حتماً شما هم بارها با عناوین مختلف کلاسهای روانشناسی مواجه شدهاید. کلاسهای رشد و خودشناسی، موفقیت و زبان زندگی، اقتدارگرایی، محبوبیت و هزار عنوان ریز و درشت دیگر. راستی هیچوقت پرسیدهاید چرا توجه به این کلاسها این همه زیاد شده؟ آیا جامعه مضطربتر شده؟ مردم نیاز بیشتری به شناخت خودشان دارند و اینکه چقدر همه اینها با نظارت درستی پیگیری میشود؟
«تا بلایی سرخودت نیاید و احتیاج اورژانسی برای درمان روح و روانت پیدا نکنی نمیفهمی در سیستم روان درمانی و روانپزشکی این کشور چه میگذرد.» اینها حرفهای محمد است که بهطور ناگهانی مادرش را چند ماه پیش از دست داد. مادرش سرحال بود بدون هیچ مشکل خاصی تا اینکه پزشکها تشخیص نوعی از سرطان کشنده مغزی دادند. بیماریای که در چند ماه مادرش را از او گرفت و یک خانواده را عزادار کرد و آنها را سرگردان.
به گزارش ایران، محمد میگوید: «در روزهای پس از رفتن مادرم همه میگفتند سوگ است و زمان حلش میکند، اما من حالم بد بود. آنقدر بد که همه زندگیام را تحتالشعاع قرار داده بود. دوست داشتم من هم بمیرم یعنی میخواهم بگویم حالم جوری بود که کار و بار و توصیههای معمول خوبم نمیکرد تا اینکه تصمیم گرفتم کمک تخصصی بگیرم، اما همان موقع بود که فهمیدم با چه سیستم درهم و برهمی طرفم. نمیدانستم باید پیش روانشناس بروم، به روانپزشک مراجعه کنم یا اصلاً فرق روانشناسی با روانکاوی و روانپزشکی چیست؟ یعنی یک کیسهای جلویم بود که از آن سر در نمیآوردم و نمیدانستم داخلش چیست؛ بنابراین مجبور شدم هزینههای زیادی بدهم و خودم بخواهم تک تک این گزینهها را امتحان کنم و با آزمون و خطا ببینم چه چیز میتواند کمکم کند و چه چیز نه؟»
در این آزمون و خطا محمد از ساعتی ۳۰۰ هزار تومان برای روان درمانی هزینه داد تا ساعتی ۵۰ هزار تومان و ۱۰۰ هزار تومان. دارو استفاده کرد، قطع کرد و در نهایت هم مدتها طول کشید تا بفهمد چطور باید از این سیستم برای بهبود حالش استفاده کند: «در نهایت یکی از آشنایان، روانشناسی به من معرفی کرد که روی حسم کار کرد. میدانید خیلی از روانپزشکانی که به آنها مراجعه میکردم دقیقاً به چشم یک ماشین به من نگاه میکردند. میگفتند باید تفریح کنی و زمان بدهی تا دوره سوگ بگذرد.
من میگفتم باورها و شناختم نسبت به غم؛ درد و مهرورزی به هم ریخته و اینها با ورزش و غذای خوب و تفریح درست نمیشود، ولی درکم نمیکردند تا اینکه در نهایت یک روانشناس با روبهرو کردن من با حسهایم و معرفی کلی کتاب مفید که الزماً کتابهای روانشناسی هم نبودند به من کمک کرد تا بدانم باید دقیقاً از روانشناسی و خودم چه بخواهم.»
حتماً شما هم بارها با عناوین مختلف کلاسهای روانشناسی مواجه شدهاید. کلاسهای رشد و خودشناسی، موفقیت و زبان زندگی، اقتدارگرایی، محبوبیت و هزار عنوان ریز و درشت دیگر. راستی هیچوقت پرسیدهاید چرا توجه به این کلاسها این همه زیاد شده؟ آیا جامعه مضطربتر شده؟ مردم نیاز بیشتری به شناخت خودشان دارند و اینکه چقدر همه اینها با نظارت درستی پیگیری میشود؟
اما واقعاً چه دورهها و مراجعههایی به روانشناسان و روانپزشکان میتواند به آدمها کمک کند تا حال بهتری داشته باشند؟ چقدر میزان افسردگی و اضطراب در جامعه ما افزایش یافته و مردم را به روانشناسی بیشتر علاقهمند کرده و چقدر مردم در میان همه بحرانهای زندگیشان فکر کردهاند که به شناخت بیشتر حسهایشان نیاز دارند؟
محمد قادری جامعه شناس معتقد است: «در جامعه ایران بیش از مشکلات روانی، مشکلات شناختی وجود دارد و به جای این همه مراجعه به روانشناس بهتر است دورههای کلاس فلسفه را بگذرانند یا رمان بخوانند تا به شناخت و تعریف و تفکیک درستی از مفاهیم برسند و دریابند معنای اخلاق، مهرورزی، خیانت یا مرگ و دیگر مفاهیم واقعاً چیست و ما بهعنوان یک انسان در برابر همه اینها چه وظیفهای، چه ظرفیتی و چه محدودیتهایی داریم. کسی که فکر میکند محبت همسر به مادر یا پدر خودش، از محبت به او کم میکند، مشکل شناخت دارد و این چیزی نیست که با جلسات روانشناسی و روان درمانی حل شود.»
