bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۳۴۹۲۵۹

ضرورت عرفان شهری و امکان اگزیستانسیالیسم اسلامی

دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه دین دانشگاه علامه طباطبائی معتقد است که در جهان جدید باید به نوعی عرفان شهری رسید که در مقایسه با عرفان سنتی کارآمدی بیشتری دارد.

تاریخ انتشار: ۱۷:۴۲ - ۲۸ بهمن ۱۳۹۶

محمدمهدی فلاح، دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه دین دانشگاه علامه طباطبائی به ضرورت عرفان شهری در جهان مدرن می‌پردازد. وی در مقاله «محمداسماعیل دولابی؛ امکانی برای طرح اگزیستانسیالیسم اسلامی» به این بحث می‌پردازد که اقتضای زندگی جدید شهری و زیست در کلان شهر قطع ارتباط با طبیعت است و شما از طریق آسفالت از خاک زیرپای‌تان هم جدا می‌شوید و تبدیل به موجودی می‌شوید که با مصنوعات درگیر هستید و در چنین فضائی زاده‌شدن چیزی به نام عرفان شهری می‌تواند موجه باشد، از این حیث که می‌تواند نسخه‌ای کاربردی‌تر از چیزی باشد که پیشتر گفته می‌شد.

در پی مشروح گفت‌وگوی وی با خبرگزاری ایکنا را ملاحظه می‌کنید:

شما در مقاله‌تان معتقد به نوعی عرفان شهری در جهان مدرن هستید، ضرورت و معنای چنین عرفانی چیست؟ نسخه‌های قدیم عرفان ما اگر دائما به دنبال مواجهه با امر نامتناهی در طبیعت و خارج از شهر و مردم بودند. تعابیر عرفانی سنتی در خصوص بحر، کوه و تمثیل‌هایی از این دست نشان می‌دهد که آنها به دنبال امر نامتناهی در بیرون از شهر هستند.

اقتضا زندگی جدید شهری و زیست در کلان‌شهر قطع ارتباط با طبیعت است و شما از طریق آسفالت از خاک زیرپای‌تان هم جدا می‌شوید و تبدیل به موجودی می‌شوید که با مصنوعات درگیر هستید و در چنین فضائی زاده‌شدن چیزی به نام عرفان شهری می‌تواند موجه باشد، از این حیث که می‌تواند نسخه‌ای کاربردی‌تر از چیزی باشد که پیشتر گفته می‌شد.

در سنت عرفانی ما حقیقت در طبیعت متحقق می‌شد اما امروز شما می‌توانید از عرفانی صحبت کنید که در داخل شهر و زندگی روزمره و در مواجه با کلان‌شهر می‌تواند رخ دهد و این زندگی را برای شما قابل فهم کند. نسخه‌های عرفان‌گرایی که امروز خروج و فرار از شهر را به شما تجویز می‌کنند، زیاد نمی‌توانند کاربردی باشند.

آیا تفاوت در عرفان سنتی اینجا تفاوت در توصیه‌هاست؟

اگر این اصل کلی را بپذیریم که عرفان تلاشی برای مواجهه با امر قدسی و نامشروط و مطلق است، اساسا امر کلی می‌تواند در جا‌های مختلفی یافته شود. از مصادیق عرفان شهری می‌توان آقای دولابی و آیت‌الله شاه‌آبادی را در نظر گرفت که هر دو به زندگی در شهر توجه بسیاری دارند و حتی مواجهه با تکنولوژی را مدنظر دارند، گویی شما در نهایت باید در مصنوعات انسانی امر مطلق را بیابید و خدا لزوما در طبیعت نیست و در نسبت با مصنوعات بشری می‌تواند قابل ملاحظه باشد.

امروزه مؤلفه جمعیت بسیار مهم است و اگر شما با توده‌ای از جمعیت مواجه هستید و اگر قرار باشد، نسبت این انسان‌ها را با خدا مشخص کنید، عملا یک عرفان ناکارآمد خواهید داشت که تجویزات ناصحیحی ارائه خواهد داد که برخاسته از یک هستی‌شناسی ناصحیح است. اگر شما هستی‌شناسی ناصحیحی داشته باشید، نخواهید توانست نسبت مصنوعات انسانی را با امر نامتناهی مشخص کنید و به توصیه‌های ناصحیحی خواهید رسید.

ما بحثی به نام ریاضت را در عرفان داریم، آیا چنین توصیه‌هایی در جهان جدید ممکن است و اگر باشد نوعی ستیز با دنیای جدید نیست؟ جایگاه ریاضت در عرفان شهری چیست؟
اگر قرار باشد ناظر به توصیه کسانی که در خصوص عرفان شهری صحبت کرده‌اند باشیم، هر کدام پاسخ‌های مختلفی دارند، مثلا آقای دولابی در بحثی که مطرح می‌کنند، توصیه می‌کنند که رنج و درد‌های زندگی را بپذیرید که ویژگی‌های این دنیا هستند و در این دنیا رستگاری روی نمی‌دهد. ریاضت از نظر ایشان ریاضت در نوعی سلب اختیار خودخواسته است. شما اختیار خود را سلب کرده و به هستی نامتناهی ملحق می‌شود که در این دنیا وجود دارد و این طور امور را پیش می‌برید.

نظر آقای شاه‌آبادی در این خصوص رادیکال است، ایشان می‌گویند شما با عمل کردن می‌توانید پیش بروید و ریاضت اتفاقا تلاش برای دخل و تصرف در این عالم است و این یعنی شما می‌توانید تعابیر متفاوتی از ریاضت در عرفان شهری را داشته باشید. اگر ریاضت را شما تحت‌اللفظی به این معنا بگیرید که انسان خود را به سختی بیاندازد بابت یک کار، پاسخ‌های مختلفی می‌توانید داشته باشید.

