احمد مسعود درباره رابطه اش با پدرش گفت: رابطه من با پدرم تنها رابطه پدر و پسری نبود؛ رابطه عجیب معنوی بود. ایشان برای من مراد، معلم و پیر طریقت بودند. چهبسا بسیاری وقتها دین را در سیمای آنها میدیدم و آنها را نشانهای از خداوند روی زمین میدیدم که بر ما نازل شده؛ به حدی که انسان، مجاهد و مسلمانی فوقالعاده بود. ازدستدادن او بدون شک یک رنج همیشگی و درد خوبنشدنی است و فکر میکنم هیچکس علاقهمند به این سختی نباشد. پسر امرصاحببودن خوبیها و بدیهای خود را دارد؛ اما به همان شعر حافظ اکتفا میکنم.
اگرچه ما عطش فراوانی به قهرمانسازی داریم، اما او بیشباهت به قهرمان نبود؛ «آمرصاحب»، مردی در اندیشه افغانستانی آرام و باثبات؛ مرد جنگی که دلش با صلح بود نه جنگ. برای رودخانههای خروشان، مزارع گندم و کوههای سر به فلک کشیدهاش، دنبال آرامش بود و برای سرزمینش استقلال و دوستی میخواست، اما دریغ آنکه این آرامش گویی تنها از لوله تفنگ بیرون میجهید. در سرزمینی که همه با زبان آتش سخن میگویند، نمیتوان غیر از این گفت.
شرق در ادامه نوشت: نزدیک به دو دهه، هر روز جنگیده است؛ از جنگ در کوهستانهای پنجشیر با اشغالگران ارتش سرخ تا جنگ داخلی و جنگ با طالبان. همیشه پای یکی از همسایگان در میانه آن جنگ باز بوده است و احمد شاهمسعود به دنبال حفظ سرزمینش از تجاوز دشمن و ایجاد اتحاد بین گروههای مختلف که هرکدام به سوی پول بیشتر و وعده بیشتر یک قدرت درمیغلتیدند. در سرزمین پولپرستان و قدرتدوستان، دیگریبودن عجیب سخت است و او اینگونه بود.
اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، در کشورهای توسعهنیافته میل شدیدی به مبارزه موج میزد؛ مبارزاتی عمدتا به شکل چریکی از آمریکای لاتین تا آفریقای جنوبی و آسیا. ازقضا اغلب آنها در ایران بسیار شناختهشدهاند، اما یکی از متبحرترین آنها در همسایگی شرقی ما بوده، ولی چندان معروف نیست. آمرصاحب که او را در ایران به نام «احمد شاهمسعود» میشناسیم، مبارزه چریکی را به خوبی میشناسد و رهبر جریانی میشود با عنوان «مجاهدین». «پکول» (کلاه کج سنتی افغانستان) به سر، با اورکتهای برزنتی و تفنگهایی که از آنها جدا نمیشد، نمازشان را از یاد نمیبردند، اما در امور دینی سختگیری به دیگران نداشتند.
مسعود موفق میشود در همه دورههایی که افغانستان درگیر جنگ بوده، پنجشیر زیبا را از گزند دشمن در امان بدارد؛ اگرچه موقعیت جغرافیایی این درههای محاصرهشده در کوهستان نیز به او و یارانش کمک میکند. نکته متفاوت اینکه او علیرغم مشغولیت به طراحی نقشه جنگ، هیچگاه از امور خرد غافل نمیشود؛ از ممنوعیت بر ورود دخانیات به پنجشیر، لباس یارانش و حتی هدیه عید دادن به فرزندان شهیدان.
همین ویژگیها موجب میشود عکاسان و مستندسازان زیادی از نقاط مختلف دنیا به دیدن مسعود و یارانش بروند و از آنها فیلم بگیرند و مصاحبه کنند. در آن تصاویر، دورهمنشینی مجاهدین با آمرصاحب و همفکری، قلمبه دست در تفکر بودن او، نماز جماعت بجاآوردن و خندانبودنش پرتکرار است. احمد مسعود زندگی را دوست میداشت، حتی اگر بخش خانوادگیاش را باید تا سالها مخفیانه میزیست. آنچه در خانه و خانواده مسعود میگذرد، به زیبایی در روایت زنانه صدیقه مسعود، همسر او، در کتابی جمع شده است.
اگرچه ما تمایل شگرفی به قهرمانسازی داریم، اما این قهرمان افغانستانی پاشنهآشیلی دارد که هنوز تمام وجوه آن آشکار نشده است. بعد از پیروزی مقابل شوروی و بیرونراندن دولت کمونیست نجیب، مجاهدین کابل را در دست میگیرند (اویل دهه ۷۰)، اما در شرق و غرب کابل مقابل یکدیگر صفآرایی میکنند و در این بین شیعیان کشته میشوند. در سرزمینی چندقومیتی مانند افغانستان، این حادثه زخم عمیقی است بر پیکر مسلمانی که برخی مسعود را بر سر آن تکفیر میکنند و برخی دیگر این ادعا را نمیپذیرند که در این پرونده با پسر احمد شاهمسعود درباره او گپ زدهایم.
درست ۱۹ سال پیش، تنها دو روز قبل از وقوع حادثه ۱۱ سپتامبر در شهر پرهیاهوی نیویورک، این سوی کره خاکی، در بهشت زیبای پنجشیر، با کارگذاشتن بمب در دوربین فیلمبرداری، آمرصاحب ترور میشود؛ مبارزی که در آن زمان دستکم دو دهه مبارزه بیوقفه را تجربه کرده بود.
سالها پیش از آن حادثه، در نوبتی به دلیل بازرسیهای زیاد یک تیم تصویربرداری اذیت میشوند و گلایه میکنند و بعد از آن تصمیم میگیرند بازرسیها را حذف کنند و تنها به خبرنگارانی اجازه دهند که یکی از آشنایان معرفی کرده باشند. اینگونه میشود که دو مرد عرب به بهانه تهیه مستند و مصاحبه، میتوانند در مقابل آمرصاحب قرار گیرند و با بمب انتحاری جاسازیشده در دوربین، او را از صحنه شرق آسیای پرتنش حذف کنند؛ آنها بیش از یک هفته منتظر انجام آن مصاحبه بودند.
۱۸ شهریور ۱۳۸۰ که این اتفاق رخ داد، او ۴۸ سال داشت؛ در میانسالی که رد خشکی، گرما و سرمای تیز هوا بر خطوط صورتش پیدا بود؛ درست زمانی که او در مبارزه با طالبان قرار داشت و پیش از آنکه افراطیگری، افغانستان را درنوردد. دو روز بعد از کشتن آمرصاحب، مردانی با اعتقاداتی مشابه آنها که آمرصاحب را کشتند، سوار دو هواپیما، برجهای دوقلوی نیویورک را نشانه میگیرند و بعد از آن، ایران، افغانستان و عربستان در سخنرانی رئیسجمهور آمریکا محور شرارت لقب میگیرند و مجوز حمله و لشکرکشی به افغانستان از واشنگتن صادر میشود و یک بار دیگر افغانستان وارد جنگ خارجی.
حالا بعد از ۱۹ سال جای این پرسش خالی است که اگر آمرصاحب کشته نمیشد، آیا افغانستان اکنون سرنوشت دیگری را تجربه میکرد؟ کشورهای دیگر ازجمله ایران، پاکستان، عربستان و شوروی در معادله افغانستان دنبال چه بودهاند؟ چرا پاکستان در همه پنج دهه بحران افغانستان، از آنها که نقش منفی را برعهده میگیرند، حمایت میکند و از آشوب و جنگ در این سرزمین چه نصیبی برده است؟ چرا مذهب و دین در همین نقطه جغرافیا به افراطیترین شکلش رواج مییابد و از هزارتوی آن برای غیرانسانیترین کارها، نسخه درمیآورند.
بدون شک پاسخ این سؤالات و بسیاری از ابهامات دامنهدار اینچنینی حتی در تمام صفحات یک روزنامه نمیگنجد، اما فرصتی است برای تأمل. در این پرونده که همزمان با برگزاری مراسم سالگرد احمد شاه مسعود در پنجشیر، میخوانید، سعی کردهام بیشتر به رابطه ایران و حمایت کردنها یا حمایتنکردنهای ایران از او بپردازم.
اینکه در جریان مقاومت، چقدر او بهعنوان یک رهبر مبارز مسلمان، اما سنی در نظرگاه جمهوری اسلامی ایران قابل اعتماد و مورد حمایت بوده است. تعداد آنهایی که میتوانستند در این پرونده مطلبی ارائه کنند یا نظری بنویسند و ارتباط مستقیمی با مجاهدین و شخص مسعود داشتند، بیش از انگشتان دو دست بودند، اما به چند دلیل در این پرونده جایشان خالی است؛ برخی از آنها نگران این بودند که نوشتن درباره مسعود به معنای پررنگکردن یک طیف در مقابل طیف دیگر در افغانستان امروز تلقی شود.
