bato-adv
کد خبر: ۳۶۱۹۵۰

روایتِ خودسوزی کارگر شهرداری آبادان

یک پیت نفت یا بنزین بیاوری و روی سر خود خالی کنی؛ بعد بدون لحظه‌ای فکر کردن، بدون اینکه به خودت فرصت پشمان شدن بدهی، کار را تمام کنی؛ به عقب بازنگردی، به آنچه پشت سر گذاشته‌ای نگاه نکنی؛ لبخند بچه‌هایت، غم‌ها و نگرانی‌های همسرت؛ چهره‌های آفتاب‌سوخته و رنج‌دیده‌ی همکارانت؛ همه را کنار بزنی، فقط کبریت را روشن کنی، یک، دو، به سه نمی‌کشد؛ همه چیز شعله می‌شود؛ تمام.
تاریخ انتشار: ۱۲:۲۴ - ۰۹ خرداد ۱۳۹۷

زامل آذربایجان، کارگر خدماتی شهرداری آبادان هفته گذشته دست به خودسوزی زد؛ داماد او می‌گوید: از همه طرف به او فشار آمده بود؛ پنج ماه حقوق نگرفته بود و دیگر کمتر خانه می‌آمد....

به گزارش ایلنا، یک پیت نفت یا بنزین بیاوری و روی سر خود خالی کنی؛ بعد بدون لحظه‌ای فکر کردن، بدون اینکه به خودت فرصت پشمان شدن بدهی، کار را تمام کنی؛ به عقب بازنگردی، به آنچه پشت سر گذاشته‌ای نگاه نکنی؛ لبخند بچه‌هایت، غم‌ها و نگرانی‌های همسرت؛ چهره‌های آفتاب‌سوخته و رنج‌دیده‌ی همکارانت؛ همه را کنار بزنی، فقط کبریت را روشن کنی، یک، دو، به سه نمی‌کشد؛ همه چیز شعله می‌شود؛ تمام.

این شعله شدن و مرگ برای یک آدم پنجاه و چند ساله، راحت نیست؛ نباید راحت باشد؛ قاعدتاً نباید به همین سادگی‌ها باشد. بیش از شجاعت یا جسارتِ به عقیده‌ی خیلی‌ها منفی، استیصال می‌خواهد؛ کبریت را کشیدن در این سن و سال، درماندگی می‌خواهد، استیصال می‌طلبد؛ استیصالی که به مرز جنون برسد...

“زامل آذربایجان” کارگری که عصر روز دوشنبه ۳۱ اردیبهشت‌ماه در یک اقدام اعتراضی مقابل ساختمان شهرداری آبادان اقدام به خودسوزی کرده بود، یکشنبه ۶ خرداد در بیمارستان جان خود را از دست داد.

زامل آذربایجان، کارگر خدماتی ناحیه دو منطقه سه شهرداری آبادان بود که حداقل پنج ماه دستمزد نگرفته بود؛ آن وقت، دوشنبه ۳۱ اردیبهشت، آنقدر «فشار» زیاد می‌شود، آنقدر کم می‌آورد که در محل کار و در ساعت کاری، دست به آتش زدن خودش می‌زند؛ یکی از همکارانش سعی می‌کند او را نجات بدهد؛ با شعله‌های آتش درگیر می‌شود که درنهایت، دست و بال خودش هم آتش می‌گیرد و با ۳۵ درصد سوختگی او را به بیمارستان سوانح سوختگیِ آبادان منتقل می‌کنند.

به نقل از یکی از همکاران این کارگر گفته می‌شود پس از این حادثه دردناک، کارفرما همه مطالبات مزدی کارگران شهرداری آبادان را یکجا پرداخت کرده است.

پرداخت مطالبات به هیچ وجه دیگر افاقه نمی‌کند؛ گرچه همه مطالبات یک‌جا پرداخت می‌شود؛ اما زامل بعد از چند روز در بیمارستان می‌میرد؛ پرداخت حقوق معوق دیگر فایده ندارد؛ «زامل آذربایجان» دیگر بازنمی‌گردد؛ نمی‌تواند بازگردد؛ راه‌های بازگشت به خانه، سد شده‌است؛ از اینها گذشته، این «پرداخت» یک‌جا، یک سوال را در ذهن کلید می‌زند که اگر «توان» پرداخت بود و می‌شد بپردازند، چرا پیش از اینکه کارد به استخوان برسد، نپرداختند؛ پیش از اینکه زامل به آن حد برسد که پیت بنزین را بیاورد و .....

