کشف اسلحه شاهکُش از سارق لوازم خودرو، دسیسه زن برای دستگیری شوهر و توصیه ایمنی موبایل قاپ حرفهای پایتخت به شهروندان از جمله موارد شاخص دستگیری پلیس در طرح رعد ۲۶ بود.
به گزارش فارس، حوالی ساعت ۱۰ صبح زمانی که آفتاب بر کف زمین پهن شده و گرمای طاقتفرسای هوا رمقی برای نفس کشیدن نگذاشته است در مقر پلیس پیشگیری پایتخت، کشفیات پلیس حکایت از عملیاتی گسترده دارد؛ از رعد ۲۶ که با تلاش ماموران در ۴۸ ساعت گذشته در پایتخت رقم خورده است.
باند و ضبط خودرو، لاستیک، انواع و اقسام سلاح گرم و سرد، مشروبات، لوازم داخل خودرو، گوشی موبایل، CD، لوازم منزل، عتیقهجات، موتور سیکلت سنگین، موتور قاچاق و حتی ماشین شارژی کودک از جمله اموال مسروقه مکشوفه در این طرح هستند که ارزش ریالیشان بالغ بر ۸ میلیارد و ۴۰۰ میلیون تومان است.
دستگیرشدگان هم در این طرح مثل طرحهای دیگر پلیس از همه رنگ هستند؛ از همه سن، کوچک و بزرگ، چاق و لاغر و ریز و درشت و سابقهدار و بیسابقه؛ ۵۶۱ سارق و مالخر که در قالب ۲۱ باند اقدام به سرقت در تهران بزرگ میکردند.
مشغول تماشای میزهای چیده شده از سارقان در این مرحله از رعد هستم که خودکاری با یک فشنگ توجهام را جلب میکند.
سرهنگ علیآقا کارخانه میگوید: این اسلحه شاهکش است؛ فشنگش جنگی و شلیک آن از فاصله ۱۰ متری کشنده است.
توجهم جلب میشود از خود میپرسم که از این اسلحه چه استفادهای میکردند؟
متهم این پرونده دانیال ۳۲ ساله است؛ ۲ روز پیش به جرم سرقت لوازم خودرو دستگیرش کردند، اما خودش میگوید که پیک موتوری است و به اشتباه دستگیر شده است
تیشرت سرمهای پوشیده آثار تیزی روی صورت و گردن و حتی بالای سرش بیداد میکند.
میگوید مشکل اعصاب و روان دارم و خودزنی کردهام؛ در بازرسی از منزل همین تفنگ طرح خودکار با دو تفنگ بادی ساچمهزنی، ۳-۲ عدد چاقو، گاز اشکآور خالی و چندین کارت شناسایی و موبایل را پلیس کشف کرده است، اما باز میگوید که اینها مال من نیست؛ تفنگ طرح خودکار با کارتهای شناسایی و موبایل مال مستاجرمان است که رفته و اینها را جا گذاشته است؛ اما آن دو تفنگ بادی ساچمهزنی و ۳-۲ چاقو مال خودم است و برای تزیین از آنها استفاده میکنم؛ اما از آن طرف افسر پرونده میگوید که دانیال سارق لوازم خودرو است و شاکی خصوصی دارد.
*****
جلوتر که میآیم تصویر زنی دستبند بر دست و مچاله شده در گوشه استند بنری توجهم را جلب میکند؛ زنی حدودا ۳۵ ساله است از او میپرسم چرا اینجایی و میگوید خسته شدهام اینقدر به همه توضیح دادهام، نمیخواهم پاسخ دهم.
مسئول پرونده نزد ما میآید از او میپرسم چرا این زن دستگیر شده است و او میگوید به جرم پاپوش دوختن برای همسرش؛ شیشه خرید و در کیف شوهرش گذاشت و بعد به پلیس زنگ زد تا بیایند و او را ببرند... این کار را کرد تا شوهرش اعدام شود.
تعجب و هزاران سوال در صورتم نمایان میشود؛ میپرسم چرا و افسر پرونده میگوید از خودش بپرس و از شوهرش و با دست مردی را نشانم میدهد که در فاصلهای نزدیک زن دستبند بر دست با پسرکی لاغراندام جا خوش کردهاند.
مرد تنومند است در تراشکاری کار میکند انگشتان دست و سیاهیهایی که زیر ناخن رنگ گرفته است نشان از تلاش مرد دارد.
مرد چشمانش از حدقه بیرون زده نگاهم میکند و میگوید من همان شوهر هستم همان مردی که این زن در کیفم شیشه گذاشت و به پلیس زنگ زد تا بیایند و من را ببرند.
به مرد نگاه میکنم و با گوشه چشم به زن؛ دیگر رحمی در چشمهای مرد نیست، اما در چشمهای زن التماس موج میزند.
مرد با غضب میگوید دیشب سر کار بودم که زنم زنگ زد و گفت: به پارک بیا؛ داشتیم شام میخوردیم بچههایم هم بودند (یک دختر و پسر دارم ۱۴ و ۱۲ ساله) که پلیس آمد؛ ماموران تجسس پارک بودند و گفتند میخواهیم وسایلت را بگردیم و من اجازه دادم؛ چیزی به همراه نداشتم آنها مرا گشتند و از کیفم بستهای درآوردند و گفتند این چیست؟ من هم گفتم مال من نیست نمیدانم؟
جلو چشم بچههایم مرا به کلانتری بردند آنجا ماموران از من بازجویی کردند و من هم بیخبر از همهجا فقط مات و مبهوت به ماموران نگاه میکردم اصلا نمیدانستم شیشه چیست چه برسد به اینکه ۴۸ گرم شیشه همراهم باشد؛ تا اینکه ماموران فهمیدند و بعد از زنم اعتراف گرفتند و فهمیدیم که زنم برایم پاپوش دوخته است.
