bato-adv

در قسمت یازدهم سریال «از سرنوشت» چه گذشت؟

در قسمت یازدهم سریال «از سرنوشت» چه گذشت؟
داستان سریال «سرنوشت» اکنون به روز‌های بیم و امید دو شخصیت اصلی این مجموعه یعنی هاشم و سهراب رسیده است.
فرارو- داستان سریال «سرنوشت» اکنون به روز‌های بیم و امید دو شخصیت اصلی این مجموعه یعنی هاشم و سهراب رسیده است. این دو نفر که در دوران کودکی و نوجوانی در پرورشگاه باهم روز‌های خوش و ناخوش زیادی داشتند اکنون در بیرون این مرکز، روز‌های متفاوتی را تجربه می‌کنند.

شخصیت‌های اصلی این داستان پس از پایان تحصیلات متوسطه، دنبال کار و فراگرفتن حرفه‌ای برای آینده خود در بیرون پرورشگاه هستند و در این شرایط نگاهی نیز به ادامه تحصیل دارند و هرازگاهی به کنکور فکر می‌کنند و به مطالعه هم می‌پردازند. هرچند هاشم کمتر و سهراب بیشتر به مطالعه فکر می‌کنند، اما اکنون هر دو درصدد هستند در کنار کار و فعالیت، به تحصیلات هم بپردازند.

مهم‌ترین دغدغه این روز‌های کاراکتر‌های اصلی مجموعه از سرنوشت، تامین سرمایه و تولید انبوه قطعه مورد نظر است، اما موانع بزرگی بر سر راه آنان وجود دارد. تاکنون هیچ کس حاضر نشده است به آنان در تولید این قطعات کمک موثری بکند. مشکلی که ممکن است همین حالا خیلی از جوانان جامعه ما نیز با آن روبرو باشند.

مساله دیگر، اعتماد نداشتن سرمایه گذاران به نیرو‌های جوان است که در سکانس‌های مختلف این سریال در باره شخصت‌های اصلی این داستان روی می‌دهد. در دهه‌های اخیر رویکرد اشتغال به سمت کارآفرینی حرکت کرده است یعنی خیلی از جوانان برای ساختن آینده خود، باید به سمت کار‌های خوداشتغالی و کارآفرینی بروند تا بتوانند درآمد پایداری برای خود کسب کنند.

در قسمت دهم مجموعه از سرنوشت، سهراب به عنوان یکی از شخصیت‌های اصلی این داستان به دلیل مشکلاتی که آرزو برای او پیش آورده کمتر از هاشم به کار و تولید امیدوار است، درحالی که هاشم مصمم تراز گذشته در اندیشه تولید بیشتر است. سهراب و هاشم پس از فراز و نشیب‌های فراوان تصمیم می‌گیرند که با پول آرزو کار را شروع کنند و به همین دلیل به دنبال مجید رفتند تا دوباره فعالیت‌ها را از سر بگیرند.

روز بعد هر سه نفر در کارگاه شروع به کار کردند، اما پس از ساعتی آرزو و پدرش از راه رسیدند و از اینکه سهراب از آرزو قرض گرفته و همچنین چندین بار آنان همدیگر را ملاقات کردند به شدت به سرزنش و تحقیر سهراب پرداخت. پدر آرزو به سهراب گفت که او هرگز نمی‌تواند حتی با آرزو همکلام شود، زیرا آرزو از طبقه و شرایط بهتری برخوردار است. پدر آرزو از سهراب خواست کرد که پایش را از زندگی دخترش بیرون بکشد و اگر یکبار دیگر او را با آرزو ببیند دیگر رعایت حال بابک و الهام (مادر و پدر خوانده سهراب) را نخواهد کرد. او همچنین گفت که باید هرچه زودتر پول آرزو را به او برگرداند.

سهراب با دیدن این برخورد، قصد تعطیلی کارگاه و تولید را داشت که با واکنش مجید روبرو شد. او پس از بگومکو با سهراب بلافاصله کارگاه را ترک کرد. خاله پوری (مادر نغمه) که در بیرون کارگاه برای بچه‌ها غذا آورده بود به مجید گفت که سهراب و هاشم، بچه‌های زحمت کشی هستند و پدر و مادری هم ندارند که مجید با شنیدن این حرف ها، از تصمیم خود منصرف شد و روز بعد به کارگاه بازگشت و دوباره تولید قطعه را از سرگرفت.

خاله پوری نیز از سهراب و هاشم خواست که برای کاری به خانه اش بروند. خاله پوری به بچه‌ها مقداری پول داد تا هم قرض آرزو را بدهند و هم بتوانند تولید قطعات را شروع کنند. روز بعد هاشم، سهراب و مجید شروع به کار کردند و در روز اول ۴۸ قطعه تولید کردند. آنان از تعداد قطعات تولیدی راضی نبودند و این مقدار اندک را برای توسعه کار خود موثر ندانستند. بچه‌ها روز بعد همین قطعات تولیدی را تحویل خاکپور دادند. او نیز این قطعات را تست کرد و از نظر استاندارد، آن را قابل قبول دانست. خاکپور به قولش عمل نمود و بلافاصله چکی را به نام آنان صادر کرد.

مجید با دیدن چک و اولین دستمزد از فعالیت جدیدش، با بچه‌ها جشن برپا کردند. در این موقع زنگ موبایل سهراب به صدا در آمد و گل بهار، زن دستفروش خیابان از آن طرف تلفن به سهراب گفت که سروکله شعبون پیدا شده است. سهراب همیشه در صدد ردپایی از پدر و مادرش بود، اما هرگز اثری از آنان پیدا نکرد حالا با این تلفن معلوم نیست آیا می‌تواند نشانی از والدین خود و سرنوشت آنان اطلاعی بدست آورد.

رابطه هاشم و نغمه همچنان در شرایط خوبی نیست. در سکانس دیگر هاشم از نغمه سئوال می‌کند که چرا با او به سردی برخورد می‌کند که نغمه خطاب به او می‌گوید که چرا شما همه مشکلات و گرفتاری هایتان را به مادرش می‌گوید تا او ناراحت شود. هاشم در پاسخ گفت که اصلا این طور نیست و این مادرش است که می‌خواهد به ما کمک کند. نغمه تقریبا از پاسخ هاشم قانع می‌شود و حاضر نشد که پول مادرش را از او پس بگیرد.

تولید قطعات بیشتر و انبوه از دغدغه‌های سهراب، هاشم و مجید است. آنان می‌دانند که با تولید قطعات اندک نمی‌توانند در این کار به پیشرفت برسند. از طرف دیگر برای توسعه کارشان به سرمایه بیشتر نیاز دارند. آیا آنان می‌توانند سرمایه لازم برای تولید بیشتر بدست آورند؟ این سئوالی است که ذهن آنان را به خود مشغول کرده است.

در این قسمت هنوز از سرنوشت اسماعیل خبری نیست. خاله پوری از کار‌های پسرش اسماعیل راضی نیست و از اینکه سهراب و هاشم را با مشکل روبرو کرد از پسرش دلخوشی ندارد.

در قسمت‌های بعدی این مجموعه خواهیم دید که عاقبت اسماعیل و کسانی که او را گرفته اند چه می‌شود. همچنین مساله آرزو و سهراب و پدر آرزو چگونه به پایان خواهد رسید آیا آرزو باز به سهراب مراجعه خواهد کرد یا خیر؟ درحالی که سهراب دیگر نمی‌خواهد آرزو را ببیند و پدر آرزو نیز بر ادامه ارتباط و رفت و آمد بین آنان هشدار داده است.
bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین