زیباکلام: اگر کسی سوم اسفند سال ۱۲۹۹ از ایران خارج میشد و در شهریور سال ۱۳۲۰ به ایران بازمیگشت، باورش نمیشد که این سرزمین همان ایران است. رضاشاه در تمام ابعاد ایران را متحول کرد؛ بنابراین هیچ تردیدی وجود ندارد که رضاشاه در حوزه توسعه اقتصادی بیبدیل عمل کرد، اما در حوزه توسعه سیاسی نهتنها هیچ پیشرفتی نداشتیم بلکه به عقب هم برگشتیم. پیش از رضاشاه احزاب و مطبوعات آزاد بودند، هیچکس را برای انتقاد دستگیر نمیکردند و مخالفان سرکوب نمیشدند، اما سیاست رضاشاه برخورد خشن با مخالفانش بود و این موضوع انکارشدنی نیست.
کتاب رضاشاه صادق زیباکلام از زمان انتشارش در خارج از کشور تاکنون محل نقد بسیاری از صاحبنظران قرار گرفته است. برخی با آن موافق و برخی مخالفش بودهاند؛ بهنحویکه گفته میشود زیباکلام در کتابش به بازنویسی کتاب سیروس غنی پرداخته است و نکته جدیدی برای مخاطب پدید نیاورده است.
به گزارش شرق، البته در برابر این ادعا برخی نیز میگویند که زیباکلام در این کتاب توانسته است بازخوانی جدید و البته مستندی از تاریخ سوم اسفند سال ۱۲۹۹ یعنی مقطع کودتا تا برهه تاجگذاری رضاشاه با تکیهبر کتاب غنی ارائه دهد؛ روایتی که سراسر مستند به مکاتبات سفارت و وزارت خارجه انگلیس است.
برای بررسی بیشتر کتاب مذکور و نیز بررسی مهمترین رویدادهای دوران حکومت رضاشاه، ساعتی را با دکتر صادق زیباکلام و دکتر مجید تفرشی به گفتگو نشستیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
آقای زیباکلام در کتاب «رضاشاه» میگوید این چکیده بر اساس هزاران اسناد منتشرشده به نگارش درآمده است. شما که چند بار با ایشان مناظره داشتهاید، این سخن را چقدر نزدیک به واقعیت میدانید؟
مجید تفرشی: مرحوم غنی متأسفانه به دلیل تعجیل ناشر کتابش، برای اتمام و تحویل اثر، برخلاف اصرار من، صرفا برای اسناد سهلالوصول در آرشیو ملی بریتانیا، مکاتبات تایپی با مبدأ یا مقصد وزارت خارجه بریتانیا / (سری FO ۳۷۱) و اسناد تایپی گزینششده در وزارت خارجه در لندن (سری FO ۴۱۶) را مورد استفاده قرار داد و به دلیل ضیق وقت، از استفاده از اسناد دستنویس این مجموعهها، دیگر اسناد مهم در پروندههای دیگر آن آرشیو یا اسناد دیگر مؤسسات آرشیوی بریتانیا خودداری کرد. برخی از اسنادی که من در حدود ۲۷ سال اخیر در دوره زمانی ۲۰ ساله ۱۹۲۱ تا ۱۹۴۱ در بریتانیا اجمالا بررسی و تحقیق کردهام، شامل حدود ۱۱ هزار پرونده است که مهمترین آنها بهترتیب کمیت، به این شرح است: الف-پروندههای آرشیو ملی بریتانیا: اسناد مختلف وزارت خارجه، شامل موارد ذکرشده در بالا و مهمتر از آنها، اسناد مهم محلی دارای مبدأ ایران، وزارت جنگ، هیئت دولت، سازمان امنیتی شنود، نیروی هوایی، وزارت کشور، وزارت خزانهداری، وزارت مستعمرات، وزارت تجارت، وزارت دریاداری، آرشیو شخصی سرپرسی لورن، وزارت انرژی، مجموعه مصادرهای آرشیوهای آلمان، بخش مجموعه نقشهها و وزارت راه. ب-اسناد دیگر آرشیوها: اسناد نایبالسلطنه هند (محفوظ در بریتیش لایبرری)، انجمن سلطنتی امور آسیایی، کتابخانه بادلین دانشگاه آکسفورد، مؤسسه خاورمیانه دانشگاه آکسفورد، بخش شرقی دانشگاه کمبریج، دانشگاه نیوکسل، موزه سلطنتی جنگ در لندن و انجمن سلطنتی آسیایی. این موارد را عمدا از این بابت گفتم که نشان دهم ادعای گزاف بررسی و مطالعه همه اسناد بریتانیایی برای نگارش کتاب رضاشاه که مکررا شفاهی و کتبی نقل شده، تا چه حد نادرست است و حتی کتابی که الهامبخش و مأخذ اصلی بخش مهم کتاب اخیر است هم با وجود استفاده مستقیم از برخی از این اسناد، چنین ادعای گزافی نکرده است. چنین ادعایی ضمن نادرستبودن از نظر علمی، متأسفانه بهشدت در تحلیل، قضاوت و نتیجهگیری خرد و کلان آقای زیباکلان، به ویژه در مسئله سیاست بریتانیا درباره تحولات دو دهه رضاشاه تأثیر گذاشته و بعضا ایشان را به نتایجی نادقیق و سست سوق داده است. این کتاب درمجموع اثری ژورنالیستی در دفاع از رضاشاه است؛ دفاعی که به تصریح نویسنده، عکسالعملی است در برابر چهار دهه تاریخنگاری علیه رضاشاه. کتاب خلاصهنویسی از چند کتاب، بهخصوص کتاب برآمدن رضاشاه دکتر غنی است.