مردی که گوشی تلفن را برمی‌دارد، صدای خسته‌ای دارد؛ خستگی، عزا و درد در صدایش هست؛ می‌گوید از صبح دنبال پاس کردن چک‌ها و بدهی‌های مرحومم؛ نمی‌خواهم مدیون کسی بماند؛ نمی‌خواهم دینی بر گردنش باشد.

همسرِ دخترِ زامل است؛ نام این مرد، مردی که گوشی را برمی‌دارد، نمی‌دانیم؛ با نامش کاری نداریم؛ اما قصه‌ای که روایت می‌کند، پاسخ خیلی از سوال‌هاست:

« راستش از همه طرف به او فشار آمده بود؛ از یک طرف قسط بانک عقب افتاده بود و از آن طرف، پنج ماه حقوق نگرفته بود؛ همیشه می‌گفت به ته خط رسیده‌ام؛ دیگر کم آورده‌ام؛ مسیر برگشت به خانه را دور می‌کرد که از جلوی مغازه‌های محل رد نشود؛ نمی‌خواست با مغازه‌دارها چشم در چشم شود به همه مغازه‌های محل از قصابی گرفته تا نانوایی و سوپرمارکت، بدهکار بود؛ اصل موضوع این است که از همه طرف به پدر خانمم فشار آمده بود؛ از حد تحملش بیشتر شده بود این فشارها. پیش طلبکارهایش که می‌روم، همه می‌پرسند خودش کجاست؛ شش ماه است که ندیدیمش؛ می‌گویم نتوانست تحمل کند، رفت؛ حلالش کنید....»

داماد زامل می‌گوید: اگر من هم جای او بودم، شاید همچین کاری را انجام می‌دادم؛ مشکلاتِ زامل یکی دوتا نبوده؛ خیلی بوده؛ حتی من هم از خیلی از این مشکلات بی‌خبرم؛ این مرد که دیگر پدربزرگ شده بود و همه عمرش کار کرده بود، حتی یک آلونک چهل متری از خودش نداشت؛ ده روز پیش صاحبخانه آمده و اجاره‌های عقب افتاده را طلب کرده؛ گفته اگر اجاره‌ها را نپردازید، اسباب، اثاثیه‌تان را می‌ریزم بیرون. یک جوان بیکار هم در خانه داشت که خودِ همین، عذاب کمی نیست. آنقدر عرصه برایش تنگ شده بود که دیگر کمتر خانه می‌آمد؛ شب‌کار بود؛ چهار صبح می‌آمد تا یازده صبح کمی می‌خوابید و بعد می‌زد بیرون؛ می‌گفت تا زمانی که «حقوق» نگیرم نمی‌توانم بیایم خانه.

این مرد می‌گوید: همکارانِ زامل بعد از این اتفاقِ نحس، همه بی‌روحیه و ناراحتند؛ می‌گویند کاش قبل از این، حداقل بخشی از مطالبات را می‌پرداختند تا این اتفاق نمی‌افتاد؛ سه تا بچه دارد؛ دو دختر و یک پسر؛ سه تا هم نوه دارد؛ پسرش دیپلم گرفته، سربازی هم رفته ولی بیکار است؛ نتوانسته کار پیدا کند. روز حادثه به همسرش زنگ زده بود گفته بود غذا را گرم کن که غذا بخورم و بروم سرکار که همسرش گفته بود پول در خانه نیست که برویم کپسول گاز بگیریم؛ گاز نداریم؛ شاید این آخرین دیالوگ این مرد بود با همسر و فرزندانش....

آبادان گاز ندارد؛ گاز لوله‌کشی ندارد؛ همسر «آذربایجان» پول ندارد؛ غذا گرم نمی‌شود و «زامل» دیگر به خانه بازنمی‌گردد.

سراغ شهردار آبادان می‌رویم؛ از او در ارتباط با این اتفاق دردناک می‌پرسیم؛ اینکه چرا شرکت پیمانکارِ شهرداری ماهها حقوق کارگران خدماتی را پرداخت نکرد و چرا در شهرداری (مجموعه شهرداری‌های کشور) بر عملکرد پیمانکاران نظارت نمی‌شود؛ شهردار در پاسخ به این سوالات ضمن تایید خبرِ این حادثه دردناک بعد از اصرار فراوان، می‌گوید: خبرنگارتان را بفرستید بیاید اینجا تحقیق کند. گفتگو با شهردار همین‌جا تمام می‌شود.

