کمتر از 10 دقیقه خودم را به باشگاه رساندم و طبق معمول بهدنبال جایی برای پارک کردن میگشتم که چشمم به صحنه عجیبی افتاد که بیشتر شبیه فیلمها بود.
ایران نوشت: آن روز هم مثل همه روزهای زوج هفته که بعد از فراغت از کار به باشگاه ورزشی میروم با عجله به سمت ماشین رفتم تا هر چه سریعتر به مقصد برسم.
کمتر از 10 دقیقه خودم را به باشگاه رساندم و طبق معمول بهدنبال جایی برای پارک کردن میگشتم که چشمم به صحنه عجیبی افتاد که بیشتر شبیه فیلمها بود.
یک زن را دیدم که از پل عابر پیاده آویزان و بین زمین و آسمان معلق بود و زنی دیگر که با او کلنجار میرفت تا از سقوطش جلوگیری کند. گرمای شدید هوا و تیغ آفتاب برندهتر از آن بود که در آن ساعت روز عابران زیادی تردد داشته باشند. حادثهای در حال وقوع بود و من تنها راه چاره را رساندن خودم به بالای پل دیدم.
نمیدانم چطور پلهها را بالا رفتم اما وقتی بهخودم آمدم که دست دختر جوان را با قدرت تمام به سمت عقب میکشیدم و از طرف دیگر نیز خانم میانسالی که قصد نجات او را داشت. دختر جوان گویی دست از ادامه زندگی کشیده بود و با فریاد بر سر ما اعتراض داشت که چرا جلوی خودکشی او را میگیریم.
بعد از چند دقیقه کلنجار و تلاش بالاخره موفق به پایین آوردن دختر جوان شدیم و تنها راه بردن او به داخل باشگاه ورزشی بود تا امنیتش دوباره به خطر نیفتد. بعد از تماس با کلانتری و خانوادهاش مشخص شد که بر خلاف حرفهایش که مادر خود را عامل این تصمیم میدانست، عشقی نافرجام باعث شده بود تا تصمیم به مرگی خودخواسته بگیرد.
هرچه بود به خیر گذشت و آن روز به جای کاهش استرس روزانه با افزایش آدرنالین خون به پایان رسید. نگاه نگران مادر، حال آشفته دختر و آنچه دیده بودم تا مدتها ذهنم را درگیر کرد.