلا به این بیماری ده درصد است. موضوع دیگری که می‌تواند نگران‌کننده محسوب شود پایین بودن سن ابتلا به سرطان پستان در ایران است. طبق آمارهای جهانی، میانگین سنی افراد مبتلا به این بیماری در ایران بین 10 تا 12 سال پایین‌تر از میانگین کشورهای پیشرفته است. موضوعی که در مورد سرطان پستان قابل توجه است، این است که مسائل محیطی مانند مصرف دخانیات، الکل، تغذیه و... در ابتلا به آن نقش هفتاد درصدی دارند. در این میان نمی‌توان به نقش و تأثیر مسائل اجتماعی در میزان ابتلا و شیوع و حتی قدرت بیماری‌زایی این بیماری بی‌تفاوت بود. آن هم در مورد جامعه ایران که از ابعاد مختلف در حال گذار محسوب می‌شود و با بسیاری از چالش‌ها دست‌وپنجه نرم می‌کند.

زهرا پورنعمت، جامعه‌شناس و عضو گروه جامعه‌شناسی پزشکی و سلامت، کسی است که مطالعات تخصصی زیادی روی ابعاد اجتماعی سرطان پستان انجام داده است. او به اعتمادآنلاین می‌گوید: «وقتی می‌خواهیم به مسائل اجتماعی پیرامون سرطان پستان بپردازیم ابتدا باید درباره تفاوت‌های آن با سایر بیماری‌ها و سرطان‌ها صحبت کنیم. البته منظور از تفاوت‌ها در اینجا، تفاوت‌های زیست پزشکی نیست بلکه جنبه‌های اجتماعی و فرهنگی سرطان پستان است که در نهایت به ضرر بیمار تمام می‌شود.»

او در مورد این تفاوت‌ها می‌گوید: «آسیب‌های اجتماعی و روحی سرطان پستان را از سایر سرطان‌ها جدا می‌کند. با توجه به اهمیت فیزیکی، روانی و اجتماعی این عضو در بدن زنان، ابتلا و درمان سرطان پستان می‌تواند برای آنها فشار واسترس عظیمی داشته باشد مخصوصاً اگر درمان سرطان منجر به قطع این عضو شود. از طرفی داشتن نگاه صرفاً پزشکی و درمانی به سرطان پستان باعث شده که راه بر توسعه مطالعات فرهنگی و اجتماعی درباره این بیماری بسته شود. در حالی که برای بازنمایی سرطان پستان باید ترکیبی از دو رویکرد زیست پزشکی و فرهنگی توأمان به کار گرفته شود و هر چقدر این دو حوزه مستقل‌تر عمل کنند و توفق جنبه زیست پزشکی بیشتر باشد، راه برای کج‌فهمی‌ها، خرافه‌ها و نفوذ استعاره‌های منفی هموارتر می‌شود تا جایی که امروز می‌بینیم سرطان پستان مانند بیماری ایدز به طرز چشمگیری در دام استعاره‌های منفی افتاده است.»

پورنعمت درباره تأثیر نفوذ این دست تفکرات در مسیر زنان برای رویارویی با سرطان پستان می‌گوید: «این تفکرات باعث می‌شود که افراد مبتلا پزشکی مدرن را ناتوان از درمان ببینند و به استفاده از روش‌های شبه علمی مانند طب سنتی و در مواردی درمان‌های خانگی خرافی رو بیاورند.»

او ادامه می‌دهد: «در موارد بسیاری هم تسلط گفتمان خرافی بر ابتلا به این بیماری باعث می‌شود که زنان مبتلا به آن، به چشم عذاب الهی نگاه کنند و دائم در ذهنشان این سؤال مطرح شود که چرا در بین این‌همه انسان آنها باید دچار چنین بیماری شوند یا در موارد دیگر سرطان پستان را به نوعی انگ ننگ می‌دانند و با عنوان کردن این بیماری و مطلع شدن سایر افراد از ابتلای آنها، دچار احساس بی‌آبرویی و خجالت‌زدگی می‌شوند و فکر می‌کنند که حتماً گناهی کرده‌اند که تاوان آن را با سرطان پس می‌دهند. در مجموع باید بگویم که آنچه سرطان پستان را از سایر سرطان‌ها متمایز می‌کند احساس شرم و خجالت فراوان ناشی از صحبت درباره اندام درگیر در کنار ترس از دست دادن آن است که می‌تواند زنانگی یک زن را خدشه دار کند. در حقیقت جلوه‌های استعاری بیماری در این وضعیت به قول سوزان سونتاگ می‌تواند حتی کشنده‌تر از اصل بیماری باشد.»

