فرارو- شخصیتهای سریال «از سرنوشت» در قسمتهای مختلف این مجموعه با مشکلات فراوانی روبرو شده اند. هنوز گرههای مختلفی در داستان این مجموعه وجود دارد که کاراکترهای آن به ویژه سهراب و هاشم درصدد رفع آن هستند.
با بازگشت اسماعیل به خانه، بخشی از داستان سریال بر محور کارهای او میچرخد. فعالیتهای اسماعیل تاثیر زیادی در کارهای سهراب و هاشم برجا میگذارد و غالبا این گونه رفتارهای اسماعیل، این دو نفر را با دردسرهای بزرگ و حتی خطرناک مواجه میکند.
قسمت هفدهم سریال از سرنوشت با گفتگوهای سهراب و آرزو دررستوران آغاز میشود. آرزو در گفتار و بیان خود هنوز برخی از مسایل را رعایت نمیکند که این موضوع به شدت سهراب را به فکر فرو میبرد. آرزو در رستوران حرفهایی به زبان جاری ساخت که فاصله طبقاتی آنان را بازگو میکند که این صحبتها باب طبع سهراب نیست و او را آزار میدهد.
سهراب به کارگاه بازمی گردد. او در حین صحبت با هاشم، صدا موبایلش به صدا در میآید. گلبهار از پشت تلفن به سهراب میگوید که رجب فردا پیشش خواهد آمد. روز بعد سهراب و هاشم به محل اقامت گلبهار میروند و پس از مدتی رجب را دیدند که با وانت به سراع گلبهار آمده است.
سهراب و هاشم آنان را تعقیب میکند و پس از مدتی رجب وانت خود را در خیابانی پارک میکند و پیاده کوچه و پس کوچههای زیادی را طی مینماید و سپس سوار یک خاور میشود. سهراب و هاشم همچنان به تعقیب او مشغول هستند که رجب با خاور به داخل یک باربری میرود.
آنان نیز وارد باربری میشوند. هاشم و سهراب از دو نفر از افراد این مکان میپرسند که شعبون را میشناسند که هرکدام از آنان از وجود چنین شخصی در این محل اظهار بی اطلاعی میکنند. هاشم و سهراب پس از گذشت لحظاتی، صدایی از بالای طبقه دوم میشنوند که وقتی سرخود را بالا میگیرند میبینند که شعبون و رجب در حال گفتگو هستند. آنان سپس به حیاط باربری میآیند که متوجه حضور سهراب و هاشم میشوند.
سهراب خطاب به شعبون گفت که مدت زیادی دنبالش هست، اما نتوانسته او را پیدا کند تا کمکی به او در باره والدینش بکند. شعبون که اکنون خود را «جهان» معرفی میکند از آشنایی قبلی با سهراب طفره میرود. سهراب گفت که عمو شعبون من ۸ ساله دنبالت هستم، چرا به من کمک نمیکنی. شعبون در مقابل اصرار سهراب، به آدمهایش دستور داد که آنان را از باربری بیرون کنند که پس از دقایقی هاشم و سهراب به زور و اجبار آدمهای شعبون مجبور به ترک باربری میشوند.
سهراب و هاشم به کارگاه بازمی گردند، ولی همچنان فکر شعبون، آنان را رها نمیکند. سهراب به این فکر میکرد که چرا شعبون خود را جهان معرفی میکند در حالی که یقین دارد که شعبون است.
در سکانس بعدی اسماعیل با چهره غمگین و ناراحت پیش شعبون یاهمان جهان میآید. شعبون وقتی اسماعیل را میبیند تعداد زیادی از چکها را به او نشان میدهد که تاکنون پاس نشده است. اسماعیل التماس میکند که شعبون به او مهلت دهد تا بدهکاری اش را بدهد. شعبون و دارو دسته اش که قبلا مدتی اسماعیل را ناپدید کرده بودند، حالا به شدت از او میخواهند که بدهکاری اش را بدهد.
شعبون به اسماعیل گفت که اگر چکها را پاس نکنی آدمهایش برخورد شدیدی با او خواهند کرد.
اسماعیل خطاب به شعبون گفت که میخواهد جبران کند و حالا بکتاش رضایت داده و کارگاه باز شده و میتواند مشکلاتش را رفع کند.
سپس هاشم و سهراب پیش گلبهار میروند، اما ناگهان با چهره شکسته و مجروح او مواجه میشوند. گلبهار گریه میکرد و با گلایه خطاب به سهراب گفت که چرا خود را به شعبون نزدیک کرده تا او این بلا را سر او بیاورد. هاشم با شنیدن این حرفها گفت که این کار رجبه و او را راحت نخواهد گذاشت. گلبهار در مقابل حرفهای هاشم گفت که رجب بعداز این قضیه خودش نیز زیر مشت و لگد آدمهای شعبون قرار گرفته و حالا وضع خوبی ندارد.
سهراب به گلبهار گفت که وضع شعبون حالا خیلی خوب شده و لباسهای شیک و گران قیمتی میپوشد. گلبهار به سختی این حرف سهراب را باور کرد، اما گفت که شعبون خیلی به او صدمه زده و پولها و اموال او را بالا کشیده و حالا مجبور است در خیابانها دستفروشی کند.
روز بعد دوباره هاشم و سهراب به همین مکان مراجعه میکنند تا بتوانند به اطلاعات جدیدی در باره شعبون برسند. سهراب این بار به هاشم گفت که باید به تنهایی به باربری برود و او از بیرون مراقبش باشد.
سهراب به تنهایی داخل باربری رفت تا از راز این باربری مطلع شود. دو نفر از کارگران باربری به سهراب گفتند که برای چه کاری به اینجا آمده که سهراب گفت: برای دیدن جهان آمده است.
سهراب به مکانهای مختلف باربری سرک کشید تا شعبون را پیدا کند. او به طبقه بالا باربری رفت. وقتی از بین شیشههای شکسته یک پنجره به پایین نگاه کرد متوجه شد که چند نفر از آدمهای شعبون مشغول کارهای خود هستند. سهراب در حالی که آنان را نگاه میکرد ناگهان ضربه محکمی به سرش خورد و نقش بر زمین شد. او قبل از اینکه بخود بیایید دوباره زیرمشت و لگد قرار گرفت. پس از مدتی خود را در داخل اتاقی دید که شعبون بالای سرش ایستاده بود.
سهراب چگونه میتواند از این مهلکه نجات پیدا کند؟ هاشم که در بیرون باربری منتظر آمدن سهراب است، چگونه میتواند به او کمک کند؟ آیا شعبون او را رها خواهد کرد و سهراب دوباره به کارگاه بازخواهد گشت؟
شعبون تاکنون از گفتن هویت خود به سهراب سرباز زده است آیا او این بار به سهراب آسیب نخواهد رساند؟ سرنوشت اسماعیل که حالا بدهکاری اش به شعبون آشکار شده چگونه رقم خواهد خورد؟ آیا اسماعیل میتواند بدهکاریهای خود را بدهد در حالی که هر روز تعداد این بدهکارها بیشتر میشوند؟
در این قسمت سریال از سرنوشت، گرههای دیگری در کارهای کاراکترهای اصلی این مجموعه بوجود آمده است. آیا آنان میتوانند این گرهها را بازکنند؟ باید منتظر پخش قسمتهای دیگر این داستان نشست تا از سرنوشت شخصیتهای این مجموعه آگاه شد.