صابره صادقی، مددکار اجتماعی درباره سیستم روانپزشکی در ایران میگوید: «روانپزشکی، روانشناسی و مشاوره در همه جای دنیا جزو خدمات لوکس حساب میشود و در کشورهای توسعه یافته هم وضع بههمین منوال است هزینههای گزافی که در توان هرکسی نیست مگر اینکه در سیستم خدمات و رفاه، این خدمات تعریف شده باشد و بیمه شاملش شود. ولی معمولاً این خدمات آنجا هم لوکس است، اما درباره کیفیت خدمات همان طور که برعلم پزشکی در ایران نظارت دقیقی وجود ندارد بر دیگرعلوم مثل روانپزشکی هم نظارت دقیقی وجود ندارد و روانشناسی و دیگر علوم مرتبط با آن هم از این نظارت بینصیب ماندهاند، اما از آنجا که این علوم جنبه انسانی دارد و با روان انسانها سر و کار دارد و مثل پزشکی عینی نیست آنقدر هم قابل پیگیری نیست و دیده نشده. در جلسات مشاوره هم درست مثل بیماری جسمی که ممکن است بارها به پزشک مراجعه کنی و خوب نشوی، داروی اشتباه بگیری، تشخیص نادرست باشد و مدام حالت بد شود در بیمارهای روان هم این اتفاقها رخ میدهد. اما به هرحال نمیتوان مشت را نمونه خروار دانست و ممکن است تجربه فرد به فرد متفاوت باشد.»
پروانه بیگی، روانشناس میگوید: «شاید برخی انتقادها به سیستم روانشناسی در ایران وارد باشد، اما در کل نمیتوان این سیستم و ساختار را زیر سؤال برد. روانشناسی هم مثل علوم دیگر است و روانشناسان هم مثل بقیه علوم یک علم را میخوانند، اما آن کسی در کارش موفقتر است که روی یک حیطه تخصصی آن متمرکز شده باشد. متأسفانه به خاطر برخی کمبودها و نبود نظارت، برخی روانشناسان هر نوع مراجعی را میپذیرند. مثلاً اگر تخصصی روی مسأله طلاق یا خیانت کار نکردهاند باز هم بیمار را میپذیرند یا اگر روی سوگ یا فوبیا، خوب کار نکردهاند باز جواب رد به بیمار نمیدهند بعد وقتی بیمار جوابی نمیگیرد ممکن است به طور کلی از این علم ناامید شود درحالی که مشکل از علم نیست مشکل از بهم ریختگی، نبود نظارت و درست انتخاب نشدن است که بیماران را دچار آزمون و خطا و گاه دلزدگی شدید میکند.»
آرش که سه سال است در کلاسهایی با نام روش زندگی شرکت میکند به نوعی حرفهای این روانشناس را تأیید میکند: «در کلاسهای روش زندگی به آدم یاد میدهند که چطور زندگی بهتری داشته باشیم. همین روانشناس وقتی مثلاً به مبحث رابطه و ازدواج میرسید همکارش را معرفی میکرد، اما کمتر مشاوری در ایران این کار را میکند. خیلیها هم توصیه میکنند پیش کسی بروی که ایران تحصیل نکرده مثلاً میگویند آدمهایی که ایران درس خواندهاند یک سری تابو و سانسور در ذهنشان دارند یا خوب آموزش ندیدهاند که البته این هم یک اشکال دارد. به نظرم چنین شخصی کمتر از زمینههای فرهنگی مطلع است. به هرحال علم روانشناسی در ایران بیشتر تئوری است و بیشترشان هم همایشهای یک روزه میگذارند، ولی برای من که به متخصصان زیادی مراجعه کردهام این علم این گونه نیست و معتقدم متخصص باید علمش را به روز نگه دارد. واقعاً روانشناسهای ما چقدر خودشان را به روز نگه میدارند؟ چقدر در کلاسها و کارگاههای مختلف شرکت میکنند. به عقیده من روانشناسانی موفقند که به روزند. چرا که مسائل آدمیزاد هر روز با روز قبل فرق دارد یعنی الان مسائل زندگی من با مسائل زندگی پدر و مادرم مشابه نیست. این کلاسی که من با نام روش زندگی رفتم ۹ ماه طول کشید وگرنه آیا ممکن است روش زندگی را یکی دو ساعته آموخت؟»
شاید خیلیهایمان این روزها سؤالهای زیادی از خودمان داشته باشیم؛ پرسشهایی که گاهی مصداقشان فقط در ذهن خودمان است و گاه در دنیای بیرون، ولی ممکن است توانایی پرداخت خدمات روانشناسی را نداشته باشیم. ممکن است از این کلاس به آن کلاس و از این مشاور به آن مشاور رفته باشیم و باز هم نفهمیده باشیم که مشکلمان کجاست. شاید این موقعها باید بیشتر از همه از خودمان بپرسیم که نیازمان چیست و چه راههایی برای حل این نیازها وجود دارد. پیشنهاد من این است؛ رمان بخوانید، شعر بخوانید، تاریخ بخوانید، در جلسات فلسفی شرکت کنید و به شناخت خود از مسائل بیفزایید.