چرا کارگران در چنین شرایطی مشغول به کار هستند؛ این، سوالی‌ست که مدتهاست بی‌پاسخ مانده‌است؛ کارگران خدماتی شهرداری‌ها، کارشان سخت‌است؛ شب‌کاری و کار یدی ِ سنگین، آسان نیست؛ با همه این سختی‌ها، کمتر روزی‌ست که در رسانه‌ها اخباری از تاخیر چندماهه‌ی دستمزد کارگران شهرداری منتشر نشود.

حسین حبیبی (دبیر کانون هماهنگی شوراهای اسلامی کار کشور) در این رابطه و در پاسخ به اینکه چگونه می‌شود شهرداری‌ها را مجاب کرد که بر حقوق کارگران پیمانکاری نظارت کنند، می‌گوید: به هر حال ماده ۱۳ قانون کار به وضوح در ارتباط با حق و حقوق کارگران پیمانکاری صحبت کرده و تکالیف کارفرمای مادر را مشخص کرده‌است. متاسفانه باید گفت یکسری تصریحات قانون کار داریم که اجرا نمی‌شوند و تنها فشار کارگران و تشکل‌های کارگری می‌تواند ورق را به نفع کارگران برگرداند و کارفرماها را ملزم کند که این مفاد قانونی را اجرا کنند.

وی ادامه می‌دهد: مهم‌ترین اصلِ فراموش‌شده، ماده‌ی یک قانون کار است که می‌گوید کلیه کارفرماها در همه بخش‌ها و در همه سطوح باید از قانون کار «تبعیت» کنند. پس با این حساب، شرکت‌های پیمانکاری هم ملزم به رعایتِ بند بندِ قانون کار هستند؛ از آن طرف، ماده ۱۳ قانون کار به صراحت وظایف کارفرمای مادر یا پیمان‌دهنده را مشخص کرده‌است؛ این را هم باید گفت که در زمینه‌ی «شرکت‌های پیمانکاری» این روزها با یک خلط مبحث عجیب مواجهیم؛ خیلی از شرکت‌های پیمانکاریِ موجود به خصوص در بخش خدمات، واقعاً پیمانکار نیستند، بلکه فقط «تامین‌کننده نیروی انسانی» برای شرکت‌های مادر هستند. در خیلی از مجموعه‌ها و سازمان‌ها این اتفاق می‌افتد.

به عقیده حبیبی، اینکه کارگری میانسال در آبادان به خاطر پنج ماه حقوق نگرفتن، خودش را آتش می‌زند، اتفاقی غیرطبیعی و عجیب نیست؛ چراکه به عقیده‌ی او، آدمیزاد از یک جایی به بعد به استیصال می‌رسد؛ وقتی مرزهای تحمل را رد کردی و هیچ چاره‌ای برایت نماند، دست به انتحار زدن، عجیب نیست.

او می‌گوید: پنج ماه حقوق نگرفتن، یعنی شرمنده خانواده شدن؛ وقتی پنج ماه حقوق نگیری، صاحبخانه جوابت می‌کند، کسبه دیگر به تو جنس نسیه نمی‌دهند؛ بدهکار همه فامیل و آشنایان می‌شوی و این یعنی رسیدن به تهِ خط. همه اینها نتیجه رعایت نشدنِ «حقوقِ کار» است که با افسوس فراوان باید گفت این عدم رعایت، این روزها به یک عرف معمول تبدیل شده.

به اعتقاد او، اتفاقی که افتاده‌است می تواند یک زنگ خطر باشد: امیدوارم این خودسوزی، یک زنگ خطرِ جدی تلقی شود...

کارگرانِ شهرداری‌ها امنیت شغلی ندارند؛ کارگرانِ شهرداری آبادان پنج ماه حقوق نگرفته‌اند؛ آبادان گاز ندارد؛ «زامل آذربایجانی» کارگرِ شهرداری آبادان است؛ وقتی «زامل» در بیمارستان سوختگی، نفس‌های آخر را می‌کشد، شهرداریِ آبادان، همه مطالباتِ کارگران را «یک‌جا» می پردازد؛ «زامل» دیگر به خانه بازنمی‌گردد....

bato-adv
مجله خواندنی ها