این رونویسی به شکلی صورت گرفته که آقای زیباکلام در کتاب رضاشاه، مجبور شده عینا به شیوه مرحوم غنی، عمده کار کاملا اقتباسی و خلاصهنویسی خود را به اوایل سلطنت رضاشاه اختصاص دهد. در نتیجه ۱۲ فصل از ۱۳ فصل کتاب، تا آبان ۱۳۰۴ ادامه مییابد و تنها در فصل پایانی، به شیوهای شتابزده به ۱۶ سال باقی ماجرا پرداخته است. البته این مشکل، کاملا برعهده سیروس غنی است که کارش را در آن برهه متوقف کرده و مجال ادامه پژوهش را از دکتر زیباکلام گرفته است. نویسنده کتاب رضاشاه که استاد قدیمی دانشگاه است، طبعا باید کار خود را از نظر شکل و محتوا الگویی برای دانشجویان و محققان قرار دهد. از نظر محتوا که اجمالا بحث شد، ولی در کل کتاب با شیوهای کاملا شعاری و تبلیغاتی مجموعا از هفت یا هشت اثر تألیف و ترجمه و بدون زحمت مراجعه به متون اصلی و دیدن صدها منبع مهم دیگر استفاده شده است. از این میان البته دو کتاب، آثار دیگر خود نویسنده هستند. آقای زیباکلام در کتاب خود که تقریبا از منابع و تحلیل جدید بیبهره است، از روش شعاری سنتی قدیمی ادبیات چریکی و سیاسی و تیرهکردن عبارتهای خاص موردنظر در جایجای کتاب، (بهعنوان ارزش افزوده نسبت به کتاب سیروس غنی) استفاده کرده و بیتوجه به روش رفرنسدهی آکادمیک، بیاعتنا به ارائه فهرست منابع و تهیه فهرست اعلام نشان داده که در کارش با متخصصان و کارشناسان تاریخ کاری نداشته و صرفا عوامالناس کمسواد فاقد مطالعه جدی ناراضی از وضع موجود و جویای یک بت گمگشته و منجی افسانهای را هدف گرفته تا واکنش رفتاری مشابه با سیاست تاریخنویسی ظاهرا مورد نقدشان در طرف مقابل، مبتنیبر آبروبری از برخی و آبروخری برای برخی دیگر خلق کند.
صادق زیباکلام: همانطور که در مقدمه کتاب هم اشاره کردهام، فلسفه نگارش کتاب «رضاشاه» به دهه ۶۰ خورشیدی بازمیگردد؛ زمانی که بر رساله دکترای خود کار میکردم. رساله من درباره انقلاب اسلامی بود و باید ریشههای آن را در تاریخ معاصر جستوجو میکردم؛ ازاینرو مجبور بودم که زمینههای انقلاب را از مشروطیت تا سال ۵۷ جستوجو کنم. در خلال این جستوجو وقتی به دوران رضاشاه رسیدم بهکلی ذهنیتم فروریخت و متوجه شدم آنچه درباره رضاشاه و کودتای سال ۱۲۹۹ میدانستم بهکلی با حقیقت متفاوت است. من هم مانند بسیاری از افراد تصور میکردم کودتای ۱۲۹۹ نتیجه برنامهریزیهای انگلستان بود، اما در سیر مطالعاتم این برداشت کاملا متفاوت شد. در سال ۷۰ هم که به ایران بازگشتم عهدهدار تدریس درسی به نام تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران شدم و برای تدریس این واحد بههیچوجه به سرفصلهای مصوب شورای انقلاب فرهنگی توجه نکردم، زیرا نظر شورای مذکور همان چیزی است که سالهاست در صداوسیما و کتابهای درسی مدارس عنوان میشود. من برای دانشجویان تمام اقدامات رضاشاه، از جمله ساخت راهآهن، ایجاد ارتش، تأسیس دانشگاه تهران و... را برمیشمردم و تشریح میکردم تا به حقیقت دوران رضاشاه پی ببرند. میگویند انگلستان رضاشاه را روی کار آورد و او وابسته به این کشور بود. برای من معلوم نیست که انگلستان در پی ایجاد ثبتِ اسناد و املاک در ایران چه نفعی را دنبال میکرده است؟ یا نتیجه ایجاد یک ارتش مدرن، انگلستان چه سودی میبرده است؟ این پرسشها برای خوانشی که سالها به ما ارائه دادهاند مشکل ایجاد میکند و آن را زیر سؤال میبرد؛ از سوی دیگر برخی مدام چنین القا میکنند که در رخدادهای سیاسی آن دوران فقط رضاشاه و انگلستان بودهاند و هیچ کنشگر سیاسیای وجود نداشته است. در صورتی که احزاب، مجلس، روحانیون، روشنفکران، سفارت انگلستان، سفارت روسیه، دربار و مطبوعات همه و همه در معادلات سیاسی نقشآفرین بودهاند. نکته دیگری هم در ابتدای بحث باید بگویم که شاید به ظاهر ارتباطی به رضاشاه نداشته باشد. ما باید برای شناخت تاریخ آن دوران ایرانگردی کنیم. در اقصا نقاط ایران سودای جدایی سر داده میشد و قبایل مختلف تمایل به گریز از مرکز داشتند. اگر تمام قطعات این پازل را کنار هم بگذاریم، درمییابیم که چه عللی در کودتا نقش داشتهاند و خواهیم فهمید که روح انگلستان هم از کودتا خبر نداشت، چه رسد به طرح و برنامهریزی کودتا.
چه موانعی وجود داشت که از انتشار این کتاب در داخل کشور ممانعت شد؟
تفرشی: من بسیار از روند کنونی سانسور و توقیف کتاب در ایران متأسفم و عمیقا از بابت منتشرنشدن کتاب آقای زیباکلام هم بسیار معترض و ناخشنودم. در دنیای امروز و با وجود سازوکار امکان آسان انتشار گسترده بینالمللی یا دیجیتالی آثار، جلوگیری فیزیکی از انتشار آثار پژوهشی در داخل کشور، اقدامی نادرست است و ضمن آنکه اساسا غیراخلاقی است، در عمل به شهرت و آوازه آن آثار کمک میکند. اکنون در این ماجرا ما با دو جبهه مختلف مواجه هستیم؛ نخست آنان که عقیده مخالف را برنمیتابند و با سانسور و توقیف آثار، به خیال خود از این راه به منافع ملی کمک میکنند که از نظر من، خلاف هر دو هدف مورد ادعا رفتار کردهاند. وجه دیگر ماجرا، آقای زیباکلام و حامیان داخلی و خارجی ایشان هستند که معتقدند به دلیل ظلمی که در توقیف کتاب ایشان در ایران شده، اثر ایشان درست، علمی و دقیق است.