دسته دیگری نیز بودند که آن زمان و اکنون در مسئولیتها و نقشهایی قرار دارند که علیرغم میلشان جواب منفی دادند، چون نگران برهمخوردن عدم جانبداری فعلی حاکمیت بودند. گروه دیگری هم بودند که مسعود را در دو تصویر متفاوت باید روایت میکردند؛ تصویر قهرمان ملی و مبارزی که دنبال اتحاد بود و تصویر مبارز سنی که به روی شیعیان در غرب کابل آتش گشود؛ این گروه هم به این دلیل خود را از نوشتن و حتی از چاپ نوشته منع کردند تا مبادا تصویر این مجاهد با خدشه مواجه شده و در رابطه تهران- کابل سردی ایجاد شود.
پیگیریهای بینتیجه یا نتایج ملغاشده در روزهای آخر، آنچه را میخوانید، از آنچه میخواستم کمرنگتر کرد که متأسفانه پیگیری بسیار و سعی در ترغیب نویسندگان بیش از این افاقه نکرد که اگر آن مطالب بود، دستکم تصویر روشنتری از احمد شاه مسعود به دست میآمد. برای آنها که تمایل دارند شیر دره پنجشیر را بهتر بشناسند، حتما توصیه میکنم کتاب «فرمانده مسعود»، مجموع مصاحبههای روزنامهنگار ایرانی خانم ژیلا بنییعقوب با یاران و منتقدان مسعود را بخوانید.
این کتاب توانسته اتفاقاتی را که بهنوعی پاشنهآشیل دوران مجاهدت مسعود است، در گفتگو با فعالان آن زمان بشکافد؛ به ویژه موضوع جنگهای داخلی افغانستان و درگیریها در کابل در دولت برهانالدین ربانی که حتما برش تاریخی مهمی است. در این پرونده و طراحی سؤالات نیز از این کتاب و اطلاعات مصاحبهشوندگان و همفکری دوست روزنامهنگارم خانم بنییعقوب بسیار بهره بردهام.
گفتگو با احمد مسعود، پسر آمر صاحب: جام میو خون دل هر یک به کسی دادند
ارادت زیادی به پدرش دارد و این را میتوانستم قبل از گفتگو گو نیز حدس بزنم. احمد بزرگترین فرزند آمر صاحب است، جوانی کاملا امروزی که علاوه بر زندگی در ایران، تحصیلاتش را در لندن به پایان رسانده و به افغانستان بازگشته تا آرزوهای برزمینمانده پدرش را محقق کند. افغانستانی که هنوز آرام نیست و این جوان دانشآموخته سیاست، ایدئالهایی برایش در ذهن دارد. در مورد افغانستان و احمدشاه مسعود و برخی انتقاداتی که به پدرش وارد است، با او گپ زدم. او درگیر برگزاری مراسم سالگرد پدرش بود و این گفتگو بعد از چند نوبت تنظیم وقت، لغو و بالاخره در سومین نوبت قرار مصاحبه، انجام شد.
با وجود کرونا مراسم سالگرد را برگزار میکنید؟
بله. اگرچه ابتدا در افغانستان موجی از کرونا آمد، اما اگر در کشورهای دیگر مثل بریتانیا و سوئد و ... مصونیت جمعی و گلهای را علمی انجام میدادند، اما در افغانستان بهصورت جبری همه بهترتیب نسبتا مصون شدند و نگرانیهای کرونا تقریبا از بین رفت.
اینروزها که درگیر مراسم پدر بودید؛ اما بهجز این به چه کار مشغول هستید؟
در چند سال گذشته که بعد از اتمام تحصیلات از انگلستان برگشتم، بیشتر در کارهای بنیاد و خیریه و کمککردن به مردم بودم. همچنین تلاش برای احیای مظهر اعتدال حنفی در افغانستان. اخوت اسلامی واقعی که در افغانستان اتفاق افتاد و دوستی و صمیمیت غیرقابل شکننده بین اهل تسنن و تشیع در افغانستان، ریشه اصلیاش در اعتدال اسلامیای بود که مذهب امام ابوحنیفه در افغانستان جا داده بود.
متأسفانه در طول سالیان و دهههای گذشته به دلیل تهاجمات و تفکرات افراطی و کشورهای حامی آنها، افغانستان در معرض خطر جدی قرار داشت، مذهب امام ابوحنیفه و تفکر اعتدال حنفی که اکثریت مردم افغانستان به آن باورمند هستند، روز به روز در حالت سختی و انزوا قرار میگرفت و افراد متعددی با نقاب حنفیت از کشورهای دیگر میآمدند، اما درواقع تفکر افراطی داشتند. بخشی از کوشش ما متوجه این قضیه بود که خدا بخواهد با احیای دوباره مکتب بخارا یک مرکزیت در افغانستان ایجاد شود، برای احیای تمدن اسلامی قدیم و همچنین مرکزی برای اشاعه بیشتر اعتدال در برابر افراط.
بخش دیگر کارهای ما تا قبل از کارهای سیاسی متوجه اشاعه تفکر احمد شاه مسعود بود، او شخصی بود که برای افغانستان خواست مشخصی داشت و ریشههای جنگ در افغانستان را تنها به تجاوز و دخالت خارجی بسنده نمیکرد بلکه ریشههای قدیمی در افغانستان شناسایی کرده بود که بعد از شهادتشان نشان داده شد همان ریشهها دلیل اصلی هستند؛ درحالیکه در طول ۲۰ سال گذشته شاهد کدام تجاوز آشکار بیرونی نبودیم.
حضور بیرونیها، چون آمریکا و دیگر کشورها حداقل ضامن این بود که افغانستان در چنگال یک کشور دیگر نمیافتد، اما میبینیم که مشکل افغانستان نهتنها حل نشد بلکه بیشتر شد. پس احمد شاه مسعود خوب شناسایی کرده بود که مشکل افغانستان جدای از دخالت خارجی، مشکل کلان داخلی است که فضا را برای کشورهای خارجی فراهم میکند که در امور افغانستان دخالت کنند.
تمرکز بیشتر ما بر این مسئله بود که چطور آنها شناسایی شوند و راهحل گفته شود و بیشتر مسائل و برنامهها و افکار و ارزشها و راه احمد شاه مسعود بود که از طریق کتب و مجلهها و کنفرانسها و مسائل دیگر بیشتر اشاعه شود و به گوش مردم بیشتری برسد. در یک سال گذشته بنابر رجوع مردم و درخواستشان تصمیم بر این شد که در عرصه سیاست قدم بگذاریم؛ چون دیدیم تمام تلاشهای ما روی ورق باقی میماند و متأسفانه تا زمانی که نیروی سیاسی منظم و منسجم دنبال تحقق آن آرمانها نباشد، آرمانها در ورق میماند و جامه عمل نمیپوشد. دلیل اصلی آمدن ما هم به عرصه سیاست جامه عمل پوشاندن به آرزوهای قهرمان ملی کشور احمد شاه مسعود و شهدای دیگر بود.
پس شما الان در افغانستان یک فعال سیاسی هستید.
تقریبا میشود اینطور گفت.
در چه رشتهای در انگلستان تحصیل کردید؟
بعد از اتمام تحصیلات در ایران، به انگلستان رفتم و یک سال تحصیلات نظامی و آکادمی نظامی خواندم. بعد چهار سال کینگزکالج لندن دوره لیسانس را خواندم. در رشته مطالعات جنگ و بعد از آن دوره فوقلیسانس در یونیورستی لندن در رشته سیاست بینالملل.
شما جزء نسل جوان افغانستان هستید و میخواهید ایده و دیدگاه پدر را به جوانان منعکس کنید تا وضعیت افغانستان تغییر کند. جوانان امروزی افغانستان چقدر با شما همراه هستند؟
کار ما از یک سال قبل شروع شده، اما الحمدلله رجوع و علاقهمندی جوانان شاید به سه دلیل بیشتر متوجه حرکت ما بوده. دلیل اول و اصلی این است که شاید برای اولین بار متوجه شدند برنامهها و پلانهایی که برای افغانستان داریم، برای نسل جوان قابل قبول و نیاز است. مابقی دوستان و کسانی که در طول سالهای گذشته مسئول بودند، متأسفانه بیشتر در شراکت قدرت صحبت میکردند تا یافتن راهحلی که افغانستان را به سعادت برساند. حرف ما هیچوقت این نیست که احمد و محمود به جایی برسد، بلکه حرف ما یافتن راهحلی است که افغانستان از آن طریق به صلح و سعادت واقعی برسد.
