همواره با مادرم مشاجره میکردم و محیط خانه را دوست نداشتم. خلاصه در یکی از همین روزها بود که با جست و جو و پرسه زنی در شبکههای اجتماعی با «یاور» آشنا شدم. خیلی زود به او که جوانی ۱۹ ساله بود دل باختم و دیدارهایمان به پارکها و کافی شاپها کشید. یاور همه دلخوشی زندگی ام شده بود به طوری که پس از گفتگو و درددل با او انگار حالم خوب میشد این ارتباط خیابانی به جایی رسید که وقتی از یاور جدا میشدم به آرامی اشک میریختم و آرامشم را از دست میدادم.