این دو مقوله مطلقا به هم ارتباطی ندارند و در یک کلام، مظلومیت ایشان در این مورد، به هیچ وجه به معنای حقانیت و درستی ادعاهای ایشان در کتابشان نیست. ادعاهایی که پیشتر و بیشتر از ایشان، بارها قبل و بعد از انقلاب، در داخل و خارج از ایران، از سوی دیگران مطرح شده است منتها پیشینیان آقای زیباکلام از چند عنصر مورد استفاده ایشان کمبهره یا بیبهره بودند: لطف وزارت ارشاد در توقیف کتاب، قدرت تبلیغاتی علاقهمندان به سلسله پهلوی، سیطره سلبریتیسم و فالوئرهای رسمی و غیررسمی و ابزارهای تبلیغاتی کتاب و تبدیلشدن آثار تاریخی معاصر، بهویژه تاریخ عصر رضاشاه، به ابزار جنگ نیابتی با دولتمردان فعلی و فوتبال سیاسی داخلی. کوتاه سخن آنکه به لطف و مدد مسئولان این دعوای دوجانبه، به جای بررسی دقیق منصفانه و بیملاحظه محتوای کتاب، صرفا باید به جنجالها و حواشی انتشار آن پرداخت و اشکالات جدی شکلی و محتوایی آن را به پای مظلومیت توقیف آن فدا و فراموش کرد. در واقع، متأسفانه توقیف نادرست این قبیل آثار، اغلب تأثیر معکوس داشته است و خواسته یا ناخواسته حقانیتی کاذب برای آنها ایجاد میکند؛ حقانیتی که به دلیل اهمیت و کیفیت اثر به دست نیامده است.
زیباکلام: من به وزارت ارشاد و هر نهاد دیگری که در صدور مجوز کتب نقش دارند، حق میدهم که با کتاب من مخالف باشند و شاید من هم جای ارشاد بودم به کتاب رضاشاه مجوز نمیدادم، زیرا اگر گفتههای زیباکلام درست باشد، خوانش رسمی تمام این سالها تَرک برمیدارد، اما اگر درست نباشد، باید تمام اسناد موجود انکار شود. شما در کتاب رضاشاه تحلیل نمیبینید و سراسر روایت است؛ برای مثال یک وقتی میگویید انقلاب اسلامی به اهداف خود رسید یا نرسید که این تحلیل است، اما اگر بگویید انقلاب اسلامی در تاریخ ۲۲ بهمن سال ۵۷ پیروز شد، روایت مستند است. مخالفان نظام هم انکار نمیکنند که انقلاب در ۲۲ بهمن به پیروزی رسید. صرفنظر از مخالفت یا موافقت با رضاشاه، من در تمام کتاب فکت آوردهام و از نظریهپردازی دوری کردهام. بنمایه کتاب رضاشاه بر مکاتبات بین سفارت انگلیس در تهران و وزارت خارجه انگلیس در لندن است و از دو سال مانده به کودتا تا زمان تاجگذاری رضاشاه را روایت میکند. بر اساس اسناد موجود، انگلستان کمترین نقشی در کودتا نداشته است، اما ممکن است بگویید که تو سادهلوح هستی و خوشبینانه به تاریخ نگاه میکنی، زیرا اسناد تحریف شده است و اعتباری به آنها نیست، در صورتی که سالها پیش دکتر سیروس غنی که در انگلستان زندگی میکرد اسناد طبقهبندیشده مکاتبات سفارت و وزارت خارجه انگلستان درباره ایران را گردآوری میکند و در سال ۷۷ به قلم آقای کامشاد ترجمه میشود و انتشارات نیلوفر هم آن را چاپ میکند و هیچکس نمیتواند در صحت این اسناد خللی وارد کند. وقتی اسناد را میخوانیم درمییابیم که سالها با یک تفکر داییجان ناپلئونی به دوران رضاشاه نگریستهایم.
نقش انگلستان در رویکارآمدن رضاخان را چگونه ارزیابی میکنید؟
تفرشی: به باور من، بنیان صورتبندی این سؤال، از نظر حرفهای و فنی چندان دقیق نیست. در آخرین گفتوگوی حضوری عمومی که در حضور حدود ۲۰۰ نفر با آقای زیباکلام داشتم و فایل صوتی و تصویری آن هم موجود است، ایشان در آغاز بحث به روال همیشگی خود عنوان کردند که «روح حکومت بریتانیا از کودتا و رویکارآمدن رضاشاه خبر نداشت». ولی پس از دوساعتونیم بحث و ارائه دلایل و استنادات، پذیرفتند که همه ارکان حکومت بریتانیا از اتفاقات ایران باخبر نبوده یا حامی آن نبودند. مشکل نهفته در این سؤال و رویکرد کتاب آقای زیباکلام در این مورد این است که اساسا این تصور وجود دارد که به طور کلی و بهخصوص در دوره پس از جنگ جهانی اول در بریتانیا، یک حاکمیت یکدست، متحد و دارای آرایی هماهنگ وجود داشته که در همه موارد نظرات کاملا یکسانی داشته است.