پورنعمت درباره عواقب چنین انگ و استعاره‌ای می‌گوید: «این استعاره‌های ویران‌کننده عواقب جدی در پی دارد. اول اینکه باعث می‌شود هولناکی بیماری برای فرد صد چندان شود و حتی عدم امیدواری به درمان بیماری، فرد مبتلا را از ادامه درمان باز دارد و در نتیجه پنهان کردن بیماری به دلیل انگ احتمالی، برخی مبتلایان را از دریافت حمایت‌های اجتماعی محروم می‌کند. اگر بخواهم با یک مثال موضوع را بهتر توضیح بدهم و از داده‌های پژوهش کیفی که در سال گذشته انجام شده کمک بگیرم، بد نیست به مصاحبه شونده‌هایی اشاره کنم که می‌گفتند که چون تازه ازدواج کرده‌اند، مثلاً یکی دو سال از ازدواجشان می‌گذرد، دچار درگیری فکری شده‌اند که اگر این موضوع سرطان پستان را با اقوام همسرشان مطرح کنند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا زندگی‌شان آسیب می‌بیند؟ آیا هویت زنانه‌شان دچار اختلال می‌شود؟ بسیاری از آنها از اضطراب این موضوع نمی‌توانستند درد و ناراحتی خودشان را با عزیزانشان در میان بگذارند. این مسئله حتی برای آنها از اصل بیماری بحران بزرگ‌تری به همراه داشت.»

به گفته پورنعمت انگاره‌های منفی اجتماعی بر پیشگیری از سرطان پستان هم تأثیر گذاشته‌اند. او در این مورد می‌گوید: «وقتی که صحبت از ابتلا به سرطان پستان به میان می‌آید غربالگری یا چکاپ‌های دوره‌ای اولین و اصلی‌ترین راهکار پیش‌نگرانه به حساب می‌آید. حال این سؤال مطرح می‌شود که چه عوامل اجتماعی بر حضور و یا عدم حضور زنان در چکاپ‌های دوره‌ای مؤثر هستند؟ در سال‌های اخیر شاهد پخش برنامه‌های تلویزیونی پزشکی با محوریت اطلاع‌رسانی و آگاهی بخشی به مردم بوده‌ایم حال آنکه با توجه به آمار موجود متوجه می‌شویم که این برنامه‌ها در تشویق و ترغیب زنان برای معاینات دوره‌ای ناکارآمد بوده‌اند. در حقیقت وجود آگاهی از روش‌های پیشگیری به تنهایی منجر به تغییر در رفتارهای بهداشتی زنان نشده است.»

او ادامه می‌دهد: «البته قصد من نیست که منکر نقش آگاهی‌رسانی شوم اما اینکه آگاهی از چه طریقی به افراد منتقل می‌شود و چگونه بر رفتار آن‌ها تأثیر می‌گذارد حائز اهمیت است. از نتایج به دست آمده از پژوهش کیفی در رابطه با علل اجتماعی مؤثر بر غربالگری سرطان پستان در سال 95 می‌توان دریافت که گروه‌های اجتماعی نه تنها منبعی برای دریافت اطلاعات، که محلی است که این اطلاعات به‌نوعی درونی می‌شوند. به‌عنوان مثال تصور کنید که در جمع‌های فامیلی دوره‌های دوستان و همکاران وقتی زنان ایرانی دور هم جمع می‌شوند، راجع به مسائل مشکلات ناراحتی‌های روحی مسائل جسمی تجربه‌های زیسته خودشان صحبت می‌کنند و مشکلات و ناراحتی‌های خودشان را به نوعی به اشتراک می‌گذارند. این اشتراک‌گذاری وقتی به صورت مستمر انجام ‌شود و در جمع‌های مختلف و دوره‌های مختلفی که افراد یکدیگر را ببینند ادامه پیدا کند تأثیر بسیار بیشتری دارد. در این شرایط است که اهمیت گروه‌های مدنی و NGOها خود را نشان می‌دهد.»

پورنعمت درباره نقشی که NGOها (یا نهادهای جامعه مدنی) می‌توانند بازی کنند می‌گوید: «بسیاری از این گروه‌ها در حال آماده کردن چهره به چهره‌ افراد برای انجام غربالگری هستند. علاوه بر این در یک کشور توسعه یافته عضوی از خانواده با این بیماری درگیر شود نه فقط توجه به نیازهای جسمی و درمانی فرد مبتلا در دستور کار قرار می‌گیرد بلکه آموزش‌ها و پیگیری‌های مورد نیاز سایر زنان مرتبط با فرد بیمار هم مورد توجه قرار می‌گیرد. ایجاد انگیزه برای چکآب های سالیان و مستمر اولین و اصلی‌ترین قدمی است که می‌توان در راستای کاهش آسیب‌های جسمی و روحی این بیماری برداشت.»

او ادامه می‌دهد: «NGOها (انجمن‌های مردم نهاد) در کنار نظام درمانی، به افراد مبتلا کمک می‌کنند که با مشکلات کمتری مواجه باشند. آن‌ها در آماده‌سازی روحی و روانی فرد کمک می‌کنند و او را برای ادامه مناسباتی مانند روابط زناشویی یاری می‌دهند و برای کارهای روزمره هم خدماتی ارائه می‌کنند مثلاً اگر زنی بچه‌دار است و به دلیل درگیری با بیماری ساعاتی از روز توان نگهداری از فرزندش را ندارد در این زمینه خدماتی به او ارائه می‌کنند.»

