در سریال «پایتخت» شخصیتپردازی کمتر وابسته به لهجه بود و همچون زندگی عادی تمام شخصیتها دارای ویژگیها و رفتارهای مختلف و قابل تغییر و تحولی بودند. به شکلی که نمیتوان از آن نتیجه گرفت مازندارنیها دقیقا دارای چه ویژگیها متمایزی نسبت به سایرین بودند و هستند.
«آیا اعتراض نکردن به شوخیهای قومی در سریال «پایتخت» به ظرفیت بالا و هنردوستی مازندرانیها ربط دارد؟ اتفاقا تایید همین نکته بهنوعی نژادپرستی و توهین محسوب میشود، چون سایر اقوام ایرانی را که تاکنون به طنزهای قومیتی اعتراض کردهاند بدون جنبه و بیهنر معرفی میکند.»
فرزین پورمحبی در یادداشتی که در اختیار ایسنا گذاشته نوشته است: بار اصلی طنز سریال «پایتخت» بر اساس فرهنگ قومی خاص و لهجه آنها (مازندرانی) است. اما برخلاف سنت معمول در زمان پخش چنین نمایشهایی، اعتراضات زیادی به آن نشد (البته صرفا به لحاظ استفاده از لهجه). شاید بتوان گفت سریال «پایتخت» در این زمینه صاحب یک رکورد باشد، چراکه کمتر پیش آمده آثار نمایشی با سوژه طنز قومیتی با موفقیت و اقبال مردمی به کار خود پایان داده باشند.
هرچند استقبال مخاطب یکی از شاخصههای اصلی برای سنجش موفقیت یک اثر هنری محسوب میشود اما در عین حال آثار هنری را باید از سایر جهات تخصصیتر نیز بررسی کرد تا از افتادن به ورطه عامپسندی صرف و یا توهین جلوگیری کرد. در سطور زیر بعد از ذکر توضیحاتی به «کاربرد درست لهجه و جایگاه آن در ادبیات نمایشی طنز» میپردازم.
چرا لهجه در ادبیات نمایشی طنز همواره مورد توجه بوده است؟
یکی از تئوریهای طنز، دلیل خندیدن را احساس برتری مخاطب به سوژه میداند؛ مانند: خندیدن به حرکات حیوانات، کودکان، افراد احمق و دستوپاچلفتی و یا حتی خندیدن یک شکنجهگر به شخص شکنجهشده!
«لهجه شخصیتها» نیز معمولا این حس برتری را به مخاطب داده و در نتیجه او به سوژهها میخندد؛ چراکه از دید مخاطب، لهجه استاندارد و منطقی، لهجه خودش است و با چنین معیاری سایر لهجهها را مملو از نقص دانسته و با حس برتری که در مقایسه لهجهها به او دست میدهد میخندد.
جالب اینکه به همان اندازه که مثلا نحوه گویش افغانهای فارسیزبان و یا سایر لهجههای محلی برای تهرانیها، بعضا عجیب و جالب و خندهدار است متقابلا برای آنها نیز نحوه گفتار تهرانیها مملو از نقصهای زبانی است.
به عبارتهای زیر توجه کنید:
۱- کجایی؟ نیستی؟ به دفتر ما سری بزن.
۲- کجا هستی؟ هیچ نیستی؟ یگان دفعه بیا دفتر (لهجه افغانی)
۱- اگر پول ندارید قابلی نداره.
۲-پیشتان نیست؛ چیزی گپ نیست (لهجه افغانی)
همانگونه که در عبارات فوق میبیند عبارات اول برای مخاطب ایرانی یک احوالپرسی و تعارف معمولی محسوب شده و هیچ بار طنزی ندارند، اما عبارات دوم با لهجه افغانی و با همان مفاهیم برای یک ایرانی کارکردی فراتر یافته و جالب و خندهدار میشوند. البته همانطور که گفته شد عکس همین موضوع هم برای افغانیها اتفاق میافتد.
در سریال «پایتخت» نیز برخی از اصطلاحات محلی (که بعضا در فرهنگ مازندارن به شکل تکیهکلام درآمدهاند) همین کارکرد را دارند؛ ازجمله: «ای خدا» (بهتاش)، «من چقدر بدبختم» (فهمیه) و... (که همه آنها از دید یک مازندرانی حکم آهی از ته دل را تداعی میکنند اما از دید یک تهرانی جذاب و خندهدار میشوند!) همچنین طرز ادای کلمات از سوی نقی، بهتاش و فهیمه که به شکل بلند و عصبی است و یا ادای نامفهوم جملات توسط بابا پنجعلی و تا حدودی ارسطو همگی بهنوعی استفاده از قابلیتهای ذاتی لهجه مازندارنی محسوب میشوند. حتی جابهجا کردن محل صفت و موصوف را که معمولا توسط نقی و فهیمه (همچون: «ورزشکار مرد» به جای «مرد ورزشکار») ادا میشد باید به این لیست اضافه کرد که شنیدن آنها هم برای یک مخاطب با لهجه تهرانی خندهدار و یادآوریشان برای یک مازندارنی لذتبخش خواهند بود.