بخش دوم شاید این باشد که در طول دو دهه گذشته نسل جوان شاهد بود بسیاری از رهبران با بهانهها و شعارهای مختلف نتوانستند آنچه باید و شاید برای مردم ارائه کنند و نسل جوان با نگرانی و اشتیاقی که نسبت به آینده خود دارد، علاقهاش به این سمت است که برنامهای بدون درنظر گرفتن شراکت قدرت مطرح شود و راهکار منظم و روایت مشخص سیاسی اشاره میکند و مایلاند در محور آن جمع شوند و اشتباهات و شکست سیاسی دیگران فرصتی شده که مردم و جوانان دور این تفکر جمع شوند.
مسئله سوم شاید این است که فردی از نسل و سن خودشان همراهشان است و کوشش ما سرمایهگذاری اعظم بر سرمایه جوان نه به شکل زینتالمجالس و زینتی بلکه به شکل واقعی و رشددادن نسل جوان است و این برنامهها الحمدلله برای نسل جوان ما خوب بوده و همراه بودند. شاید به دلیل کرونا و جنجالهای دیگر، تنها از ثبتنام رسمی بیش از ۵۰ هزار نفر از جوانان در کمیته جوانان ثبتنام کردند. خانمها و کمیته بانوان بخش جداست. شاید این نشان میدهد که علاقهمندی شدید نسل جوان در ارتباط با حرکت و باور جدید موجود است.
پس شما در قالب حزب کار میکنید که ثبتنام میشود؟
هدفمان این است که انشاءالله خداوند بخواهد و همان آدرسی که پدرم، مجاهدین و گذشتههای ما داشتند، قوت بیشتر پیدا کند و نیت ما این است که آن آدرس مثل همیشه قوی و محکم باشد.
ثبتنامی که گفتید، در قالب عضویت در حزب انجام میشود؟
حزب جمعیت اسلامی را داریم؛ حزبی که پدرم و استاد شهید ربانی، رئیسجمهور اسبق افغانستان، در رأسش بودند. همه ما عضو آن حزب هستیم. حرکت ما به ترتیب قوت و قیام همان حزب است؛ اما نسبتا مستقلتر عمل میشود؛ اما تلاش آخر این است که همه به خیر دور آدرس قبلی یک جا باشیم.
نگاه حاکمان فعلی و کسانی که در قدرت هستند به حزب شما چطور است؟
سال گذشته که مجلس کلانی را با جمع زیادی برگرفتیم، الحمدلله همه دوستان و کسان و بعضی از عموها و دوستان دیگر که اشتراک کرده بودند (حضور پیدا کرده بودند)؛ اما کسانی که بنا بر مسئولیتهای دولتی در کابل بودند، پیامهای خود را روان کردند و حمایتشان را نشان دادند؛ چون تلاش ما بههیچعنوان گرفتن قدرت از یکی یا تسلیم بر دیگری نیست.
تلاش ما مهیاکردن یک نقطه وصل بین مجاهدین سابق است که هنوز در افغانستان محبوبیت فوقالعادهای دارد و بخش دوم ایجاد یک روایت سیاسی مشخص برای نسل جوان افغانستان و رسیدن به آن آیندهای است که همه ما به آن سخت نیازمند هستیم. بنابراین، چون من ادعای این را ندارم و تلاش به خاطر گرفتن قدرت نیست، هیچکدام را خلاف و مخالفتی با ما نیست.
ولی از دوست قدیمی پدر آقای عبدالله که بالاخره نفر دوم قدرت هستند، انتظار ویژهای برای حمایت دارید؟ آیا آقای عبدالله که باقیمانده طیف مجاهدین در قدرت فعلی افغانستان هستند، همان تفکر را نمایندگی میکنند یا نه.
در پاسخ به بخش اول سؤالتان، ما و شما در زبان فارسی مثال خوبی داریم که «دوست از دوست انتظار دارد»؛ بدون شک از تمام دوستانمان انتظارمان این است که در رابطه با حمایت و کمک به نسل جوان مخصوصا آنها که تجربیات بیشتری دارند، بدون شک همه ما این انتظار را داریم و همینطور دوستی و اخوت که الحمدلله تا الان موجود بوده. ارتباط قضیه که دکتر عبدالله و دیگر دوستان از همین آدرس نمایندگی میکنند؟ باید بگویم همین آدرس بوده که آنها را بهعنوان نماینده انتخاب کردند، حوزه جهاد و مقاومت که حوزه پدرم و استاد شهید بود، به نمایندگی انتخاب کرده و بدون شک اینها نمایندهها هستند.
چرا خانوادهتان اینقدر دور از نظر هستند؟ دیدگاه پدر را درباره خواهران و مادر ادامه میدهید یا التزام جامعه افغانستان است یا تمایل خودشان؟ مثلا خواهر شما که در مصر تحصیل کرده، چرا در شبکههای اجتماعی تصویری از خودشان منتشر نمیکند، ولی از شما تصویر هست.
بهتر است از خودشان پرسان کنید. من زورم به آنها نمیرسد (با خنده). همهشان مستقل هستند. انتخاب درسی و زندگیشان مستقل است و تصمیم شخصی خودشان است. شاید بنا بر ملاحظات به خاطر مسائل امنیتی بوده. متأسفانه همیشه چنین خانوادههایی در معرض خطر و جنجال هستند. بخش اول از بُعد امنیتی بود و بخش دوم درخواست شخصی خودشان است؛ اما زمینهها برای اینکه هر وقت بخواهند کار کنند، همیشه مهیا بوده است.
انتخاب خودشان بوده که این مسیر را انتخاب کنند. هیچوقت پدرم و من نیتمان این نبوده که پوشش سیاسی اینطور باشد که نسل آینده هم باید همین خط سیاسی را ادامه دهد. قسم به خدا که اگر شرایط افغانستان اینگونه نبود و اگر نمیدیدم که آرزوهای پدرم به کرسی ننشسته و حداقل افغانستان در مسیر سعادت و آرامش قرار داشت، هیچوقت داخل سیاست نمیشدم.
علاقهمندی شخصی من فیزیک و فیزیک نجوم بود و هیچوقت وارد عرصه سیاست نمیشدم؛ اما شرایط فعلی و رجوع و درخواست شدید و مکرر مردم از اقشار مختلف باعث شد من وارد سیاست شوم. بودن در سیاست برای من اجبار بود؛ اما انتخاب خواهرانم این است که در مرحله فعلی علاقهمند نیستند تا وقتی که شرایط ایجاب شود و خودشان بخواهند.
خواهرانتان در چه رشتهای تحصیل کردهاند و چه میکنند؟
خواهر بزرگم فاطمه مسعود در رشته ادبیات از دانشگاه فردوسی مشهد لیسانس گرفته و همین روزها مراسم فارغالتحصیلیاش است. مریم مسعود، در مصر پزشکی را شروع کرده و بهشدت در این زمینه بااستعداد است و چهبسا در برخی موارد من از آنها مشورتهای صحیح میگیرم. عایشه مسعود عینالقیاس هم سال گذشته مثل مریم مسعود در رشته پزشکی فارغالتحصیل شده و بخش عملی را در مصر شروع کرده است. زهره مسعود سال آخر پزشکی است و یک سال تا فارغالتحصیلی مانده. نسرین مسعود خردخرد خانه ما، یک سال بعد از دانشگاه فردوسی مشهد در رشته حقوق فارغالتحصیل خواهد شد.
پس یک کابینه در خانه تان دارید، ولی وزارت بهداشتتان پررنگتر است.
(میخندد). وقتی آنها این همه تحصیلات دارند و زحمت کشیدهاند، انصاف و منطق نیست و نه زورش را دارم که به آنها بگویم فعال نباشید.
پسر آمرصاحب بودن سخت است؟
خدا را از شرایط زندگیام شاکر هستم. در مورد شرایط زندگیام یاد شعر حضرت حافظ میافتم که میگوید «جام میو خون دل هر یک به کسی دادند» به این معنا که شرایط زندگیام خوب است، حداقل ۱۲ سال عمری که در کنار پدر سپری کردم تا زمانی که زنده هستم و شاید تا آخر عمر به خاطر همان لحظات است.
