مقصود فراستخواه در روزنامه ایران نوشت: فرق مشکل با مسأله چیست؟ مشکل، یک امر واقعی است که در روشنی دانش، تبدیل به مسأله میشود و امکان رفع و رجوع آن فراهم میآید. مثلاً اضطراب فرزند برای پدرش یک «مشکل» است، ولی توسط مشاوران خانواده یا متخصصان مسائل جوانان، در قالب یک «مسأله» صورتبندی و راهحلهایی برایش پیدا میشود.
زمانی مشکلات در این کشور در حد معینی بودند. اما به آنها بیاعتنایی سیستماتیک شد، ماندند، زاد و ولد کردند و منشأ معضلات شدند. هرچه منتقدان ومتفکران و حتی کارشناسان مستقل گفتند، همچنان در سطوح رسمی کشور به آنها چندان توجه مؤثر نشد. این صداها نه تنها ناشنیده ماندند بلکه با انواع برچسبها به حاشیه رانده شدند. این چنین بود که معضلات ماندند، بزرگ شدند، ریشه درانداختند، ویروسوار رشد کردند و به بحرانهایی تبدیل گشتند: زیستبومی، اقتصادی، فساد سیستماتیک تا مغز استخوان در بوروکراسی دولت، ناکارآمدی دستگاه اجرا، وجود دستگاههای سایه در قوای مختلف، شکاف دولت وملت، شکنندگی همبستگی ملی، حقوق گروههای اجتماعی، آسیبپذیری نظم اخلاقی جامعه، مخدوش شدن سرمایههای اجتماعی، ناکارکردی شدن نهادها مانند خانواده، دین، آموزش و پرورش، اقتصاد، دولت و دانشگاه و دست آخر نیز؛ شبح وضعیت استثنایی در کشور بر اثر شکست دیپلماسی.
به گمانم «مسأله مسألهها» این بود و همچنان هست که «ما اجازه ندادهایم جامعه مدنی مستقل و حوزه عمومی آزاد، قانونمند، شفاف و قابل دسترس همگان در این سرزمین رشد بکند، توسعه پیدا بکند، کار بکند و برای کشور ما ایجاد مصونیت و پایداری بکند.» جامعه مدنی عبارت است از مطبوعات، رسانههای غیردولتی، احزاب مستقل، منتقدان اجتماعی، مخالفان فعال به صورت قانونمند، سازمانهای غیردولتی، نهادهای محلهای، صنفی و حرفهای، متخصصان وکارشناسان آزاد، فضای سوم اجتماعی، مکانهای عمومی برای گفتگو وهم اندیشی، شبکههای اجتماعی مثل تلگرام و توئیتر ونظایر آن.
کار جامعه مدنی چیست؟ جامعه مدنی، امکان «عقلانیت اجتماعی» و گفتوگویی تدریجی و بهنگام و آرام در باب یکان یکان مسائل کشور، در شهرها و استانهای مختلف بویژه در مناطق محروم و پیرامونی و فراموش شده را برای ما فراهم میآورد. دردها و آسیبها وهمچنین انواع فسادها تا به مرحله عفونت نرسیدهاند و مزمن نگشتهاند، از این طریق اسکن میشوند و دربارهاش کلی حرف و حدیث و نقد تولید میشود و راهحلهای بموقع پیدا میشود.
اینها اندامهای حسی و سیستم گلبولی و ایمنی برای ارگانیسم اجتماعی میشوند، شفافیت ایجاد میکنند و آیینهوار به حکمرانان کمک میکنند که عیبها و فسادها و نابرابری و فقر و نارضایتی و حقوق تضییع شده و نظایر آن را تا دیر نشده، ببینند. اینها فشاری سازنده و توفیقی جبری میشوند، راهی برای برون شدن از انواع ناکارآمدی و نابکاریها و مفاسد و خطاها فراهم میآورند. ثمرهاش این میشود که علاج واقعه قبل از وقوع صورت میپذیرد و حاصل نهاییاش پایداری کشور در این جهان پر شر و شور است.