پورنعمت می‌گوید: «اهمیت چنین یاری‌رسانی‌هایی وقتی پررنگ‌تر می‌شود که بدانیم گرفتاری‌ها و مسئولیت‌های خانوادگی و شغلی و اقتصادی زنان مبتلا، یکی از عوامل مؤثر بر عدم حضور زنان در غربالگری‌ها است. در چنین شرایطی که فشار نقش‌های شغلی و خانوادگی زنان را ناتوان از اتخاذ تصمیم‌های بهداشتی و درمانی می‌کند چطور می‌توان تقصیر را به گردن آنها انداخت یا عدم مراجعه برای غربالگری را باوجود داشتن علائم آشکار به بیماری ناشی از ضعف شخصیتی یا سهل‌انگاری آنها دانست و به‌قول‌معروف قربانیِ وضعیت را مقصرِ وضعیت معرفی کرد؟ در حقیقت بدن زنان مبتلا در نقش‌های اجتماعی فرورفته است. مجموع این تضادها و تعارضات منجر به مراجعه دیرهنگام زنان می‌شود برای چکآپ می‌شود.»

پورنعمت به مشکلات ساختاری هم اشاره می‌کند و می‌گوید: «از همه این عوامل گذشته باید شما را به صف‌های طولانی مراکز خدمات درمانی ارجاع بدهم. بدون شک کمبود این مراکز اولین چالش پیش روی ما برای توسعه پیشگیری است. اگر به شهرهای کوچک یا شهرستان‌های دور دست مراجعه کنید این مشکل به‌مراتب وخیم‌تر خواهد شد. تصور کنید که اگر اقدامات و بسترسازی برای مراجعه‌های دوره‌ای به‌درستی انجام گرفته باشد باز هم در نبود مراکز کافی چه اتفاقی رخ می‌دهد؟ به‌عنوان مثال آیا می‌توان از زنی که سرپرست خانوار است انتظار داشت تمام مسئولیت‌های خود را چند روزی به حالت تعلیق درآورد و به شهرهای اطراف مراجعه کند تا با غربالگری از سلامت خود مطمئن شود؟»

او ادامه می‌دهد: «البته به صرف احداث مراکز بیشتر نمی‌توان امیدوار بود که تا حدود زیادی مشکلات برطرف شود مثلاً در تهران تعداد این مراکز کم نیست اما اگر شما به پژوهشکده سرطان پستان مراجعه کنید فقط با لیست کوچکی از مراکز خدمات درمانی معتبر و مورد اطمینان مواجه می‌شوید که به نسبت جمعیت زنان استان تهران و شهرهای اطراف بسیار ناچیز است. در این شرایط ما چطور می‌توانیم به سایر مراکز اطمینان کنیم؟ مراکزی که لزوماً دارای صف‌های طولانی نیستند اما از استاندارد بودن تجهیزات آن‌ها نمی‌توان مطمئن بود. در واقع به‌طور کل برای بهینه شدن خدمات درمانی علاوه بر تغییر در کمیت باید دستگاه‌ها و آزمایش‌ها استانداردسازی شود و نظام‌مند کردن مراجعات افراد و مشخص بودن محل و زمان مراجعه در دستور کار قرار بگیرد.»

پورنعمت درباره راه حل مشکلات موجود، می‌گوید: «رسیدن به اهدافی که به آنها اشاره کردم در گروی اجرای نظام طب ملی است. در این نظام افراد پس از رسیدن به یک سن خاص نامه‌ای دریافت می‌کنند که آنها را به انجام آزمایش‌های مربوط به آن سن دعوت می‌کند. غربالگری سرطان پستان یکی از این برنامه‌های نظام‌مند تشخیصی است. اگر در ایران هم برنامه پزشک خانواده شکل بگیرد با اجرای این طرح اولاً به تشخیص و درمان سریع‌تر و کم‌هزینه‌تر خواهیم رسید دوم آنکه میزان بروز و شیوع سرطان در مناطق مختلف شناخته خواهد شد و این کار باعث شناخت عوامل مؤثر پایه‌ای هم می‌شود.»

او در پایان می‌گوید: «درنهایت اینکه ما می‌توانیم در رابطه با سرطان پستان همچون بیماری‌های دیگر به مراسم جهانی مربوط به سرطان پستان بپیوندیم و با وارد کردن اکتبر صورتی یا همان مهرماه صورتی در تقویم‌های رسمی رسانه‌های گروهی، انجمن‌های تخصصی پزشکی و حتی گروه‌های فعال زنان افراد را تشویق کنیم که در این بازه زمانی به آگاهی‌رسانی هماهنگ بپردازند و بر حاشیه‌های فرهنگی و اجتماعی این بیماری انگشت بگذارند و مخاطبان را به درک روشن‌تری ازآنچه در درونشان می‌گذرد رهنمون شوند.»