رابطه من با پدرم تنها رابطه پدر و پسری نبود؛ رابطه عجیب معنوی بود. ایشان برای من مراد، معلم و پیر طریقت بودند. چهبسا بسیاری وقتها دین را در سیمای آنها میدیدم و آنها را نشانهای از خداوند روی زمین میدیدم که بر ما نازل شده؛ به حدی که انسان، مجاهد و مسلمانی فوقالعاده بود. ازدستدادن او بدون شک یک رنج همیشگی و درد خوبنشدنی است و فکر میکنم هیچکس علاقهمند به این سختی نباشد. پسر امرصاحببودن خوبیها و بدیهای خود را دارد؛ اما به همان شعر حافظ اکتفا میکنم.
شما اکنون ۳۱ساله هستید و در ۱۲سالگی پدر را از دست دادهاید. احتمالا در نوجوانی و اوایل جوانی تلاش کردهاید به شناخت بیشتری درباره پدر دست پیدا کنید. این شناخت را چطور به دست آوردید؟ مادرتان کمک کرد، کتابها یا مستندها. به کدام بیشتر اعتماد کردید؟
لازم است ابتدا بگویم اگر شما از اطفال و کودکان عراق، افغانستان و سوریه از یک کودک هفتساله بپرسید مثل ۷۰ساله است. عمر بر افراد و کودکان جنگی بهشدت طولانی است؛ ولی زمان بهشدت بهکندی میگذرد. برای من چهار سال دوران مقاومت به اندازه ۱۴ سال گذشت و هر روز و ماه و سالش یادم است.
ما مجبور بودیم به دلیل شرایط زمان زود کودکی را فراموش کرده و بزرگ شویم و به بلوغ عقلی برسیم تا شرایطی که هیچوقت پدرم در کنار خانواده نبود، بهعنوان سرپرست خانواده باشم و دستیار مادر در مسائل و کارهای لازم باشم. بهایندلیل بسیاری از تجربیات و شناخت من در همان زمان اتفاق افتاد. مثلا هیچوقت از پدرم توهینی را نسبت به هیچ گروه و مذهبی ندیدم.
هیچوقت ندیدم نمازش قضا شود یا فرصتی پیدا کند و کتاب نخواند. هیچوقت ندیدم به خواهرانم بگوید باید ازدواج کنی. همیشه میگفت تو میخواهی چهکاره شوی، همیشه آنها را تشویق میکرد یا اینکه دیدش درباره افغانستان چه بود و چه برنامههایی داشت. بخش زیادی از شناخت من نسبت به پدرم همان تجربیات دستاولی است که خودم دارم یا چیزی است که تا امروز لحظه به لحظه یاد گرفتهام.
بهمرور که بزرگ شدم، توسط خانواده و دوستان داخلی و خارجی پدرم شنیدم. مثلا یک بار در دوبی در کنسولگری افغانستان بودم که یک آقا از کره جنوبی آمد. آن روز کلاه پدرم را که سمبل ماست، به سر داشتم. ایشان تا من را دید، شباهت کموبیش من با پدرم را متوجه شد و شروع به تعظیم و گریه کرد. من متوجه نشدم علت چیست. ایشان گفت من درباره پدر شما یک کتاب در کره خواندهام و من بهشدت مجذوب این شخصیت شده و برای دیدن ایشان آمدهام. ظاهر شما به ایشان شباهت داشت و من را به گریه انداخت.
گفتم من پسرش هستم و دستهای من را ۱۰ دقیقه گرفته بود و گریه میکرد. در لندن هم به خانمی آرژانتینی برخوردم که درباره احمد شاه مسعود تحقیق میکند و برایش از چهگوارا جذابتر میشود. اینقدر شیفته میشود که به افغانستان سفر میکند و سرمایهای را که داشته، میفروشد تا برای سفر به افغانستان پول جور کند و بتواند با شخصیت پدرم بیشتر آشنا شود. وقتی میآید و دوستان و خانواده احمد شاه مسعود را میبیند، محبتش چند برابر میشود یا مایکل بری پروفسور دانشگاه پرینستون که خودش یهودی و آمریکایی است، در قالب ارسال کمک به افغانستان میآید و عاشق احمد شاه مسعود میشود.
صدها نفر را میتوانم نام ببرم؛ حتی از دنیای عرب و صدها خواهر و برادر دیگری که از ایران بودند و دیدند و احساسی برایشان ایجاد شد. اینها شیفته احمد شاه مسعود شدند و تجربیاتی که خودم داشتم، امروز من دو حسرت کلان دارم؛ یک حسرت به خودم کهای کاش عمر من بیشتر میبود و از آنها بیشتر میآموختم و رشد عقلی در آن زمان انجام میشد یا دستکم آن زمان سنم بیشتر بود که از آنها بیشتر میآموختم و حسرت دوم اینکه به حال مردم و وطنم و دنیا میخورم که چه قسم شخصیت وطندوست و انساندوست را متأسفانه از دست داد.
ممکن است برخی از سؤالات من کامتان را تلخ کند؛ اما اجازه دهید دربارهشان صحبت کنیم. میدانیم مسعود هواداران زیادی دارد؛ اما میدانیم ایشان همانقدر هم مخالفانی دارد. کسانی که همان دوره با او درگیر شدند؛ مثلا آقای حکمتیار. در این سالها با ایشان ملاقات داشتهاید یا با کسانی از این دست تمایل به ملاقات دارید؟
متأسفانه خودم شخصا آنها را ندیدهام؛ اما بدونشک که تاریخ قضاوت میکند و بهاینترتیب درست است که مخالفتی بود. مخالفت تنها با پدر من نبود؛ بلکه مخالفت جناب حکمتیار با همه بود (میخندد)؛ یعنی همه مخالفش بودند، چه در دوران دولت سابق، چه به یک ترتیب وقتی پدرم بود، چه به ترتیب حال. اما دغدغه پدرم اشخاص نبود، دغدغهاش افغانستان بود؛ و بههمانخاطر وقتی طالبان آمدند، حکمتیار آمد و میهمان پدرم بودند. هیچ چیز نداشتند.
پدر من جنگ و نفرت و کینه را هیچوقت در دلش نگه نمیداشت؛ بههمیندلیل دعوتش کرد، خودش نجاتش داد از کابل، در خانه ما در پنجشیر نگهش داشت چند روز و روانهاش کرد تاجیکستان. از تاجیکستان مهاجر شد به ایران. اگر نفرت میبود، اگر کینه میبود، پدرم آنها را نشان میداد یا فلان کار را میکرد؛ اما با احترامی پدرم برخورد کرد که امروز همگی شاید مدیون باشند؛ اما یک چیزی که میخواهیم امروز خداوندی که به من و شما آنقدر برکات و نعمات داده هستند، بسیار کسانی که قبول ندارند و میگویند خدا وجود ندارد.
ما و شما هیچوقت پدر من زحمتش و کارش به خاطر این نبود که چقدر نفر من را خوش دارد، چقدر ندارد. او فردی بود که باور راسخ و اصول محکم داشت و مسئله خدا در درجه اول و بعد از آن انساندوستی، یعنی بالاتر از مسائل غضب به آن خاطر سربازان و ژنرالهای روسی که در برابرش جنگ کردند، بعدا به او احترام میکنند.
وزیرهای پاکستانی که با او جنگ کردند بعدا میآیند به او احترام میکنند. تمام این نشان از این دارد که حتی دشمنش به این نتیجه رسید که در مقابل یک حریف قَدَر مبارزه میکردند که آن حریف قَدَر ارزشش انسانی بود و بعد از جنگ که شرایط انسانی به آن ترتیب حاکم نیست، این دشمنها به فکر آمدند و فهمیدند او کی بود.
گفتید در حوزه اعتدال حنفی کار میکنید. یکی از پاشنهآشیلهای دوره کاری پدر شما و جنگ داخلی در کابل حادثه افشار است. اختلاف بین شیعه و سنی، بین آقای آمرصاحب و آقای عبدالعلی مزاری و آتشگشودن دو طرف به سوی هم، آنچنان که اکنون برخلاف علاقهمندان شاه مسعود در بین شیعیان و هزارهجات پدر شما مخالفانی هم دارد که او را با القاب بدی خطاب میکنند. امیدوارم این صحبتها کام شما را که در تدارک برگزاری مراسم سالگردشان هستید، تلخ نکند؛ اما....
خواهش میکنم. بسیار خوشحال هستم شما این سؤال را میکنید. متأسفانه در برههای از زمان تلاش به این بود که یک روایتسازی غلط انجام شود برای ایجاد یک تراژدی که استوار بر آن تراژدی یک مسئله و آدرس ایجاد شود. اول اینکه در چندین سال و چندین دهه گذشته، با آمدن حقوق بشر و بسیاری مسائل دیگر، اگر واقعا اتهامی بود، وارد و اثبات میشد.