رابطه مازندرانیها با سریال «پایتخت»
آیا اعتراض نکردن به شوخیهای قومی در سریال «پایتخت» به ظرفیت بالا و هنردوستی مازندرانیها ربط دارد؟ اتفاقا تایید همین نکته بهنوعی نژادپرستی و توهین محسوب میشود، چون سایر اقوام ایرانی را که تاکنون به طنزهای قومیتی اعتراض کردهاند بدون جنبه و بیهنر معرفی میکند. عجیب آنکه عوامل سریالها نیز بارها و بارها این ادعا را تکرار کردهاند. در صورتیکه معمولا این خود سازندگان فیلمها هستند که به دلیل نداشتن اطلاعات درباره نحوه بهکارگیری لهجه، مشکلآفرین میشوند و اتفاقا عموم مردم با توجه به دلایلی که ذکر خواهند شد غالبا بهدرستی واکنش مقتضی نشان میدهند.
چند نکته برای طنزهای قومیتی
با توجه به موارد فوق، برای روشن شدن افکار عمومی و خصوصا کارگردانهای جوان میتوان اینگونه از طنزها را در قالب یک «دستورالعمل طنزهای قومیتی» درآورد تا جوانان فیلمساز در صورت اصرار بر ساخت چنین طنزهایی بتوانند با استفاده از تکنیکهای فوق از این وضعیت حساس به سلامت عبور کنند. هر چند تاکید میکنیم استفاده از اینگونه طنزها (و اصولا شوخی با خصوصیات ارثی و ذاتی افراد همچون تمسخر موهای رحمان و رحیم و درازی قد بهتاش و...) در پایینترین سطوح طنزنویسی قرار میگیرند.
۱- خط قرمز طنز قومیتی
اولین اصل بدیهی این است که نباید از خود لهجه بهعنوان سوژهای برای تمسخر و خنداندن مخاطب استفاده کرد. اینگونه تلاشها همچون استفاده از کمدیهای جنسی در هر شرایط و به هر شکلی نقطه ضعف محسوب میشود. (همچون جوکهایی که با کلمه «یه ترکه بود»، «یه رشتیه بود» و.... شروع میشوند) چراکه این شگردها معمولا برای پوشاندن نقاط ضعف آثاری که در خلق داستان، موقعیتها و نگارش گفتوگوهای طنز موفق عمل نکردهاند بهکار میروند.
۲- عدم جهانشمولی طنز قومیتی
فارغ از اینکه لهجه برای تمسخر و یا عدم تمسخر استفاده شود باید داتست طنزهایی با استانداردهای بینالمللی به هیچ وجه و در هیچ کجای دنیا نمیتوانند متکی به لهجه باشند، چراکه به جز ابعاد نژادپرستانهای که در بطن چنین طنزهایی موجود است، ارتباط آنها با سایر فرهنگهای مردم جهان نیز بسیار سخت است.
برای اثبات این مدعا تصور کنید گفتوگوهای شخصیتهای سریال «پایتخت» با همین لهجه توسط یک شخص خارجی و یا بدون لهجه توسط یک شخص داخلی شنیده شوند. آیا بار طنز آن به همان میزان قبلی خواهد بود؟ اصولا چنین آثاری هر چقدر هم که موفق باشند حداکثر در یک منطقه و زمان خاص، تاریخ مصرف داشته و بلافاصله هم فراموش میشوند. درست مانند سریال «پایتخت» که نتوانست حتی در کشورهای اطراف هم جایی برای خود باز کند، لذا اینگونه طنزها هیچگاه در میان آثار فاخر جهانی قرار نخواهند گرفت.
