bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۴۳۲۶۲۰
محمد ماکویی

جای خالی عشق؟!

تاریخ انتشار: ۱۸:۲۴ - ۲۰ اسفند ۱۳۹۸
محمد ماکویی؛ نوجوانی من مصادف با سال‌هایی که ادبیات برای خود ارج و قربی داشت، بود.
 
دوره، دوره شفیعی کدکنی و بدیع الزمان فروزانفر و حافظ و سعدی و استاد شهریار و هوشنگ ابتهاج و فریدون مشیری و خیلی‌های دیگر بود.
 
دوره، دوره‌ای بود که وقتی اعضای خانواده خلوت کرده و دور هم جمع می‌شدند، در عوض منچ و ماروپله و شطرنج، یک نفر حتما پیدا می‌شد که "مشاعره کنیم؟! " را پیشنهاد بدهد.
 
در خانه کوچک ما، معمولا "مادر" پیشنهاد مشاعره می‌داد و عموما، آنی که زودتر از بقیه قبول می‌کرد من بودم که نه به عشق پیروزی، که به خاطر اضافه کردن بیتی دیگر به حوزه محفوظات، همان تک بیتی که همیشه کم می‌آوردم، پای سفره مشاعره‌ای "مادرانه" می‌نشستم.
 
پدر، خدابیامرز، چندان اهل شعر و شاعری نبود. به این خاطر معمولا کنار نشسته و فقط در هنگام به میان آمدن پای حرف "دال" خود را قاطی معرکه می‌کرد: "داشت عباسقلی خان پسری ....".
 
اما مادر برای هر حرفی، شعری در آستین داشت. با این حال، وقتی پای حرف "ر" به میان می‌آمد، گل از گلش می‌شکفت: "روح پدرم شاد که می‌گفت: به استاد فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ"
 
چند روز پیش که بطور تصادفی پای حرف‌های اسکندر فیروز، پدر محیط زیست ایران، نشسته و به همت دست اندرکاران یک سرزمین بیگانه، سر از کار‌های اعجاب‌انگیز او برای ایران دوست‌داشتنی در آوردم، فرازی از سخنان او در جای، میخکوبم نموده و مرا به یاد سال‌های خیلی دور انداخت: "آن موقع‌ها ما تنها سازمانی بودیم که افراد را بر مبنای عشق و علاقه استخدام می‌کردیم"

قطعا، اسکندر فیروز، ویژگی‌های منحصر به فردی داشته که او را فراتر از اغلب قریب به اتفاق ما ایرانی‌ها قرار داده است. با این حال، شاید، کلید واژه‌ای که بتوان از آن برای بیان دلیل اصلی موفقیت او و دیگر همکاران و تبدیل ایران به جایی بهتر برای زندگی، استفاده کرد، جز "عشق" و "علاقه" نباشد.
 
متاسفانه، سال هاست بسیاری از ما ایرانی‌ها بی عشق و علاقه زندگی کرده و روزگار سپری می‌کنیم.
 
شوربختانه، بچه‌ها بی‌هیچ عشق و علاقه‌ای مدرسه رفته و سر از کلاس‌های درس در می‌آورند و بزرگترها، بی هیچ عشق و علاقه‌ای در کنکور سراسری خوفناک و دهشت‌آفرین شرکت کرده و جز شماری معدود از ایشان، مابقی، بی‌هیچ عشق و علاقه‌ای از محضر اساتیدی که بی‌هیچ عشق و علاقه‌ای سر کلاس آمده اند، کسب فیض می‌کنند!
 
زوج‌ها بی عشق و علاقه سر سفره عقد نشسته و بی‌هیچ عشق و علاقه‌ای بچه دار می‌شوند!
 
کارکنان بی‌هیچ عشق و علاقه‌ای سر کار رفته و از همان بدو استخدام، بیش از فکر کردن به راه انداختن کار مردم، به بازنشستگی پیش از موعد و دریافت مزد بی‌زحمت و با منت می‌اندیشند!
 
آن‌هایی که می‌خواهند "حرکتی بزنند" بی عشق و علاقه به حل مشکلی از مشکلات مردم دست به کار شده و تنها به عشق پولدار شدن، بالاخره به یک قسم عشق هم برخورد نمودیم!، دور هم جمع می‌شوند.
 
شاید گمان شود که با عشق کار کردن و یا استخدام آدم‌های دارای عشق و علاقه به کار، کار سختی است.
در پاسخ باید گفت که آن‌ها که چنین می‌اندیشند کوچکترین شناختی از عشق ندارند، زیرا یک روانشناس در پاسخ به این سوال که چطور معلوم می‌شود کسی عاشق کارش است، چنین گفته است: "آدم‌های عاشق معمولا زمان و مکان را از یاد می‌برند. با این حساب، آن‌هایی که به علت تمرکز روی کار، به یک باره، چشم باز کرده و متوجه پایان ساعات اداری و نبود و کمبود بسیاری از همکاران می‌شوند را باید عاشقان واقعی کار و فعالیت به حساب آورد."
 
لذا، تشخیص آدم‌های عاشق از بقیه نباید کار سختی باشد، زیرا خیل عظیم افرادی که اول صبحی بدو بدو کرده و در حالی که خوب می‌دانند تا یکی دو ساعت کار خاصی برای انجام دادن ندارند، منتهای تلاش برای ساعت‌زنی به موقع را انجام می‌دهند را نمی‌توان در زمره عاشقان کار قرار داد.

از سوی دیگر، آن‌هایی که راس ساعت اتمام کار، کارت زده و از هراس این‌که حتی یک دقیقه اضافه کار مجانی صورت ندهند، گوی سبقت در خروج را از سایر رقبا می‌ربایند؛ نمی‌توان عشاق نامداری که می‌شود رویشان حسابی ویژه باز کرد به حساب آورد.