در حالی که در آن هنگام، میان سیاستهای دربار، دولت، پارلمان، وزارت امور خارجه، سفارت بریتانیا در تهران، سازمانهای امنیتی، وزارت مستعمرات و نایبالسلطنه هند تشتت آرای جدی وجود داشت. تشتتی که شرایط پس از جنگ، ظهور بلشویسم و شوروی، فروپاشی امپراتوری عثمانی و ظهور بازیگران جدید بر شدت آن در مناطق پیرامونی ایران (آسیای مرکزی، جنوب قفقاز، بینالنهرین، خلیج فارس و شبهقاره هند) افزوده بود. در فاصله سالهای پایانی جنگ تا کودتای ۱۹۲۱/۱۲۹۹ در ایران، بهخصوص از زمانی که فعالیت راهبردی- امنیتی دفتر عرب (The Arab Borough) با مرکزیت قاهره با تلاش محققان و باستانشناسان و شرقشناسان بریتانیایی، چون تامس لارنس و گرترود بل در جهت تحقق پیروزی جبهه تحت رهبری استعمار بریتانیا در جنگ، اضمحلال امپراتوری عثمانی و کنترل جبهه جنوب به خدمت دستگاه امنیتی، دیپلماسی و نظامی بریتانیا درآمده بودند، ایجاد تغییرات جدی در کل منطقه از جمله ایران به طور جدی در دستور کار لندن قرار گرفت. این دستور کار در کنفرانس مهم و کمترشناختهشده سران نظامی، دیپلماتیک و امنیتی بریتانیا و متحدان منطقهای آنان در قاهره اندکی پس از کودتای ۱۲۹۹، نمایان شد.
در شرایط پایان جنگ و پس از جنگ، سوای دلایل ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیکی خاص ایران، مسائل مهم تشدیدکننده دیگری مانند خطر نفوذ بلشویسم، خلیج فارس و حمایت از دستنشاندگان محلی بریتانیا، مسئله تولید و انتقال نفت و ضرورت دفاع از مرزهای مشترک ایران و شبهقاره هند، همگی نیازمند نظمی نوین و امنیت نظامی، سیاسی و تجاری در جهت منافع بریتانیا بود. تجربه اواخر جنگ به لندن ثابت کرد که این نظم نوین در ایران و منطقه، تحت هیچ شرایطی با سازوکار مغشوش و لرزان اواخر سلطنت قاجار به دست نمیآمد. لرد جورج کرزن وزیر خارجه وقت (و نایبالسلطنه سابق در هند) در ابتدا تلاش کرد از طریق کمک به احمدشاه جوان و عقد قرارداد ۱۹۱۹ به این مهم دست یابد. این قرارداد در کوتاهمدت هزینه سنگینی را به بریتانیا برای بازسازی دستگاه نظامی، اداری و اجرائی حکومت ایران تحمیل میکرد، ولی در درازمدت، ایران و مناطق پیرامونی آن را برای منافع بریتانیا بیمه میکرد. با شکست سیاسی سخت کرزن در موضوع قرارداد ۱۹۱۹ که بیشتر به دلیل رقابتهای سیاسی با او در لندن از یک سو و افشای رسوایی پرداخت رشوه به سه رجل ایرانی (وثوقالدوله، نصرتالدوله و صارمالدوله) رخ داد، عزم لندن برای یک تغییر جدی در ایران جزمتر شد. این عزم البته به معنای انتخاب شخص رضاخان برای کودتا نبود. چندین طرح و نقشه از سوی عناصر مختلف داخلی با حمایت مقامات دیپلماتیک بریتانیایی در منطقه (هرمن نرمن وزیر مختار خودسر و نظامیان ارشدی، چون ادموند آیرونساید و لیونل دانتسرویل در فرماندهی قوای شمال ایران/ نورپرفورس) به دنبال این تغییر بودند. به باور من، کودتای ۱۲۹۹ و تبعات آن در مجموع به نوعی تداوم قرارداد ۱۹۱۹ منتها با قوای داخلی و با هزینه ایرانی بود. واقعیت این است که لندن و نرمن با سیدضیاءالدین آشنایی جدی داشتند، ولی رضاخان میرپنج برای همگان کاملا شناختهشده نبود.
کرزن به دلیل هراس جدی از تبعات عدم توفیق کودتای سیدضیاء-رضاخان و عدم اطمینانش به نرمن، مسئولیت امر را به وزیر مختار واگذار کرد و تنها خود را در برد احتمالی شریک دانست. این تفاصیل مطلقا به معنای نادیدهگرفتن قدرت و جنم رضاخان نبود، ولی اینکه ادعا شود روح لندن از این حوادث خبر نداشت، با توجه به دوسالونیم آمادگی لندن برای تغییرات ناگزیر در ایران، اگر تفسیر مغرضانه نباشد، نشانه عدم وقوف به اسناد تاریخی متعدد یا عدم آشنایی با لایههای قدرت در بریتانیا و سازوکار بعضا متحد و بعضا متعارض آنها با یکدیگر است.
زیباکلام: نقش انگلستان را صفر و حتی زیر صفر میدانم. مهمترین عاملی که باعث شد رضاخان در اردیبهشت سال ۱۳۰۵ از فرمانده اصلی کودتا به رضاشاه تبدیل شود، تلاش وجودی خودش بود و این موضوع هیچ ارتباطی به انگلستان یا آمریکا ندارد.
برخی ادعا میکنند که براساس اسناد وزارت خارجه آمریکا، رضاشاه جاسوس انگلستان بود. این مدعا را تا چه حد قبول دارید؟
تفرشی: من اصولا اعتقادی به این نوع تعابیر درباره بازیگران ارشد سیاسی ایرانی ندارم. به نظر من، رضاشاه بههیچوجه جاسوس بریتانیا نبود. در سالهای نخست بین کودتا و تغییر سلطنت، بهخصوص پس از احضار نرمن، روابط بسیار صمیمانهای بین رضاخان (رضاشاه بعدی) با سر پرسی لورن، وزیر مختار جدید وجود داشت.