اگر ما اگزیستانسیالیسم را به عنوان مکتبی فلسفی داشته باشیم که مبتنی بر آثار فلاسفه است، شاهد هستیم که آقای دولابی، بیشتر به نوعی سخنگویان عرفان عملی هستند و کار نظری نمی‌کنند، اما آیا زایش اگزیستانسیالیسم اسلامی منوط به نوعی بازنگری در سنت فلسفی در عرفان نظری نیست؟

من اساسا اگزیستانسیالیسم را نوعی فلسفه نمی‌دانم، بلکه آن را نوعی از تفکر می‌دانم. یکی از بنیان‌های اگزیستانسیالیسم سرباز زدن از تفکر انتزاعی و سیستماتیک است، چیزی که فلسفه تا قبل از کی‌یرکگارد به آن ملتزم بود و برای مثال هگل می‌خواست دنیا را به شما توضیح دهد، اما در اگزیستانسیالیسم از تفکر سیستماتیک سرباز زده می‌شود و تلاش نمی‌شود که برای شما نسخه دائمی بنویسند و یا از یک امر سرمدی به شما سخن بگویند.

البته اگزیستانسیالیست‌ها متاله مدرن مسیحی هم نیستند.

لزوما نیستند.

مراد این است که عارف پیشه نیستند، لزوما.

البته کی‌یرکگارد را می‌توان به عارفان نزدیک دانست، اما در سارتر نمی‌توان گفت عارف است، چون عرفان به هر حال با دین نسبت دارد و باید به یک امر متعالی ورای امر محسوس اعتقاد داشته باشید. اگزیستانسیالیسم نوعی از فلسفه نیست، بلکه نوعی از تفکر و مواجهه با جهان است که در کنه خود مناسبات عملی دارد. به این معنا که نمی‌توان گفت اگزیستانسیالیسم نوعی از فلسفه است و در برابرش یک عرفان عملی وجود دارد که باید بین این دو نسبتی برقرار شود.

در سنت غربی می‌بینیم که اگزیستانسیالیست به تاریخ فلسفه نظر جدی دارند که یا انتقادی است یا بهره‌هایی می‌گیرند و به هر حال اگزیستانسیالیست‌ها در تاریخ فلسفه قرار می‌گیرند، اما شاید به سختی بتوان آقای دولابی را در تاریخ فلسفه اسلامی گنجاند. بحث این است که آیا اگزیستانسیالیسم اسلامی باید منتظر ظهور نوعی اندیشمندان نظری باشد و یا باید به همین جلسات اخلاق اکتفا کند.

ما باید هر یک از مکتب‌ها را ذیل یک مکتب کلی بگنجانیم. شما می‌گویید اگزیستانسیالیست‌ها در خصوص کانت یا هگل صحبت می‌کنند، اما مهم این است که آن‌ها چه نسبتی با این فلاسفه برقرار می‌کنند و آیا پیرو آن‌ها هستند که شما بتوانید همه را فیلسوف بدانید این خود محل پرسش است؟

اگر پیرو نباشند هم فیلسوف هستند، هگل پیرو کانت نبود، اما هر دو فیلسوف بودند، هایدگر پیرو نیچه نیست...

امروز روی اینکه کی‌یرکگارد یا نیچه فیلسوف هستند، اتفاق نظر وجود ندارد و نمی‌توان گفت همه قائلند که اینها فیلسوف هستند، اما می‌توان گفت اینها صاحب نوعی از تفکر هستند.

البته اجماعی وجود دارد که این‌ها فیلسوفند و شاهدش هم کتب تاریخ فلسفه است و برای مثال هایدگر فیلسوف ارزیابی شده است.

آیا می‌توان در خصوص نیچه چنین ارزیابی کرد؟

نیچه شاید مانند سقراط فیلسوفی شفاهی است، هرچند سقراط آثار زیادی ناظر به نقد تفکر متافیزیکی داشته است. اگر به سوال برگردیم آیا اگزیستانسیالیسم اسلامی با کلاس‌های اخلاق پیش خواهد رفت؟ یا باید متفکرینی ظاهر شوند که اصول آن را بیان کنند؟

اگر بخواهیم اگزیستانسیالیسم اسلامی را با اگزیستانسیالیسم مسیحی مشابه‌سازی کنید در هر دو نسخه اشتراکاتی وجود دارد. در هر دو نسخه کسانی هستند که واعظ‌اند جلسه اخلاق برگزار می‌کنند و ممکن است معرفت نظری نداشته باشند و افرادی که روزنامه‌نگارند و اگزیستانسیالیست‌هایی را می‌بینید که فیلسوف تمام‌قد هستند. فردی مانند هایدگر تمام قد فیلسوف است. اگر موجه باشد که من در این تردید دارد که چیزی به نام اگزیستانسیالیسم اسلامی موجه باشد، باید این فضا را ایجاد کند که شخصیت‌هایی از جمله معلم اخلاق، آکادمسین و ... در این فضا ظهور پیدا کند.

آیا ما متفکر اسلامی در این زمینه داریم؟

البته به نظر می رسد آقای دولابی می‌تواند مصداق اگزیستانسیالیسم اسلامی باشد، اما در خصوص باقی افراد باید مطالعات بیشتری صورت گیرد.

bato-adv
bato-adv
bato-adv