آقای شرافت در این قسمت پیشنهاد پاداش آقای کامروا برای کمک به هوشمند برای پاس شدن درسش را رد میکند، اما ۱۰ میلیون تومانی که باید به دشمن خانوادگی و صاحب خانه اش آقای غضنفر چمچاره (محمد بحرانی) برای پول پیش خانه اش بپردازد و همچنین فشار همسر و خانواده اش باعث میشود که آن پیشنهاد را بپذیرد.
از طرفی بازتاب رسانهای اشکهای آقای شرافت در تجمع مال باختگان کار خودش را میکند و او را به عنوان نمایندهی معلمها برای مذاکره با هیئت مدیره خاف انتخاب میکنند. این جا است که آقای شرافت باز هم با آقای کامروا و پیشنهادهای به دور از شرافت او روبرو میشود...
به مرور و بعد از رکورد شکنی قسمت اول هیولا در شبکهی نمایش خانگی، صدای انتقادها هم از گوشه و کنار به گوش میرسد که شاید بلندترین آنها تا این لحظه حرفهای مختصر، اما تند و تیز مسعود فراستی در برنامهی هفت بود.
فراستی در این برنامه گفت: «مهران مدیری استعداد جدیای در کمدی بود، اما با این هیولا چنان سقوطی کرده و چنان سقوطی خواهد کرد که هر چقدر هم بچهی خوبی باشد راه نجات ندارد!» البته که هیچ وقت به انگیزههای فراستی و به کلی صدا و سیما از چنین انتقادهایی نمیتوان اعتماد کرد.
هیولا مانند کارهای گذشته مهران مدیری از قابهای ساده و ساکنی تشکیل شده است که این بار، اما بر خلاف گذشته این قابها هیچ جذابیت خاصی ندارند. نه کاراکترهای حاضر در این قابها میتوانند به جذابیت «مسعود شصتچی» و «داوود برره» و «قل مُراد» باشند و نه کنش جذابی در جریان است که بیننده را پای سریال نگه دارد.
جریانات مربوط به فساد موسسات مالی که از تراژیکترین رویدادهای چند سال گذشتهی کشور بوده به سادهترین و کلیشه ایترین شکل ممکن و با دم دستیترین شوخیهای روزمره تصویر شده است که دیگر نه لبخندی میانگیزد و نه تلخندی. این در حالی است که طنز نویسان مطبوعاتی هر روز، البته متاسفانه، به جنبههای گوناگون پیرامون این فسادها و اختلاسها میپردازند و با نکته سنجی و ریزبینی خود با این مقوله شوخی میکنند.
کارهای مهران مدیری همواره در مداری حرکت کرده است که هم داعیه طنز فاخر و برای قشر روشن فکر را دارد و هم میتواند به نظر سخیف و عوامانه باشد. اما در کارهای اخیر به خصوص فیلم سینمایی ساعت ۵ عصر و حالا در هیولا هیچ کدام از دو گروه یاد شده راضی نمیشوند.
نگاه آزار دهندهی از بالایی که مهران مدیری در ساعت ۵ عصر هم به طبقهی متوسط و مردم عادی و عام دارد این جا و در هیولا هم بازتولید میشود. نگاهی که یک معلم دبیرستان که با اتوبوس به محل کارش میرود را لایق دل سوزی میداند. شاید برای کسی که سالها است سوار اتوبوس نشده و احتمالا هیچ گاه جز برای فیلم برداری به متروی تهران سری نزده، کسانی که سوار این وسایل نقلیه میشوند موجودات سزاوار دلسوزی باشند، اما در واقعیت به هیچ وجه چنین نیست.