لورن برخلاف نرمن بسیار کارکشته و کاملا با لندن هماهنگ بود. ضمن آنکه به دلیل مأموریت قبلیاش در دوران مشروطیت در ایران (به عنوان دیپلمات کهتر) آشنایی نسبتا کاملی با سپهر سیاسی ایران داشت. مطالعه خاطرات منتشرشده لورن، اسناد اهدایی او به آرشیو ملی بریتانیا و مکاتبات رسمی و غیررسمی نشانگر روابط عمیقا صمیمانه و برادرانه لورن با رضاشاه بود. در جریانهای مختلفی، چون سرکوب خزعل ردپای لورن در ترجیح لندن از طریق تشجیع رضاشاه، یا مشورتدهی به او یا سیاست شیفت قدرت از نیروهای مزاحم و حتی سابقا متحد و امین لندن با قدرت متمرکز مرکزی در تهران دیده میشود. حتی در مواردی، چون برخورد با برخی رجال ایرانی، مثلا فیروز میرزا نصرتالدوله یا «افتضاح جمهوری» و شماری دیگر از حوادث، لورن نقش مهم و بنیادینی در تحکیم پایههای سلطنت پهلوی و شخص رضاشاه ایفا کرد. ولی همه این موارد به گمان من، به معنای اتحاد اساسی لندن با شاه جدید در آغاز کار بود و اطلاق تعبیر جاسوسی تخفیف موضوع از روندی راهبردی به یک امر شخصی و محدود است. طبیعتا به دلیل اوجگیری قدرت رضاشاه، در میانه راه، در مواردی چند، به ویژه در موضوع لغو امتیازنامه دارسی و جدال نفتی، به دلیل زیادهخواهی لندن و سوءمحاسبه رضاشاه، بین دو کشور اختلافات جدی رخ داد. ولی در دوره رضاشاه تا زمان تحولات جنگ جهانی دوم و شهریور ۱۳۲۰، ایران در حیطه قلمروی بریتانیا باقی ماند.
زیباکلام: این ادعا دو مشکل اساسی دارد؛ نخست آنکه چرا جاسوسبودن رضاشاه در هیچکجای اسناد انگلستان منعکس نشده است؟ و دوم آنکه در آن مقطع آمریکاییها در معادلات سیاسی ایران نقش نداشتهاند. ورود آمریکاییها به ایران بعد از جنگ جهانی دوم رخ میدهد؛ یعنی ۳۰ سال بعد از مقطعی که درباره آن سخن میگوییم. گذشته از این، چرا تا انتشار کتاب رضاشاه این سخنان مطرح نمیشد و دقیقا بعد از آنکه این کتاب منتشر شد، این قبیل ادعاها عنوان شد. البته این ادعا خود مؤید کتاب من است زیرا آنها به نوعی پذیرفتهاند در اسناد انگلستان گزارهای بر ارتباط رضاشاه با انگلستان وجود ندارد. با پذیرش این مهم میگویند که انگلیسیها پنهانکاری کرده و آمریکاییها جاسوسبودن رضاشاه را فاش کردهاند. افزون بر این من تا امروز جایی نخواندهام که سفیر آمریکا در تهران محکم گفته باشد که رضاشاه جاسوس است. پرسش من این است که چرا بهجای پرداختن به این موضوعات، اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران در آن مقطع را بررسی نمیکنیم؟ چرا به اقدامات رضاشاه در آن ۲۰ سال توجه نمیکنیم؟ آیا تمام اقدامات رضاشاه به نفع انگلستان بوده است؟ رضاشاه شخصیتی است که نگذاشت افسران انگلیسی که در دولت سیدضیا مقرر شده بود به کار گرفته شوند، استخدام شوند. رضاشاه چطور جاسوسی است که از حضور افسران انگلستان جلوگیری میکند؟ ممکن است گفته شود این نقشبازیکردن رضاشاه بوده است، اما او همین کار را در قبال سوئدیها، بلژیکیها و فرانسویها هم اجرا کرد. او چطور جاسوسی بوده که عموم اقداماتش در راستای توسعه ایران بوده است؟ این بحثها را افرادی مانند آقای سلیمینمین مطرح میکنند. او میگوید یکی از نقاط ننگ دوران رضاشاه نقض قرارداد دارسی و پذیرش قرارداد ۱۹۳۳ است؛ در صورتی که اصلا توجه نمیکند که قرارداد ۱۹۳۳ به مراتب بهتر از دارسی است. البته طبیعی است که وقتی قرارداد جدیدی بسته میشود هر دو طرف مسائل جدیدی را در آن بگنجانند. آقای سلیمینمین مدام تأکید میکند که مدت قرارداد ۱۹۳۳ طولانیتر شد در صورتی که هیچیک از ابعاد دیگر را در نظر نمیگیرد.
بحثهای زیادی درباره شکل ایجاد و کیفیت ارتش در دوره رضاشاه وجود دارد. موضوع ارتش در دوره رضاشاه را چگونه ارزیابی میکنید؟
تفرشی: اگرچه بنمایه موزش نظامی و تحولات آن از سالهای اواخر حکومت قاجار و به ویژه پس از انقلاب مشروطیت گذاشته شد، ارتش ایران در دوران ۲۰ ساله حکومت رضاشاه تحولی کیفی و کمی پیدا کرد. در طول این مدت، ارتش توانست به همراهی قدرت روزافزون پلیس و دستگاه امنیتی، در نبردهای داخلی و علیه نیروهای محلی به پیروزی مطلق دست یابد. ولی برخلاف ادعاهای شاه و سیاستگران او، این ارتش کوچکترین توانایی در جهت دفاع از ایران در برابر خطرات احتمالی خارجی نداشت. این موضوع ابتدا در چند درگیری پراکنده موردی در مرزهای کشور نشان داده شد، ولی با آغاز جنگ جهانی دوم و حتی دو سال قبل از اشغال ایران، بهوضوح اثبات شد ارتش رضاشاه منحصرا در سرکوبهای داخلی کارایی دارد و قادر به دفاع از مرزهای کشور در برابر یورش بیگانگان نیست.
زیباکلام: بسیاری از اقدامات رضاشاه از جمله تشکیل یک ارتش مدرن آرزوهای مشروطهخواهان بود که نتوانستند محققشان کنند. از این بین یکی از مهمترین خواستههای فعالان سیاسی ایجاد یک ارتش مدرن با استانداردهای دنیای جدید بود که رضاشاه توانست به آن جامه عمل بپوشاند. درست است که تا قبل از آن علما فتوای جهاد میدادند و مردم هم از کشورشان دفاع میکردند، اما آنچه در یک جنگ حرف اول را میزد، توپخانه بود، یک ارتش منظم با معیارهای جدید بود. حتی بعد از جنگ اول ایران و روس، عباسمیرزا به دنبال ایجاد یک ارتش مدرن میرود یا ناصرالدینشاه هم همین آرزو را داشت که موفق به تحقق آن نشدند. پس نیازش به شدت احساس میشده است.
