مرتضی میرحسینی در روزنامه اعتماد نوشت:
حضرت محمد (ص) دو هفته آخر همیشه بیمار بود و از ضعف و تب و سردردهای شدید رنج میبرد و برخی کارهای ناتمام دغدغه خاطرش شده بود. تا پیش از آن به تندرستی و پرطاقتی شناخته میشد. چه در میدان پیکار و چه در زندگی عادی از دیگران شادابتر و سرزندهتر به نظر میرسید و چنانکه در روایات گفتهاند: «در هنگام راه رفتن مثل آن بود که از صخره کنده میشود یا، چون آبی بود که از کوه فرود میآید.» از اینرو هجوم ناگهانی ضعف جسمی، آن هم با چنین شدتی، مشکوک و عجیب جلوه میکرد.
طبق روایتی- که سنجش درستی یا نادرستی آن آسان نیست- یهودیان خیبر، چندی پیش از آن با گوشتی آلوده به زهر برای قتل ایشان توطئه کرده بودند. نقشه، چنانکه انتظار داشتند پیش نرفت، اما به رسولالله آسیب رسید و قوای جسمی ایشان را تحلیل برد. شبی از همین شبهای بیماری، با اندک رمقی که در جسمش باقی مانده بود به تنهایی در دل تاریکی به قبرستان رفت و ساعتی آنجا توقف کرد. گویا برای مردگان دعا خواند، از خدا برایشان رحمت و آمرزش خواست و گفت که دیر یا زود خودش هم به آنان میپیوندد. چند روز بعد بیماری باز هم تشدید شد و تبش آنقدر بالا رفت که میگویند: «از شدت حرارت کسی دست بر دست او نمیتوانست نهاد.»
روز آخر، آگاه از آنچه در پیش بود با مشقت فراوان به مسجد رفت و با مردم سخن گفت. به خانه برگشت، چشمانش را بست و دیگر از بستر برنخاست. پیکر بیجانش را پسر عمویش علی (ع) - که از نظر ما شیعیان لایقترین فرد برای جانشینی هم محسوب میشد- با کمک چند نفر از صحابه و نزدیکان شستند و همانجا در خانهاش به خاک سپردند. رسولالله چنین از دنیا رفت.
کسی که سیر تاریخ جهان را به دو دوره پیش و پس از خودش تقسیم کرد و بسیار بیشتر از آنچه در چارچوب محدودیتهای زمانی و مکانی ممکن به نظر میرسید بر عصر خود و نیز نسلهای بعدی اثر گذاشت.
به قول ویل دورانت «اگر بزرگی را به میزان اثر مرد بزرگ در مردمان بسنجیم، باید بگوییم که محمد (ص) از بزرگترین بزرگان تاریخ است.
ایشان درصدد بود سطح معنویات و اخلاق قومی را که از گرمای هوا و خشکی صحرا به ظلمات توحش افتاده بودند اوج دهد و در این زمینه توفیقی یافت که از همه مصلحان دیگر بیشتر بود.»
هنری لوکاس نیز معتقد است که «زندگی محمد (ص) نشان میدهد چگونه دین نو میتواند تمدن را نو کند و بستری را که تمدن باید در آن جاری شود، بگرداند.»
آموزههای پیامبر (ص) یکی از پستترین و بیاهمیتترین اقوام آن روزگار را در همان نسل به فرمانروایان بیمنازع عصر تبدیل کرد و چنان نیروی حیاتی به آنان بخشید که دولتهای کهنسال شرق و غرب و ابرقدرتهای سنتی جهان باستان را فروشکستند.
بعدها، ابتدا ایرانیان و سپس ترکان در این نیروی حیاتی با عربها شریک شدند و فراتر از همه حوادث تلخ و انحرافات و درگیریهایی که پیش آمد از آن بهره بردند.