به زن نگاه میکنم و میپرسم واقعا شما برایش پاپوش دوختید؟ «معصومه» سادهتر از آنست که فکر میکنم. جوابم میدهد میخواستم بترسانمش!
عسگری مامور کلانتری ۱۵۲ خانیآباد است همان که تشخیص داد مرد بیگناه است؛ میگوید ساعت ۱۲ شب بود که به کلانتری برگشتم همین مرد را به جرم حمل شیشه گرفته بودند برایم جالب بود قیافهاش به مواد فروشها نمیخورد. دستانش را نگاه کنید زمختی دستانش نشان از کارگری مرد است؛ دست یک مواد فروش هیچوقت اینطور نیست؛ مساله دیگر هم این است که از دست ماموران فرار نکرد اگر مواد فروش بود حتما اقدام به فرار میکرد، اما خیلی راحت وقتی مامور از او خواست که محتویات جیبش را نشان دهد همه چیز را نشان داد حتی کیفش را و اصلا نمیدانست شیشه چیست.
در این سالها ما دیگر در این کار متبحر شدهایم؛ با بچهها نشستیم و از مرد خواستیم قضیه را از اول تعریف کند به زن شک کردیم به وی زنگ زدیم و بعد از بازجوییهای فنی بود که زن اقرار کرد که از خواهرزادهاش خواسته برایش مواد تهیه کند تا او در کیف شوهرش بگذارد و به جرم مواد فروشی به پلیس گزارش کند.
سرهنگ کالوسی برایم از علت این اقدام میگوید؛ نفرت را مهمترین انگیزه زن برای این کار میداند.
میگوید زن در اعترافش میگوید که شوهرش در فضای مجازی بوده و توجهی به وی نداشته و او خواسته اینگونه انتقامگیری کند.
به چشمان معصومه نگاه میکنم چشمانش را از چشمم برنمیدارد.
دوباره به سویش میروم کنارش مینشینم و برایش میگویم چرا این کار را کردی؟ خب اگر نفرت داشتی طلاق میگرفتی.
زن در خود مچالهتر میشود آرام میگوید حامی نداشتم. مادرم که مرده بود و پدری که حامی نبود؛ ۱۶ سالگی عروس خانهاش شدم؛ پدرش پسرخانه پدرم بود؛ با هم ازدواج کردیم دو بچه داریم؛ بچههایم نیز از او خسته شدهاند؛ به من میگفتند طلاق بگیر و ما را با خودت ببر، اما کجا؟ من که جایی نداشتم. پولی هم ندارم.
میپرسم الان چه میشود؛ آیا فکر اینجا را کرده بودی؟ الان دختر و پسرت کجا هستند؟
آهی میکشد و میگوید از دیشب تا حالا تنها هستند؛ سوال میکنم به نظرت این زندگی دوباره زندگی میشود و او میگوید نه.
به سمت مرد میروم یواشکی میپرسم بعد از این قضیه چه میکنید؟
ناراحتی، عصبانیت و خشم در حدقه چشمانش فریاد میزند. میگوید: یک ثانیه هم با این زن نمیتوانم زندگی کنم طلاقش میدهم.
عرق سرد بر پیشانیام نقش میبندد؛ به ندانمکاری زن و بیتوجهی مرد که به تباه شدن یک زندگی و تنهایی بچهها منجر شد فکر میکنم ...
***
موبایلقاپ است میثم ۳۲ ساله؛ ۴ ماه بیکار بوده و به جایش موبایل قاپی کرده است.
افسر پرونده میگوید دوست ناباب واقعا در این پرونده نقش داشته چرا که از سادگی میثم استفاده کرده و کمکم در فکرش نفوذ و از او همدستی تمام عیار ساخته است.
هوندا سوار بودند، پلاک موتور را میپوشاندند و خلاف جهت خیابان حرکت کرده و هر کسی را که موبایل بدست در حال مکالمه بوده شکار کرده و موبایلش را میزدند؛ روزی ۱۵-۱۰ موبایل میدزدیدند؛ میفروختند به افغانیها تا هم شناخته نشوند و هم موبایلها ردیابی نشوند.
۲۵ شاکی تا این لحظه میثم را شناسایی کردند؛ میپرسم از آن موبایلقاپهای خشن بودهاید؟
رگ گردش بیرون میزند و میگوید: آبجی خودم زن و بچه دارم، ناموس دارم و با ناموس مردم چنین کاری نمیکنم. مامور پرونده به ناگاه میگویم، اما این را بگو که همدستت چاقو بر دست از مهلکه فرار کرد.
میثم میگوید در هیچ کدام از موبایلقاپیها از چاقو استفاده نکردیم اگرچه همدستم چاقو داشت؛ اما همین آخرین بار موقع دستگیری به سوی مردم چاقو انداخت و توانست فرار کند.
جالب است موبایلقاپ قصه ما، توصیه هم میکند به مردم که بهتر است از هندزفری استفاده کنند تا گوشیهایشان از دست سارقان در امان باشد.
***
اینورتر جلوی میزهای پرشده از اموال سرقتی یک کلت کمری تک و تنها نشسته است میپرسم متهمش کجاست که افسر پرونده میگوید در زندان است.
کلت کمری با هفت فشنگ که از سارق خودرو کشف شده؛ البته افسر پرونده میگوید که از اسلحه در سرقتها استفاده نکرده است.
صدای ایست میآید سردار وارد میشود و از تلاش پلیس برای دستگیری سارقان و ایجاد امنیت و ارامش برای شهروندان میگوید...