رضاشاه هم همواره حرفهاش نظامیگری بود و بدون نظامیگری نمیتوان او را تعریف کرد. او دریافت که لازمه وحدت و یکپارچگی ایران، ایجاد ارتش مدرن است. وقتی رضاشاه روی کار آمد تعداد قزاقها به ۱۵ هزار نفر نمیرسید، اما وقتی او رفت ما دارای یک ارتش ۱۲۰ هزارنفره بودیم؛ ارتشی که نیروی دریایی و زمینی داشت.
درباره نحوه برخورد رضاشاه با قشون محلی و مرزی و جایگزینی ارتش به جای آنها، بحثهای متعددی وجود دارد. آیا این امر برای سازماندهی و امنیت مرزهای ایران و واحدکردن قوای نظامی در کشور بود یا به منظور سرکوب اقوام رخ داد؟
تفرشی: نیروهای محلی ایران، به طور سنتی هم حامی منافع ملی کشور بودند و هم به نوعی نقش مکمل ارتش را ایفا میکردند. بدیهی است در بین این نیروها، عناصر خودسر، یاغی و خطرناک علیه منافع ملی نیز وجود داشتند، ولی هنر حاکمان سنتی این بود که با بازی قدرت و بدهبستان با آنان، حس وفاداری و تعلق آنان به ایران و دولت مرکزی را تشدید و تقویت کنند. در فاصله سالهای ۱۲۹۳ تا ۱۲۹۹، خیزشها و شورشهایی در نقاط مختلف ایران رخ داد. سرکوب بسیاری از این موارد به وسیله رضاخان و نیروهای تحت امر او صورت نگرفت. ولی در تاریخنویسی رضاشاه دوستانه، اعتبار همه این موارد به آنان نسبت داده شده است. ضمن آنکه به بهانه سرکوب متجاسران، همه قدرتهای وفادار محلی، به ویژه ایلات و عشایر بهسختی و بیرحمانه قلعوقمع شدند. سرکوب عشایر و یکجانشینی ایلات، اگرچه در جهت تحکیم حکومت مرکزی و تمرکز قدرت صورت گرفت، ولی در واقع بخشی از سیاست گسترش و تعمیم فضای بیسابقه نامردمی پلیسی- امنیتی در جهت تعمیق خودکامگی بود. نتیجه آن شد که برخلاف جنگ جهانی اول، در سالهای ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۴ شمسی و در فاصله بین آغاز جنگ جهانی دوم تا پایان جنگ و خروج نیروهای اشغالگر از ایران، به دلیل سرکوب همهجانبه نیروهای محلی ملی، به بهانه تقویت قدرت مرکزی و ارتش ملی، مقاومت چندان جدی در برابر اشغال خارجی، چه به شکل مستقل و چه در حمایت از دولت مرکزی بروز پیدا نکرد. اگر هم مقاومتی شد، بسیار محدود و عمدتا خودجوش و خودسر بود و حمایتی از سوی دولت پهلوی از آن نشد. در شهریور ۱۳۲۰ هم تقریبا هیچکس از رفتن رضاشاه متأسف نشد و تقریبا همگان، از جمله برکشیدگان رضاشاه در مجلس، مانند علی دشتی، به او و کارنامهاش حمله کردند. طرفه آنکه برخی از کسانی که بهدرستی از اندیشه توسعه سیاسی و آزادیهای مدنی به صورت نامشروط و بنیادین دفاع میکنند، در توجیه سیاست سرکوب و اختناق عصر ۲۰ ساله، مدعی هستند بدون زور و قتل و داغ و درفش، اصلاحات رضاشاه امکان پیشرفت و اجرا نداشت. در این دیدگاه، در جریان کودتای ۱۲۹۹، ایران یکسره رو به تباهی بود و نیروهای ملی، کاملا بدون حمایت خارجی ایران را نجات دادند و اساسا امکان دخالت خارجی در آن را منکر میشوند. ولی همین دیدگاه در جریان شهریور ۱۳۲۰ اصرار دارند مملکت و حکومت صد درصد در آرامش و اقتدار بود و ناگهان در یک سپیدهدم، قوای اجنبی بدون وجود هیچ زمینه داخلی کشور را اشغال کرد و همه چیز را بر هم زد.
زیباکلام: رضاشاه انسان دیکتاتوری بود و بههیچوجه مصالحه نمیکرد. او اساسا با فرهنگ، لباس، زبان و هویت بومی مشکل داشت و میگفت که ایران باید با یک زبان، یک فرهنگ و یک پرچم شناسایی شود؛ برای مثال اصلا ممکن نبود که یک کرد یا لر بخواهد زبان محلی خود را ترویج کند. آتاتورک هم همین باور را داشت و در ترکیه شبیه به همین سیاست را پیش گرفت. سالهاست که شنیدهایم انگلستان با سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» به سلطه خود بر کشورهای دیگر ادامه میدهد. اگر چنین است چرا رضاشاهی که به ادعای امثال آقای سلیمینمین وابسته به انگلستان و حتی جاسوس بود، در کشور وحدت ایجاد کرد؟ اکنون که رضاشاه در کشور وحدت به وجود آورد میگویند که در قرن بیستم سیاست انگلستان تمرکزگرایی بود؛ یعنی اگر یک سکه را به هوا بیندازید، شیر یا خط بیاید در هر دو صورت میگویند ما برندهایم! جالب است بدانید که یکی از موضوعاتی که در کتاب آقای غنی مورد اشاره قرار دارد این است که در آن زمان همچنان لندن میگفت که باید از قبایل محلی حمایت کرد. نکته دیگری که مطرح میشود این است که چرا آن ارتش که هزینه بسیاری برای تشکیلش شد، هنگام حمله متفقین مقاومت نکرد؟ کسانی که این مسئله را مطرح میکنند فراموش کردهاند که ارتش انگلستان در برابر ارتش هیتلر ایستاد. اساسا طرح این موضوع نادرست است، زیرا ما هیچ شانسی در برابر آنها نداشتیم.