۳- تقویت سایر جنبههای طنز
اگر بار طنز در نمایش بر عهده موقعیت، داستان، گفتار و نه نحوه گفتار (لهجه) شخصیتها بوده و از لهجه بهعنوان یک چاشنی شیرین در کنار آنها استفاده شود در این صورت مخاطب نمایش را تحت تاثیر ساختار محکم آن و بدون درنظرگرفتن نوع لهجه خواهد دید. بهعبارتی هرچقدر آثار به لحاظ ساختاری و تکنیکهای طنزپردازی ضعیف باشند توجه و حساسیت مخاطب به نوع لهجه بیشتر خواهد شد، حتی اگر لهجه به شکل مستقیم مورد تمسخر قرار نگیرد.
۴- معرفی مکان داستان
در صورتیکه اتفاقات داستان در شهر و استانی خاص باشد، غیرعادی است که افراد با لهجه محلی صحبت نکنند. بنابراین در این صورت لهجه بهعنوان هویت شخصیتها تلقی میشود و نه شگردی برای خنداندن مخاطب. با توجه به همین شاخصه تعدادی از فیلمسازان طنز (همچون سریال «پایتخت») با زیرکی خاصی محل وقوع قصه خود را جوری انتخاب میکنند که استفاده از لهجه را ناگزیر جلوه دهند، اما در اصل میخواهند به همین بهانه از قابلیتهای کمیک لهجه استفاده کنند، لذا میتوان نتیجه گرفت استفاده از لهجه در مکان غیربومی حساسیتها را بیشتر برمیانگیزاند تا مکان بومی، چراکه در این صورت مخاطب برای لزوم و دلیل استفاده از لهجه، دقیقتر و منتقدتر میشود.
۵- پرهیز از تبعیض در بین شخصیتها
به همان میزان که در تراژدی نیاز به قهرمانانی آرمانی و بدون نقطه ضعف هست شخصیتهای کمدی و حتی قهرمانان آن مملو از اشتباهات و نقصهای ذاتی هستند؛ حتی گاه قهرمانان کمدی نسبت به سایرین از نقاط ضعف و شیطنتهای بیشتری هم برخوردار هستند. با چنین پیشفرضی نقد نقصهای انسانی و ضعف شخصیتها با هر لهجهای که باشد با توجه به ذات طنز و کمدی برای مخاطب مجاز خواهد بود. (با این عبارت: شوخیه دیگه، طنزه دیگه و...) اما معمولا مشکل از زمانی شروع میشود که فردی با لهجهای خاص دارای ایرادهایی مضحک بوده و اطرافیانش بینقص نشان داده شوند.
همچون ضعفهایی که در هر یک از شخصیتهای سریال «پایتخت» به شکل یکسانی در تک تک آنها بود و در نتیجه موضوع سریال را به سمت کاستیهای اخلاقی در انسان پیش برد و نه کاستیهای زبانی و بیانی یک قوم خاص. البته در این میان نقش هما (ریما رامینفر) بهعنوان کسی که لهجه تهرانی داشت و عاقلانهتر از سایرین عمل میکرد میتوانست سریال را تا لب مرز اعتراضات احتمالی پیش برد که شاید به یکی دو دلیلی که به آنها اشاره شده و خواهد شد، این خطر از بیخ گوش عوامل سریال رد شد.
۶- نقش پیشفرضها در طنزهای قومیتی
شاید یکی از مهمترین و حساسترین نکات در طنزهای قومیتی همین نکته باشد که به همین دلیل نیاز به توضیح بیشتری دارد.
به معمای زیر توجه کنید:
«به سیاهپوستی که یک ایرباس را میراند چه میگویند؟» معمولا وقتی مخاطبین کلمه سیاهپوست را میشنوند با توجه به پیشفرضهای ذهنی، کمتر ذهنشان به سمت «خلبان» میرود (که جواب این معماست) بر همین اساس مردم در بسیاری از زمینهها نیز پیشفرضهایی دارند (مثلا زنهای یونیفورمپوش داخل فرودگاه و بیمارستان را مهماندار و پرستار و مردها را خلبان و دکتر تلقی میکنند و ...) با این مقدمه به سر اصل مطلب میرویم.
شخصیتسازی با لهجه
اگر پیشفرضهایی هم درباره لهجه در ذهن مخاطب ایجاد شوند یعنی با شنیدن لهجهای خاص، شخصیت خاصی تداعی شود، در این صورت لهجه، فارغ از کارکرد انسانی و ویژگی طبیعی آن بهعنوان یک عنصر شخصیتساز محسوب شده و مورد اعتراض واقع میشود. بهعنوان مثال، برای لهجه تهرانی پیشفرض آن است که صاحب این لهجه میتواند دارای هر تیپ و شخصیتی (اعم از منفی و مثبت) مانند همه انسانهای خوب و بد باشد. اما مشکل از زمانی شروع میشود که برای سایر لهجهها شخصیتپردازی خاصی انجام شود؛ بهطوری که آن شخصیت به شکل یک پیشفرض در ذهن مخاطبان نهادینه شود (همچون: ریلکسی شیرازیها، سادگی و عصبی بودن ترکها و...) طبعا در این صورت مردم بومی بهحق اعتراض میکنند، چون اولا آنها را به شکل انسانهایی تکبعدی و بدون تغییر و تحول در رفتار و شخصیت معرفی میکند، دوما این اقوام را تا ابد به یک صفت و یا برجسب خاص منسوب میکند که طبعا چنین رویکردی از جنبههای انسانی بهدور است.