دوم، بسیار بزرگواران تمام اسنادش پیش من هست، مصاحبه کردهاند. شهید بزرگوار مزاری که خودش میگوید گناه ما بود. مصاحبه انوری، مصاحبه آیتالله محسنی و این بزرگواران و دوستان دیگر؛ همهشان مصاحبههای مفصلی کردند و حرفهایشان هست. اصل قضیه این است که جنگی اتفاق میافتد یا به ترتیبی مسئلهای اتفاق میافتد بین استاد سیاف، یکی از رهبران تنظیمها و به یک ترتیب برادران هزاره ما که در رأسش استاد مزاری قرار داشت.
پدر من در این ارتباط بهعنوان میانجی قرار میگیرد که میخواهی همینجا صلح بپیوندد و در این ارتباط با دوستان تحقیقات مفصلی را انجام دادیم که هر وقت که امکان باشد، این مسائل را چاپ میکنیم و میتوانیم این مسائل را به اثبات میرسانیم. این مسئله بسیار واضح است. در مصاحبه با بیبیسی هم از من این سؤال را پرسان کردند؛ من گفتم عدهای به دنبال این هستند که تراژدی یا هولوکاست بسازند.
هیچکس را پیدا نکردند همینجا به این ترتیب میخواهند پدرم را بگیرند و مثل قضیه هولوکاست داستانی شود که از آن اعتبار شخصی بگیرند. اما اصلا تپه افشاری که در کابل است، جای سادات است، جای برادران هزاره نیست؛ جای سادات و افشار است. آنها مصاحبه کردند که قضیه به چه قسم بوده. سیدعلی جاوید یک برادر دیگر در داخل حکومت بود، استاد مزاری در مصاحبههایش میگوید اینجا گناه ما بود و به یک ترتیب استاد اکبری و دوستان دیگر.
بیبیسی حتی آن مصاحبه را پخش نکرد. وقتی مقاومت شکل گرفت، استاد محقق و استاد خلیلی یا در محاصره طالب بودند یا در نقطهای بودند که دیگر از بین میرفتند. این به دید خودم است، یاد داشتم که پدرم پیلوتهایش را خواست؛ پیلوتهای هلیکوپترها را. برشان گفت استاد خلیلی در این نقطه است و استاد محقق در این نقطه.
پیلوتها گریان میکردند که آمرصاحب تو ما را به خودکشی میبری، این امکان ندارد آنجا را طالب گرفته یک تیر بخورد طیاره چپه میشود، خلاص. پدرم گفت خدا کند که شهید شوی، شما حرکت میکنی این امروز صبح خلیل و استاد محقق را از آن نقطه نجات میدهی، میگیری میآوری. پدرم از مرگ آنی و صددرصدی استاد خلیل و استاد محقق را نجات داد و آورد.
عینالقیاس، پیشنهاد پدرم به استاد مزاری، حکمتیار، پیشنهاد پدرم حتی به دکتر نجیبالله وقتی که او خودش را در دفتر سازمان ملل پنهان کرده بود، دیدیم که نیروهای پدرم اگر تفکر افراط میداشتند، کاری که طالبان کرده بودند، میرفتند دفتر سازمان ملل را میزدند، میکشیدنش و میکشتند.
اما پدرم احترام به قوانین بینالمللی و قوانین بشری و مسئله عفو عمومی که اعلام شد، به دکتر نجیب چندین دفعه گفت که من باور به این قضایا نیستم، پاکستان پشت این قضیه میخواهد خودت را بکشد. من خودم کمکت میکنم برو پیش فامیلهایت در هندوستان یا هر کجا که میروی. این بود که اگر اینها بیایند پشتون باشند مرا غرض نگیرند و دیگر من پشتون هستم و ایمنی من در دفتر سازمان ملل شیعه هستم.
اینجا دیگر قوانین بینالمللی و اینهاست، آمدند دیدیم که چه فاجعهای رخ داد. پدر من بههیچعنوان آن نفرت یا جنگدوستی و علاقه به کشتن در وجودش نبود و او یک فرد عارف، زاهد و عاشق به خدا بود. برای اثبات قضیه عدم حضور و دخالت پدرم در افشار که میگویند رخ داده، دلایل و اسناد و مستندات متعددی وجود دارد؛ ازجمله فردی به نام جان جنکس که در آن زمان به ترتیبی آمده بود به افغانستان و رپرتاژ همین مسئله افشار را نوشته کرده.
جان جنکس نوشته میکند که در مسئله افشار اولا مسئله به آنقسمی که میگویند، اتفاق نیفتاده بود، خودش حضور داشته و همان زمان اینها را نوشته کرده. میگوید اینجا جنگی که انجام شد، بین استاد سیاف و عبدالعلی مزاری بود و اصلا احمدشاه مسعود و نیروهایش هیچ دخالتی در این قضیه نداشتند.
در آخر حاضر هستم هر جایی که باشد، درباره این مسائل صحبت کنم و گپهایم را بزنم. قضیهای است که متأسفانه یکعده در ابتدا کوشش کردند بین برادران هزاره ما، این قوم باعزت افغانستان که در دوران مقاومت در کنار پدرم یکجا توانسته بودند افراطیت و بنیادگراها را شکست دهند، یک فاصله بیندازند.
در ابتدا موفق شده بودند، اما بعد از تجربه این دو دهه، جوان اهل هزاره، جوان اهل تشیع و جوانانی که من با آنها ارتباط دارم، همهشان به یک ترتیب به نتیجه رسیدند که بله تمام اینها توطئهها بوده، اصل مهم اتحاد اقوام و رسیدن به سعادت و آن چیزی است که همه ما میخواهیم.
چند وقت پیش شما برای موضعگیریتان بر سر مذاکره با طالبان و نقش آمریکا خبرساز شدید. از سوی دیگر در بین توافقی که در دولت انجام شده، آقای عبدالله مسئول مذاکرات صلح است که باید بخش زیادی از آن با طالبان انجام شود. موضع شما در این زمینه چیست؟ یعنی تصمیم ندارید طالبان را بهعنوان یک قدرت سیاسی به رسمیت بشناسید یا منظر دیگری دارید؟
در ارتباط با صلح موضع ما بسیار مشخص و شفاف است. پدرم در زمان مقاومت یک بار نه، دو بار نه، سه بار نه؛ بلکه چهار بار تلاش کرد تا صلح اتفاق بیفتد و طالبان به این نتیجه برسند که راهحل افغانستان جنگ نیست؛ بلکه راهحل افغانستان رسیدن به صلح از طریق مذاکره و سیاسی است.
اگر من بگویم که این قضیه را قبول ندارم؛ یعنی با پدر خود مخالفت کردهام، بههیچعنوان. صلح نیاز اصلی افغانستان است و به ترتیبی طلاب و طالبان که جنگ میکنند، باید پای میز مذاکره بیایند و مشکل افغانستان از راه صلح حل شود. در این شکی نیست؛ اما موضع ما این است که فرصت مذاکرات، یک فرصت طلایی است که به جایی که فقط معضل جنگ فعلی طالب و دولت حل شود، باید از این فرصت استفاده بهینهتر شود، اصل مشکل افغانستان همان است که در ابتدای سخنم برایتان عرض کردم که اصل مشکل افغانستان را پدرم تنها مسئله جنگ یک گروه و یک تنظیم نمیدید؛ بلکه مسئله را نوع تقسیم قدرت یا ساختار قدرت در افغانستان میدید.
ببینید که در طول دو دهه گذشته آمریکاییها و همکارانش حداقل مسبب و ضامن امنیت نسبی افغانستان بودند. همچنین کشورهای دیگر که همکار افغانستان بودند ضامن اقتصاد ریخته و پاشیده یا حداقل ضامن اقتصاد موقتی جنگی برای افغانستان بودند؛ بنابراین دولت افغانستان نه تشویش پول و درآمد داشت و نه تشویق امنیت را.
فوقالعاده فرصت طلایی داشت بر اینکه بتواند خود را حداقل در ۲۰ سال به نقطهای برساند که یک گروه دیگر در مقابلش نخیزد یا حداقل شرایطی مهیا شود برای ساختن یک افغانستان بهتر. متأسفانه میبینیم که نوع نظام متمرکز فسادآور است و باعث شد افغانستان در شرایط بدی که الان قرار دارد، قرار گیرد.
این مشکل، مشکل تنها دو دهه گذشته افغانستان نیست که در دو صد سال گذشته همین مشکل موجود بوده. در دو صد سال گذشته همیشه پادشاهها، جنگهایی را بین خود انجام دادند و اختلافاتی بین خود داشتند و یک بچه کاکا، بچه کاکای دیگر را کشت و از بین برد و آن بچه کاکا یا بچه عمو یا پسرعمو پیش یک قدرت بیرونی دیگر رفت و به کمک او باز داخل افغانستان آمد و این دخالات و قدرتهای بیرونی تمامش ناشی از این است که در داخل، تقسیم قدرت و ثروت به شکل عقلانی انجام نشده.