درباره نوع مواجهه رضاشاه با برخی تحرکات، از جمله اعتراضات شیخ خزعل و میرزاکوچکخان، دو نگاه رایج وجود دارد؛ نخست آنکه گفته میشود رضاشاه درپی سرکوب هر نوع اعتراض آزادیخواهانه بود و دوم آنکه او با تحرکات استقلالطلبانه برخورد کرد. کدام به واقعیت نزدیک است؟ این موضوع را چگونه ارزیابی میکنید؟
تفرشی: مسئله شیخ خزعل و قدرت او در خوزستان، موضوعی مشخص و بدون فراز و فرود نبود. پس از یک دوره طولانی مودت کامل و اعتقاد لندن به قدرت شیخ خزعل، از سالهای پایانی جنگ جهانی اول، بهتدریج این روابط به سردی گرایید. نخست کمک مالی بریتانیا به شیخ خزعل محدود و قطع شد. برخلاف مذاکراتی که با خزعل برای انتصاب او به سلطنت کشور جدید عراق شده بود، به دلیل ایرانی و شیعهبودن، لندن با او بدعهدی کرد. بنا بر توصیه خانم گرترود بل، مأمور ارشد امنیتی دیپلماتیک بریتانیا که معمار و بانی عراق کنونی که از فیصل بن حسین، فرزند شریف مکه، حمایت میکرد، حکومت عراق باید به شخصی غیرشیعه و نامرتبط با علمای آن منطقه واگذار میشد. در جریان سرکوب خزعل در اوان سلطنت رضاشاه، سر پرسی لورن با مشورتدهی به شاه جدید، سعی کرد موضوع به آرامی و با حداقل دردسر انجام شود. در واقع لندن با چشمپوشی از حمایت عملی از خزعل، نشان داد در برابر نظم نوین و موقعیت جدید تصمیم خود را به یککاسهکردن کانون قدرت مورد حمایت خود گرفته است. طبیعتا در این مسیر، شخص رضاشاه هم با فراست و قدرت عمل کرد. ضمنا اطرافیان هوشمند و فرهیخته او که بسان تعبیر کارل پوپر، «خردمندان در خدمت خودکامگان» بودند نیز در حمایت از او، در سودای اعتلای کشور از طریق کمک به توفیق مستبد مصلح بودند. در هر دو جریان خزعل و کوچکخان، در برهههایی، مطالبات و رگههایی از جداسری و تجزیهطلبی بروز کرد، ولی اولا ماهیت کار آنان با هم بهکلی تفاوت داشت و ثانیا، در شاکله هر دو حرکت، به دشواری میتوان آنان را خواستار استقلال از ایران دانست. ضمن آنکه بسیاری از قدرتهای ایلی و محلی که در عصر ۲۰ ساله، در نواحی مرکزی یا مرزی ایران سرکوب شدند، از ایلات بختیاری، قشقایی یا خوانین کرمانشاه و ایلام، هرگز علیه استقلال و تمامیت ارضی ایران اقدام نکردند. مسئله اصلی حذف همه نیروهای مقتدر در پوشش و لباس امنیت ملی بود. رضاشاه حاضر به تقسیم قدرت و شراکت در جهت اداره کشور با هیچکس نبود؛ چه نیروهای سیاسی و ملی و چه قدرتهای ایلی محلی. ضمن آنکه شماری از این سرکوبها، حتی محمل سیاسی و نظامی هم نداشتند و صرفا به دلایل کاملا شخصی، از قبیل: تصرف شخصی املاک آنان در مناطقی مانند مازندران و خراسان صورت میگرفت.
زیباکلام: یکی از سختترین لحظات من در نگارش کتاب رضاشاه، آنجایی بود که رضاخان هنوز رضاشاه نشده و چندماه بعد از کودتا به نبرد میرزاکوچکخان رفت. من عاشق گیلانم و جنگلیها را دوست دارم و باور دارم که میرزاکوچکخان یک آزادیخواه بود، اما این عشق و علاقه باعث نمیشود که چشم خود را به روی حقیقت ببندم. در گیلان جمهوری سوسیالیستی اعلام شده بود و عملا گیلان از ایران جدا شده بود. میرزا و جنگلیها در شرف آمدن به تهران بودند و تا منجیل آمده بودند و شش هزار قوای انگلیسی که از زمان جنگ در ایران باقی مانده بودند، مانع آنها شدند. درواقع مطلب این است که تمام گروههای معترض در یک اصل مشترک بودند و آن قبولنداشتن حکومت مرکزی بود. میرزاکوچکخان و پسیان آزادیخواه بودند، اما با حکومت مرکزی میجنگیدند و در عمل تفاوتی با شیخ خزعل نداشتند. من قبول دارم که میرزا انسان آزادیخواه و ترقیخواهی بود، اما وقتی از بالا نگاه میکنیم درمییابیم که در عمل با جداییطلبان تفاوتی نداشت. نتیجه اقدامات میرزاکوچکخان هم مانند گروههای استقلالطلب وحدت و یکپارچگی نبود.
