bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۴۲۲۸۱۳
میثم قهوه‌چیان

ایرانِ معما

تاریخ انتشار: ۱۲:۴۶ - ۰۷ دی ۱۳۹۸
میثم قهوه‌چیان؛ ایران بدل به معما شده است. اینکه چه می‌شود، دیگر یک سوال نیست، بلکه یک وضعیت است. ایران بدل به علامت سوال شده است. این علامت سوال را در بسیاری از محافل و مجالسِ بحث و گفت‌وگوی ایرانیان می‌توان دید؛ اینکه، چه می‌شود. مولوی می‌گوید «هر چیز که در جستن آنی، آنی» و حالا ایرانیان از بس در پی جستن آینده ایران بوده‌اند، به همین جستن و یا به این معما بدل شده‌اند؛ ایران معما شده است.

ایران به مثابه هویتی جدید، داستان غم‌انگیزی داشته است. این داستان غم‌انگیز سالیان سال است که ادامه داد. بسیاری از نسل‌های ایران در طی این صد و اندی سال، در سرودن از خون جوان وطن لاله دمیده، هم آوا بوده‌اند.

ایران شاهد شکست‌های پی در پی برای رسیدن به وضعیتی پیشرفته، مرفه، مستقل بوده است. آرمان‌هایی مانند عدالت و آزادی بار‌ها و بار‌ها از زبان مجاهدان و مبارزان تاریخ ایران بیان شده بوده است و نتیجه‌ای ملموس و روشن به دست نیامده است.

این سوال که چه خواهد شد، پیشینه‌ای به عمر ایران جدید دارد. کشوری که دائما تحولات جدیدی را متوجه خود دیده است. انقلاب شده است، کودتا شده است و یا جنگ. تحولات بی‌امان بوده‌اند. ایرانیان همواره در پی حل معمای خود بوده‌اند و راه حل‌ها، اما ناکارآمد.

آزادی چنانچه هگل، فیلسوف آلمانی آن را در قامت دولت مدرن می‌بیند، با آزادی فردی در هم تنیده است. آزادی که او آن را غایت دولت مدرن می‌داند، در تحقق وضعی است که در آن فرد خود را بر آمده از جمع دانسته و جمع جامع حقوق افراد باشد. ایرانیان گویا آگاه شده‌اند، اما گویی راه درازی تا سامان‌مند شدن آگاهی و رسیدن به دولتی آزادی مدار وجود دارد.

ایرانیان آگاه‌اند که به مقام سوال و پرسش رسیده‌اند، اما آنقدر در چنین سوالی مانده‌اند که صرفا سوال شده‌اند. گویی دیگر فاعل و یا راه‌حلی نمانده است و تنها سوال باقی مانده است؛ سوال «ایرانی» به «ایران» به مثابه سوال بدل شده است.

همه تلاش‌های جمعی و اساسی در تاریخ معاصر مبتنی بر تصورس از توانایی و حق است. این تصور خود مبتنی بر این بوده است که چه می‌توان و باید کرد. آن‌ها به خاطر رسیدن به اهدافی که بعضا ضد و نقیض هم بود، کار‌هایی کردند. تلاش‌های جمعی در تاریخ معاصر برای حل معما‌ها موجود بود، زمانی که ایران معما نشده بود.

ایران معما چگونه ایرانی است
اما «ایرانِ معما» چگونه ایرانی است؟ یک ایرانی معماشده چه مشخصات و مختصاتی دارد؟ چگونه می‌توان به حلِ این وضعیت اندیشید؟ آیا راه‌حل، نسبتی به مسئله دارد؟ آیا می‌توان برای حل مشکلات در نفس وضعیت امروز، اندیشید؟

مسائل اجتماعی راه‌حلی صرفا نظری ندارند. مسائل اجتماعی در یک وضعیت اجتماعی مطرح می‌شوند، وضعیتی که راه‌حل‌هایی را ممکن و راه‌حل‌هایی را ناممکن می‌کند. شناخت وضعیت از این‌رو بخشی از شناخت خود مسئله و یا طرح راه‌حل است. از این منظر شاید حل مشکلات ما در شناخت وضعیت ما نهفته باشد.

ایرانی امروز تلاش‌های زیادی برای تغییر وضعیت خود کرده است، چون پدر، مانند پدربزرگش و چونان پدر پدربزرگش. تلاش‌های صورت گرفته است، اما در پهنه تاریخ معاصر ایران، همواره با عمومی و همه‌گیر شدن سوال چه می‌شود، همراه شده است.

انسان در طرح مسئله «چه می‌شود»، با یک اراده دیگر پیوند می‌خورد، او در بند خواست دیگری، خدایگان، ارباب و یا قدرت‌های بزرگ جهانی می‌افتد. در این‌جا سوال این نیست که چه می‌توان کرد و یا چه باید کرد، بلکه این پیام وجود دارد که نمی‌توان کاری کرد و یا نباید کاری کرد.

ایران امروز ایران ناتوان‌شده است و نمی‌تواند خود را تغییر دهد. از این‌رو وضع این کشور بسیار دشوارتر از آن است که معمایی در خود داشته باشد، او خود معماست.

ایرانی معماشده، وضعیت عینی ماست که در آن عمده‌ترین سوال‌اش «چه می‌شود» است. این سوال در دل خود نوعی انفعال و انتظار دارد.
 
آنچه اخوان‌ثالث آن را در آرزویِ شهرِ بی‌تپش‌اش بیان می‌کرد؛ «کاوه‌ای پیدا نمی‌گردد، امید، کاشکی اسکندری پیدا شود».