ساختار قدرت در افغانستان به قسمی است که برنده همه چیز را میگیرد و هیچ چیز به بازنده نمیرسد. ما در افغانستان یک اصطلاح داریم «ارگ یا مرگ»، و این مسئله قرون وسطایی است که کسانی که جنگ را میبردند، همه چیز را میگرفتند و کسانی که باخته بودند به قتل میرسیدند.
الان ما و شما در یک عصر جدید زندگی میکنیم و عصر جدید نیازمند کثرتگرایی و شهروندمحوری و تقسیم قدرت به شکل مشروع و دادن قدرت بر مردم است. میبینید که افغانستان از لحاظ پیشرفت چقدر عقب میماند که یک مکتب (مدرسه) را ظرف ۳۰ سال جورکردن نمیتوانی، یک پل خودت را ظرف ۳۰ سال جورکردن نمیتوانی.
تمامش ناشی از نوع نظام و نوع ساختار است. بههمینخاطر هر فرصتی که پیش آمده، چه فرصتی که خارجیها با امکانات و امنیت در طول دو دهه ایجاد کردهاند، چه فرصتی که مردم با اعتماد بر پروسه مردمسالاری انتخابات به این دولت دادند و چه حمایتها و فرصتهای دیگری که افغانستان مثل ذخایر معدنی، تمامش به خاطر نوع نظام از دست رفته و کشور در حالت بدی قرار دارد.
خواست ما در مذاکرات صلح و مقالاتی که در نیویورکتایمز چاپ کردیم، از این داستان است. من هیچوقت نگفتم که برای من چه برسد، گپ من این است که این فرصت است و از این فرصت مذاکرات برای تغییر نوع ساختار و خواست دولت آینده و نوع نظام آینده هم صحبت شود که در آن فرصتی به مردم افغانستان داده شود که نوع نظام آینده چه خواهد بود.
امروز اگر یک استاندار در استان انتخاب میشود؛ بههیچعنوان پاسخگو به مردم نیست. مردم توان این را ندارند که او را از کارش برکنار کنند یا توان این را داشته باشند به او بگویند به ما پاسخگو باش. همان قسم یک شهردار، همان قسم رئیس امنیت یا هر گروه دیگر.
همه را رئیسجمهور، یک فرد انتخاب میکند و توان حذفکردن دارد؛ بههمینخاطر در افغانستان ضمن تمام مشکلات چاپلوسمحوری یک مشکل کلان دیگر شده. تمام افراد به جای اینکه کوشش کنند به مردم نزدیک باشند و نیازمندی مردم را برطرف کنند، به سلطان نزدیک میشوند که رضایت سلطان را به دست بیاورند. تملقگرایی و چاپلوسگرایی است که متأسفانه یک اصل شده.
تمام حرف ما در مسئله مذاکرات این است که این فرصت آنجا داده شود، اصل مشکل گفته شود تا بتوانیم آینده افغانستان یک آینده باثبات باشد، همه خود را در آن ببینند، دیگر فرصت برای اختلافات بیشتر و جنگ دوباره ایجاد نشود. در غیراینصورت امروز اگر طالب آمد و صلحی انجام شد، یک قسم صلحها ۱۰ بار انجام شده و گروه دیگری میآیند و باز آن گروه جنگ ادامه پیدا میکند، مشکلات افغانستان ادامه پیدا میکند و افغانستان به صلح و ثبات واقعی نمیرسد.
شما مبارزه چریکی را آموزش دیدهاید؟
(میخندد). خدا آن روز را نیاورد. اگر آن شرایط پیش بیاید، برای آن روز خواب میبینیم.
منظورتان را متوجه نمیشوم.
باید یک فرهنگسرای مشترک بین ایران و افغانستان ایجاد شود، متأسفانه روزبهروز دیالوگ ما دورتر میشود. خوابدیدن یعنی اینکه اگر روزش بیاید، خواهیم دید. امیدواریم اگر آن روز بیاید، آماده باشم، اگرچه خدا نکند که آن روز بیاید.
پس دوست ندارید بگویید چریک هستید یا نه.
یکی از نشانههای چریک این است که خودش را چریک نمیگوید.
در کتاب خاطرات مادرتان خواندم که گویا پدر تمایل داشتند اگر خانواده مجبور شد در جایی غیر از افغانستان زندگی کند، به ایران مهاجرت کنید. آن زمان بسیاری از مقامات افغانستان به ایران آمده و سکونت داشتند. خانواده شما چه زمانی به ایران آمد و چه مدت ماندید؟
بلافاصله بعد از شهادت پدرم که در سنبله (شهریور ماه) سال ۱۳۸۰ اتفاق افتاد شش ماه بعد یادم است آخرهای بهمن بود، به طرف ایران حرکت کردیم به خاطر اینکه زمانی که در تاجیکستان بودم، بهترین مکتب تاجیکستان در سفارت ایران بود و بسیار خاطرات خوشی از آن مکتب دارم یک مکتب فوقالعاده بود، سطح درسی و مدرسهاش در تاجیکستان بسیار فوقالعاده بود. بنیاد درسی من در مدرسه ایرانی در دوشنبه تاجیکستان گذاشته شد.
به آن نسبت با خانواده تصمیم این بود که این بنیاد گذاشته شده و باید ادامه پیدا کند یا به کشور دیگری برویم باز در آن کشور درس دیگر و قضایای دیگر که جنجالهای خودش را دارد، بهتر است همین درس ادامه پیدا کند و بدون شک من متشکر از تمام دوستان هستم که از طرف جمهوری اسلامی ایران همکاری کردند و زمینه تحصیل و زندگی برای ما در ایران فراهم شد. تقریبا هشت سال در ایران بودیم تا دوران تحصیل در اینجا تمام شد و بعد از آن به طرف انگلستان رفتم.
فقط در مشهد بودید؟
بله، چون از خانوادههای مجاهدین در آن زمان در ایران زیاد بودند. داییها چهار سال قبل به مشهد رفته بودند و ما هم به آنجا رفتیم.
زمانی که شما به انگلستان رفتید بقیه افراد خانواده در مشهد ماندند؟
بله. مادرم و دو تا از خواهرانم در مشهد هستند، به خاطر اینکه درس آنها هنوز تکمیل نشده. بقیه ما دنبال تحصیلات خود در بیرونتر رفتیم. خواهرانم به مصر رفتند. من به انگلستان رفتم. اما بقیه آنجا ماندند.
تصویرتان از ایران تصویر خوبی است؟ تصویرتان از ایرانیها چطور. رابطه ایرانیها با شما در سالهای اقامت رابطه خوبی بوده؟
واقعا از اینکه در ایران هموطنان زیادی از ما بودند و زمینهای برای اینکه تحصیل و زندگی باشد و برای هموطنان زیادم زمینه کار باشد، فرصت خوبی بود و جا دارد در قدم اول از همه مردم ایران تشکری کنم. اما درعینحال هر بودنی در هر خانهای بین برادران مسائلی دارد. بدون شک که تجربیات تلخی را هم دارم از بعضی مسائل نژادپرستانه که اتفاق افتاد در مقابل خودم، حتی در مدارس.
مثلا مؤلفین بودند و برای من یک مقدار ناراحتکننده بود، اما همیشه این اتفاقات را شخصی میدانند که اشخاص آن احساس را دارند و یک نفر به آن درایت نرسیده. درعینحال یک در مقابل یکمیلیون دوستی بود که من داشتم، معلمان و استادان و دوستانی داشتم که نسبت به افغانستان با دید و اشتراک تمدنی و اشتراکات کلان میدیدند و از آن زاویه الحمدلله بسیار خوب بود.
اما فکر میکنم بهمراتب با حضور رسانههای اجتماعی و ارتباط بیشتر مردم بهتر شده. در آن زمان یک مقدار دید نسبتا بستهتر بود در نبود رسانههایی که بتواند مردم را وصلتر کند. اما حالا بهتر است. اما چیزی که آرزو دارم این است که ایران، افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان و حتی آذربایجان برسیم به یک نکته با این درک و فهم که همه ما مربوط به یک حوزه مشترک تمدنی هستیم. اختلافاتی که ما و شما داریم به زیباییهای ما میافزاید.