رضاشاه درپی کشف حجاب به دنبال چه هدفی بود؟
تفرشی: ماجرای کشف حجاب اجباری، از یکسو ریشه در سیاست حکومت رضاشاه در تسریع تغییرات اجتماعی و فرهنگی از طریق اعمال زور و خشونت داشت؛ سیاستی که با سفر رضاشاه به ترکیه تقویت شد. قصد شاه این بود که در نوروز ۱۳۱۵ کشف حجاب انجام شود، ولی ماجرای کشتار مسجد گوهرشاد در تیر ۱۳۱۴، اعدام محمدولی اسدی نایبالتولیه بیگناه و وفادار به شاه در آذرماه و به موازات آن، کنارگذاشتن محمدعلی فروغی از قدرت و تقویت فضای پلیسی و ارعاب در کل کشور، موجب شد تا اعلام کشف حجاب به جلو بیفتد و در ۱۷ دی همان سال انجام شود. کشف حجاب اجباری، از یکسو تلاشی برای ادامه و گسترش سیاست موسوم به نوگرایی رضاشاه بود و از سوی دیگر ادامه سیاست محدودکردن اعتبار و اقتدار روحانیان و جامعه دینی ایران. اگر سیاست تغییر لباس یا حجاب یا محدودیت روزافزون در استفاده از لباس به صورت اختیاری صورت میگرفت، میتوانست به تدریج به یک روند یا جریان فرهنگی تبدیل شود، ولی اعمال زور و خشونت در اجرای آن، موضوع را به جریانی سیاسی تبدیل کرد و مخالفت آن هم به نوعی عرضاندام سیاسی در برابر منویات شاه تلقی میشد. درواقع ماجرای گوهرشاد و کشف حجاب آغاز جدایی کامل دین و دولت در ایران دوره رضاشاه و آغاز عصر تقریبا ششساله مقهور و منکوبشدن جامعه مذهبی در برابر رضاشاه بود؛ سیاست سرکوبی که در آستانه اشغال ایران، ناکارآمدی خود را با بازگشت زنان به حجاب و قدرتگرفتن مجدد نشان داد.
زیباکلام: در دوره رضاشاه چیزی به اسم جریان اسلامگرایی وجود نداشت. روحانیون در حوزه فعالیت میکردند و کاری به حکومت نداشتند و تصمیمات رضاشاه هم بهشدت علیه اسلام نبود. کشف حجاب معلول خواسته دهها سال قبل بود؛ خواستهای مبتنیبر نوگرایی که از قبل تا بعد از مشروطه مطرح شده بود. دغدغه دگراندیشان این بود که با مسئله زنان چه باید کرد؟ اگر قرار بود زن بتواند دانشگاه برود، پرستار بشود و در جامعه فعالیت کند، نمیتوانست با روبند و در شرایطی که با مرد نامحرم از پشت در سخن میگفت، این مهم را محقق کند. میگویند انگستان تمایل داشت که زنان ایرانی بیحجاب شوند. مشخص نیست چرا دولت این کشور در کشورهای مستعمره خود ازجمله یمن، عربستان، اردن، هند و کویت طرح کشف حجاب را اجرا نکرد و فقط در ترکیه و ایران این کار را انجام داد؟ یا اگر سیاست بیحجابی در دستور کار بود چرا از آن مقطع تا کنون میزان زنان باحجاب در انگلستان بهشدت افزایش یافته است؟ این سؤالات بیپاسخ میتواند دلیل فهم نقشنداشتن انگلستان در اجرای کشف حجاب باشد.
درمجموع وضعیت مفهوم توسعه، اعم از سیاسی و اقتصادی را در دوره رضاشاه چگونه ارزیابی میکنید؟
تفرشی: سیاست توسعه سیاسی در دوره رضاشاه بهکلی وجود نداشت. اگر در سالهای نخست و میانی قدرتگرفتن او، سرکوب و بگیروببند وجود داشت، پس از شکست در ماجرای نفت و بهخصوص در سالهای واپسین (۱۳۱۴ بهبعد) کشور در وضعیت اختناق مطلق بود. دستگیریها و قتلهای سیاسی متعدد، سانسور و کنترل کامل همه مراسلات پستی و قوانینی مانند لزوم اخذ مجوز برای تردد بین شهرها نشانههایی از این وضع بود. اگر مجلس آزاد، رسانه مستقل و احزاب فعال را سه رکن مهم توسعه سیاسی در دوران بین دو جنگ جهانی در جهان بدانیم، بهجز مجلسی دستنشانده و چند روزنامه کاملا وابسته، خبری از این عناصر توسعه سیاسی در سالهای پایانی سلطنت رضاشاه نبود. توسعه اقتصادی دوره رضاشاه نیز در سالهای آغازین و میانی، به مدد افزایش درآمد نفت و برنامهریزی، مناسبات تجاری با کشورهای مختلف و فعالیت نهادهای اجرائی مناسب، کموبیش به خوبی پیش میرفت، ولی از زمان تصمیم دولت به دخالت بیدلیل در همه امور اقتصادی و تجاری و انتصاب نابجای علیاکبر داور به وزارت مالیه اوضاع کشور را به قهقرا کشاند. داور برخلاف دوره درخشانش در عدلیه، در وزارت اقتصاد کاملا ناموفق عمل کرد و نهایتا جانش را هم بر سر این مسئله گذاشت. سیاست توسعه اقتصادی دوره پایانی دوره رضاشاه نیز در سالهای قبل از جنگ جهانی دوم به مرحلهای از بحران برسد که کار به بودجهریزی مصنوعی کشور بر اساس درآمدهای تحصیلنشده بر اساس افزایش تخیلی درآمدهای نفتی کشیده شد. در این شرایط تعجبی نداشت که یک رجل سیاسی که به اتهام اختلاس در زندان بود (رجبعلی منصور) از زندان آزاد و به نخستوزیری منصوب شد و سیاستمداری دیگر (احمد متیندفتری) از سمت نخستوزیری برکنار و روانه زندان شد.
زیباکلام: اگر کسی سوم اسفند سال ۱۲۹۹ از ایران خارج میشد و در شهریور سال ۱۳۲۰ به ایران بازمیگشت، باورش نمیشد که این سرزمین همان ایران است. رضاشاه در تمام ابعاد ایران را متحول کرد؛ بنابراین هیچ تردیدی وجود ندارد که رضاشاه در حوزه توسعه اقتصادی بیبدیل عمل کرد، اما در حوزه توسعه سیاسی نهتنها هیچ پیشرفتی نداشتیم بلکه به عقب هم برگشتیم. پیش از رضاشاه احزاب و مطبوعات آزاد بودند، هیچکس را برای انتقاد دستگیر نمیکردند و مخالفان سرکوب نمیشدند، اما سیاست رضاشاه برخورد خشن با مخالفانش بود و این موضوع انکارشدنی نیست.