بنابراین برخلاف تصور، دلیل اعتراض اقوام این نیست که چرا آنها را در نقش شخصیت منفی معرفی کردهاند بلکه اقوام از این موضوع شاکی میشوند که چرا به آنها برچسب خاصی زده میشود و مانند هر انسانی (با وجوه مختلف شخصیتی و قابل تغییر و تحول) نشان داده نمیشوند.
بهعنوان مثال یک ترک هیچوقت به شخصیت «ترک خسیس» معترض نمیشود اما بلافاصله به شخصیتی که یک ترک را «آدمی ساده» نشان میدهد، واکنش نشان میدهد چون آن را بهعنوان یک برچسب و نه یک خصیصه معمولی قلمداد میکند.
در سریال «پایتخت» نیز شخصیتپردازی کمتر وابسته به لهجه بود و همچون زندگی عادی تمام شخصیتها دارای ویژگیها و رفتارهای مختلف و قابل تغییر و تحولی بودند. به شکلی که نمیتوان از آن نتیجه گرفت مازندارنیها دقیقا دارای چه ویژگیها متمایزی نسبت به سایرین بودند و هستند.
اما متاسفانه این مسئله در فیلمها به شکل سازمانیافتهای اجرا میشود و معمولا بهراحتی میتوان از گویش شخصیتها به نوع رفتار آنها پی برد. بهعنوان مثال رضا ناجی و اکبر عبدی با لهجه ترکی همواره نقش یک آدم ساده عصبی را بازی میکند و میری در سینمای قبل از انقلاب با لهجه رشتی الگوی خاصی بود. لهجههای لری و جنوبی هم بیشتر تداعی روستاییهای ساده شدهاند و همچنین است لهجه اصفهانی و شیرازی و ... .
در پایان دو پیشنهاد برای نحوه استفاده از لهجه:
خلق شخصیتهای منفی اما دوستداشتنی
از شیریتی ذاتی لهجه میتوان برای تلطیف شخصیتهای منفی و حتی دوست داشتنی کردن آنها استفاده کرد. قهرمانان نمایشهای طنز به دلیل مشکلات زندگی گاه ناچار به انجام تخلفات و شیطنتهایی هستند، اما در عین حال پشت ستاره حلبی خود قلبی از طلا دارند که میتوان آن را به مدد لهجه بارزتر نشان داد. مانند اکثر شخصیتهای «پایتخت» که علیرغم داشتن ظاهری شیطنتآمیز و مملو از ایرادهای اخلاقی در عین حال دوستداشتنی جلوه میکردند، که بیشتر آن به مدد شیرینی لهجه مازندرانی بود.
خلق لهجه
یکی از راههای بیدردسری که بتوان از لذت شیرینی و جذابیت ذاتی لهجه (و حتی تمسخر فرهنگ پاییندستیها!) استفاده کرد و در عین حال از گزند هجمه اقوام مختلف مصون ماند، ساخت یک شهر و ده خیالی و شوخی با آنهاست؛ همچون «مهران مدیری» و «پرویز صیاد» که به شکل خلاقانهای یک قوم خیالی (اهالی «برره» و «آبادی صمدآقا») با فرهنگ و لهجهای مختص به خود را ساختند و انواع اقسام شوخیها را کردند. همچنین میتوان به لهجه خاص و تقریبا نامفهوم «مبارک» کمدین نمایشهای «سیاهبازی» در قالب انسان و «خیمهشببازی» در قالب عروسک اشاره کرد که طبعا بخشی از بار طنز این نمایشها بهخاطر نوع لهجه خاص آنهاست که در عین حال متعلق به محل خاصی هم نیستند.
در پایان یادآوری میشود که کارکرد و هدف طنز انتقاد و اصلاح عادات بد فکری و اخلاقیات ناپسند اکتسابی است و نه شوخی با خصوصیات ذاتی که فرد هیچ نقشی در آنها ندارد.