اگر همان فرد پنجشیری هم باقلاقاتوق ایران را بخورد، یا ایرانی هم همان قروتی پنجشیر را بخورد یا بورانی مزاری را بخورد مزه ندارد. زیبایی در تنوع ما و شماست. یک ایرانی میتواند موسیقی افغانی یا تاجیکی گوش کند، یا موسیقی پنجاب و هند و پاکستان یا ازبکستان. ما در این حوزه مشترک تمدنی تنوعهایی داریم که هر چه غذاهایمان متنوعتر شود، زیبایی سفره ما بیشتر میشود.
از لحاظ فرهنگی هم زیباییهای تنوع داریم. متأسفانه در قبل این تنوع را بهعنوان یک نقطهضعف میدیدند. الحمدلله تغییراتی در جامعه ایران آمده که این تنوعها را بهعنوان زیباییهای حوزه تنوعیمان بدانیم در اشتراکات و نزدیکشدن این حوزه تمدنی که برای تمام کشورها از جمله افغانستان، ایران و ازبکستان یک قدرت و قوت عجیب و فوقالعاده میدهد انشاءالله کوشش کنیم.
در غرب اروپا که من زندگی کردم، در آنجا میگردند پیدا کنند که کجا نقاط اشتراک پیدا میکنند تا به یک ترتیب بدنههای خود را نزدیک به هم بسازند. از باشگاه فوتبال بگیرید تا فیلمهای سینمایی و هزار و یک گپ دیگر که یک نقاط اشتراکی بین کشورها و انسانها پیدا شود.
ما و شما هزار نقطه اشتراک داریم، در رابطه با آنها صحبت نمیکنیم، در رابطه با نقاط اختلافی صحبت میکنیم. لهذا امیدوار هستیم روی اشتراکات تمدنی و حوزه مشترک تمدنی یک روایتسازی محکم صورت بگیرد؛ چه دولتها، چه مردمها و چه نهادها و مخصوصا حوزه رسانه که شما دوستان در آن دست طولایی دارید که در این ارتباط بیشتر بنویسند و مردم ایران بیشتر آگاه شوند که دوشنبه، تاشکند، کابل، مرو و اسلامآباد هم خانه خودشان است. همان قسمی که قبلا این احساس موجود بوده.
بسیاری از اساتید من که سنشان یک مقدار بالاتر بود خاطراتی از سفر به افغانستان و هماهنگی و اشتراک تمدنی را برای ما قسم میکردند که متأسفانه در زمان نسل ما موجود نبود. لهذا باور ما این است که در مورد افغانستان و ایران طبق آن شعر معروف: «هر کجا مرز کشیدند بیا پل بزنیم».
درحالحاضر با مقامات مسئول ایرانی در ارتباط هستید؟ متوجه شدم پدر شما با ایرانیان بسیار زیادی از مقامات وزارت خارجه و سپاه و حتی اعضای شورای ملی آن دوران نشست و برخاست داشته.
ما با جمهوری اسلامی ایران جدا از روابط مردمی و دوستی الحمدلله در سطح جمهوری اسلامی و نمایندهها دید و بازدید و صحبت داشتیم. روز قبل با آقای طاهریان یکی از دوستان پدرم دیدار داشتم. خنده و شوخی هم داشتیم و یاد قدیم و خاطراتمان کردیم. الحمدلله روابط بسیار حسنه با آنها دارم و این برگرفته از باور دینی من است که همیشه آدم با دوستها و همراهان پدر خود دوست و همراه باشد.
نسبت ایران با احمدشاه مسعود در گفتگو با محسن روحی صفت، رئیس اسبق ستاد افغانستان
از تحریم مسعود و مزاری تا میانجیگری ایران
اگر بخواهیم رابطه ایران و احمدشاه مسعود را به چند دوره تاریخی تقسیم کنیم، امکانپذیر است؟ عدهای معتقدند این رابطه بیشتر نظامی بود و حتما این بخش حساسیتبرانگیزتر است.
باید فضای آن دوران را بدانیم. دوره ظاهرشاه با کودتای داوود تمام میشود، داوود پسرعموی ظاهرشاه بود و در سال ۱۳۵۲ اقدام به کودتا علیه ظاهرشاه میکند، ظاهرشاه که برای عمل چشم به رم رفته بود، داوود به او اجازه نمیدهد به کشور بازگردد و پایان سلطنت و شروع دوره جمهوری را اعلام میکند. داوود دنبال یک کشور مدرن برای افغانستان بوده که نهادهای جدید و ارتش قوی داشته باشد و تفکرات لائیک داشت. برای این کار هم در وهله اول رو به شوروی آورد.
داوود در سال ۱۳۴۲ نخستوزیر شده بود زمانی که ظاهرشاه پادشاه بود. در دوره نخستوزیری تلاش کرد با غرب ارتباط و تسلیحات نظامی بگیرد، اما آمریکاییها و غرب حاضر نشدند با افغانستان کار کنند. پاکستان هم که از اول پیدایش، با افغانستان مشکلات مرزی داشت. در این بلوکبندی، آمریکا علیه هند و شوروی با پاکستان متحد بود و به نظرشان افغانستان سرزمینی بود که چندان اهمیتی نداشت؛ بنابراین آمریکا حاضر نشد با افغانستان ارتباط برقرار کند.
حتی چاههای نفتی را که در قندهار زده بودند، نیمهکاره رها کرده و رفتند. در چنین وضعیتی داوود، تمایل پیدا کرد که برای توسعه اقتصادی کشور و ایجاد طبقه بوروکرات همچنین ایجاد صنایع و احداث راههای مواصلاتی از اتحاد جماهیر شوروی کمک بگیرد.
در این دوره در خاورمیانه و ایران فضای روشنفکری و دانشجویی مسلمان مبارز در برابر جو مبارزات مارکسیستی مطرح بود. دوره سخنرانیهای آتشین دکتر شریعتی و اوج جریانات انقلابی است. در خیلی کشورهای دیگر جو انقلابی وجود داشت. کابل نیز متأثر از فضای دانشجویی ایران و سیدقطب در مصر است، دانشجویان مسلمان تحتتأثیر سخنرانیهای دکتر شریعتی موجودیت خود را در برابر جریان حاکم که کمونیستی و چپ است، نشان میدهند. دانشگاه پلیتکنیک کابل را که روسها ساخته بودند، یکی از همین محافل رقابت دانشجویان چپ مارکسیستی و دانشجویان مسلمان بود. همانجاکه احمدشاه مسعود و گلبدین حکمتیار آنجا درس خواندند.
حتی یک نفر میگوید جنگ داخلی در افغانستان، دعوای همکلاسیهاست؟
آنجا فضای حاکم کمونیستی بود، دانشجویان مسلمان بودند که میخواستند علیه احزاب کمونیستی و شوروی فعالیت کنند و از همینرو، تعدادی درس را رها کردند و به مبارزه علیه حکومت دست زدند.
خیلی شبیه فضای انقلابی ایران است. دانشجویان تحصیل کرده در سیستم دانشگاهی شاهنشاهی علیه همان سیستم قیام میکنند؟
بله، احمدشاه مسعود به دره پنجشیر رفت و جوانان را جمع کرد و به آنها آموزشهای ایدئولوژیک میداد، معارف اسلامی و مطالب دکتر شریعتی و فلسفه غرب علامه طباطبایی را بحث میکرد. حکمتیار به منطقه خودش یعنی جنوب شرق میرود و جوانان دورشان جمع میشوند و از طرف دیگر آقای ربانی که استاد دانشگاه کابل بوده با همکاری مسعود، حزب جمعیت اسلامی را تشکیل میدهند.
منظر ایدئولوژیک احمدشاه مسعود، چه مشخصههایی داشت؟
تفاوتش با بقیه این بود که دیدگاه مدرنی از اسلام برخلاف دیدگاه سنتی داشته. چنانچه این تفاوت در ایران بود که جوانان مسلمان دانشگاهی آن دوره از متفکرانی مانند آیتالله طالقانی، مهندس بازرگان و دکتر بهشتی الهام میگرفتند و دیدگاههای آنان در مقابل دیدگاههای سنتی رایج بود، آنان دیدگاه مدرن و جدید نسبت به اسلام داشتند.
مثلا قبل از انقلاب با سینما رابطه خوبی دارند، دنبال ابزارهای هنری برای معرفی اسلام میروند و یک دیدگاه بسته و سنتی ندارند. حسینیه ارشاد و فعالیتهای هنری آن در جهت معرفی اسلام پیشرو مثال خوبی در این موضوع هست. مسعود هم دیدگاه جدیدی نسبت به اسلام داشت که در جامعه بسته افغانستان خیلی ناب بود.
دکتر شریعتی برای او جایگاه خاصی داشت؟
بله.