اگر دستگاه پهلوی با وجود آن همه رشد اقتصادی و حجم عظیم مدرنیزاسیون دولتی، نهایتاً از هم پاشید؛ علت اصلیاش همین بود که آقایان در آن زمان مغرور به نفت و حامیان خارجی و متملقان ذینفع داخلی و سهامداران میانی و کارشناسان و بولتنسازان دور و بر خویش شدند. فساد و نابرابری و نارضایتی و تضییع حقوق را ندیدند، از صحن واقعی جامعه در شهرها و روستاها و گروههای جدید اجتماعی غافل ماندند و تنها زمانی فهمیدند که کار از کار گذشته بود. چرا؟ چون جامعه مدنی را طی دهه بیست تا پنجاه، اجازه رشد سیستماتیک نداده بودند. جشنهای دوهزار و پانصد ساله راه انداختند، انواع بنیادهای روشنفکری و علمی و فرهنگی درست کردند، اما نگذاشتند جامعه مدنی نیز مستقل از دستگاه حکومتی، برای خود موجودیتی داشته باشد، درباره عیبها و ایرادها و مظالم و مفاسد و نارضایتیها، گفتوگوی جدی ترتیب بدهد و حکمرانان را به اصلاحات بهنگام وادار سازد.
اگر جامعه مدنی فعال وجود داشت توفیقی جبری میشد تا گردش قدرت به صورت قانونمند و آرام صورت بگیرد، رضایت اجتماعی تولید بشود و کشور به پایداری برسد. ولی نرسید و دیدیم که چه شد. سیاست به پارتیزانیسم و رادیکالیسم سوق یافت، خشمها توده شد و کشور به هم ریخت. شاه در اواخر سوار هلیکوپتری شد، آسمان تهران را چرخی زد و آمد پایین و از هویدا و دیگر آدمهای دور و برش پرسید: آیا این بود آن اتحاد شاه وملت که مرتب به من میگفتید؟!
الان نیز راه حل مشخص است. هرچند دیر شده، ولی باز هم میتوان به «جامعه مدنی» پناه برد. عقلای نظام کجایند؟ لطفاً پیش بیفتند و امکان این بازگشت را فراهم بیاورند. بخشی از مقامات، متأسفانه آمادگی ذهنی واخلاقی این اقدام ملی را از دست دادهاند، ولی هستند کسانی هنوز در پیرامون رسمی و غیررسمی حکومت که اینجانب مدتهاست آنها را «کنشگران مرزی» نامیدهام، با اینان شور و مشورت سیستماتیکی ترتیب بدهند. در قبل از انقلاب همچنین افرادی بودند؛ امثال مجید تهرانیان و بقیه که به آنها اعتنایی نشد.
اکنون نیز هستند برخی نخبگان فکری و سیاسی و اجتماعی که اتفاقاً طی همین چهار دهه دوره جمهوری اسلامی به عرصه آمدهاند، زمانی مسئولیتهایی برعهده گرفتهاند، به حاشیه رانده شدهاند، ولی همچنان هستند و حاضرند به این نظام کمک کنند. مهمتر از آنها برخی روشنفکران و دانشگاهیان و متخصصان و فعالان مدنی هستند که در حواشی نزدیک دستگاههای تصمیمسازی و تصمیمگیری تردد دارند، گاهی به جلسات دعوت میشوند و گاهی نمیشوند، ولی در مجموع حرفهایی کارشناسانه و فنی برای گفتن دارند. چون ارتباطشان را با متن جامعه حفظ کردهاند.
یعنی بین سیستم رسمی و «زیست جهان» جامعه در ترددند. اینها نعمتی برای جامعه کنونی ایران و شاید آخرین فرصتها برای نظام هستند. اگر به آنها رجوع بشود شاید اسباب آشتی ملی و تقویت قانونمند جامعه مدنی بشوند و سطحی از توافق اصولی نخبگان برای مواجهه با بحرانها را فراهم بیاورند تا بلکه کیان اجتماعی کشور باقی بماند و همبستگی اجتماعی ملت از این طریق میسر بشود و از آینده ایران محافظت بشود.
مخاطرات جدی که ما را با قاعدهشکنان بینالمللی نظیر نئوکانهای راست نژادپرست در امریکا رودررو ساخته، تنها با خردمندی و تدبیر ملی و پیوند حکومت با جامعه مدنی قابل رفع و رجوع است.