یعنی همانطور که جمعیت انقلابی ایران در آن سالها تحت تأثیر دکتر شریعتی بودند، طیف مجاهدین هم بودند؟
نهتنها افغانستان، کل خاورمیانه تا آفریقای جنوبی اینطور بود. اوایل انقلاب سفری به مکه داشتم، یکی از جوانان آفریقای جنوبی گفت کتابهای شریعتی را با تیراژ یکمیلیون در آن کشور منتشر میکنیم. تیراژ یکمیلیونی در ۴۰ سال قبل خیلی بود. شریعتی را باید خیلی وسیعتر دید. منحصر به جامعه ایران نبود. حتی در افغانستان که نزدیکترین کشور به ایران و همزبان بود، تعداد زیادی احزاب کوچک داشتیم که خودشان را متأثر از شریعتی میدانستند. البته تنها کتابهای شریعتی نبود.
در بین کتابهایی که در آن دوره بهعنوان روشنفکری اسلامی منتشر میشد، کتابی نبود که مسعود نخوانده باشد. چیزی که میگفت از ایران برای من بیاورید، کتاب بود نه سلاح.
در دوره مبارزه با کمونیسم ارتباط ایران با طیف مقاومت چطور شروع شد؟
بعد از اینکه درگیریها بهصورت علنی در افغانستان با کودتای کمونیستها و اشغال افغانستان توسط ارتش شوروی شروع شد، افرادی از ایران بهصورت مجزا با مجاهدین افغانستان ارتباط داشتند و آنها هم با ایران در ارتباط بودند، برایشان کتاب میبردند یا مبارزاتشان را برای هم تعریف میکردند. یک گروه سهنفری متشکل از آقایان عالیپیام، باقری و ناصری در سالهای ۵۹ -۶۰ به افغانستان رفتند و با برخی رهبران افغانستان ملاقات کردند و مدتزمانی را با آنها گذراندند. آنها که وقتی به ایران برگشتند، هرکدام در نهادی مؤثر مشغول به کار شدند و ارتباطات سازمانی در آنجا شکل میگیرد.
همزمان با نبرد با شوروی بود؟
بله سالهای اولیه اشغال افغانستان توسط ارتش شوروی بود و تحت عنوان کمک به مجاهدین برای مبارزه با اشغال بود.
در دوره مبارزه احمدشاه مسعود با شوروی، ایران حامی مجاهدین و احمدشاه مسعود بوده است یا نه؟
بلی ایران از حامیان مجاهدین بود؛ البته همه دنیای غیرکمونیست، مخالف اشغال این کشور به دست شوروی بود. آن زمان ایران درگیر دفاع در برابر صدام بود. روسها پیشنهاد کردند دست از حمایت افغانستان بردارید و ما هم در حمایت از صدام ملاحظاتی را در پیش میگیریم؛ چون منبع اصلی تأمین تسلیحات صدام شوروی بود. ولی ما این کار را نکردیم؛ چون اعتقاد داشتیم مبارزات افغانستان آزادیخواهانه است و نمیشود آنها را قربانی کرد.
یعنی پیشنهاد مشخصی از جانب روسها در این زمینه بود؟
بله، میگفتند از افغانستان حمایت نکنید، ما هم فلان موشک یا فلان سلاح را به صدام نمیدهید. این پیامها از طریق وزارت امور خارجه ردوبدل میشد؛ اما، چون نگاه ما آرمانی بود، از افغانستان حمایت میکردیم. آن زمان معتقد بودیم با همه کسانی که در افغانستان مبارزه میکنند، باید ارتباط داشته باشیم؛ چون ما همسایه آنها بودیم و هر حادثه در افغانستان روی ایران تأثیرگذار بود.
مثلا وقتی بین دو گروه جنگ داخلی رخ دهد، مردم منطقه برای فرار از جنگ به مرزهای ایران سرازیر میشوند و بار مهاجرت روی دوش ایران میافتد؛ پس سیاست عمومی ایران در مقابل افغانستان از روز اول این بود که با همه ارتباط داشته باشد. البته ممکن است در زمانی آن گروهها نخواسته باشند با ما ارتباط داشته باشند.
برخی میگویند در مبارزات شیعیان برای ما مهمتر بودند؟
پس از اشغال افغانستان به دست شوروی، تشکلهایی برای مبارزه به وجود آمد؛ برخی از احزاب مقر اصلی خود برای رهبری، اقدامات سیاسی تبلیغی و آموزش و جذب امکانات نظامی را در پیشاور پاکستان و دفاتر فرعی را در دیگر کشورها تأسیس کردند که به نام احزاب هفتگانه و سهگانه مشهورند و برخی دیگر از این احزاب، مقر اصلی خود را در ایران تأسیس کردند که به احزاب هشتگانه معروف بودند.
در افغانستان اقوام هزاره که مذهب آنان شیعه است، در دوره داوود و ظاهرشاه از پایینترین قشرها از جهت موقعیت اجتماعی بودند و به ندرت کسانی از آنها میتوانست به دانشگاه یا ارتش و دستگاههای اداری وارد شود. به آنها کارهای پایین اجتماعی تحمیل میشد. در جریان بمبارانهای مناطق مسکونی روستایی در دوره اشغال، بسیاری از مردم آن کشور آواره شدند و به پاکستان و ایران مهاجرت کردند.
مردم هزاره بیشتر به ایران آمدند. از یک بُعد درست است و اینها شیعه هستند. احزابی که مقر اصلیشان ایران بود، از همین مهاجران بودند، هرچند بقیه احزاب که مقرشان پیشاور بود و مهاجرانی در ایران داشتند، دفاتر فعالی در تهران، مشهد و دیگر شهرها داشتند.
به چه نسبتی به مجاهدین کمک میشد؟
آمریکا، کشورهای غربی، چین و کشورهای اسلامی برای مقابله با شوروی در افغانستان بسیج شده بودند و به دنبال آن بودند که اتحاد جماهیر شوروی را در افغانستان به زانو درآورند؛ ازاینرو منابع مالی را کشورهای غربی و عرب، آموزش و لجستیک را پاکستان و نیروهای جنگجو را از کشورهای اسلامی تأمین میکردند و ستاد اصلی را در پیشاور پاکستان قرار دادند.
اطلاعات نظامی ارتش پاکستان (ISI) متصدی اصلی کار برای افغانستان شد؛ ازاینرو میلیاردها دلار و هزاران قبضه اسلحه و دیگر امکانات مورد نیاز از سراسر دنیا به پیشاور سرازیر شد تا به مجاهدین برسد.
در دهه ۶۰ خورشیدی، ISI پاکستان، حزب گلبدین حکمتیار را بر دیگر احزاب برتری میداد و بیشترین امکانات مالی و نظامی به دست او میرسید و همین موضوع باعث برخی کدورتها و اختلافها بین آن حزب و بقیه احزاب افغانستانی مقیم پیشاور میشد و آثاری در داخل افغانستان داشت ازجمله ترور برخی فرماندهان مسعود در برخی مناطق از سوی رقیب اصلی او.
از اینجا بود که مسعود نسبت به پاکستان کماعتماد شد و حاضر نشد همچون دیگر فرماندهان به پیشاور برود و در آنجا مستقر شود. حالا احزاب هشتگانه مجاهدین که مقر اصلی آنها ایران بود، از این همه امکانات دنیا که به پیشاور میآمد، بدون بهره بودند و پاکستان نهتنها بخش کوچکی را در اختیار آنها نمیگذاشت، بلکه وجود مبارزان هزاره و شیعه را در افغانستان منکر میشد.
این در حالی بود که مناطق هزارجات در اولین سالهای مبارزات مردم شیعه آن مناطق از دست ارتش افغانستان و شوروی آزاد شد و به دست مجاهدین اداره میشد؛ بنابراین ایران به احزاب هشتگانه مقیم ایران کمک میکرد و آموزش میداد و سپس از مرزهای ایران به افغانستان گسیل میشدند.
ایران همچنین در حد بضاعت خود و با اشتغال به جنگ تحمیلی، از احزاب افغانستانی مقیم پیشاور نیز حمایتهای سیاسی، بینالمللی و مادی میکرد. کمک ایران به مسعود و دیگر فرماندهان و احزاب افغانستان بدون درنظرگرفتن مذهب آنان که اهل سنت و حنفی بود، انجام میشد.
در بین فرماندهان مجاهدین، مسعود برجستگیهای خاصی داشت؛ او خود را شخصیت مستقل و غیروابسته به دیگران معرفی کرده بود و در تصمیمات و هدایت عملیاتها، از پیشاور یا کشور دیگری دستور نمیگرفت؛ درحالیکه عملیات تعدادی از فرماندهان جهادی با هماهنگی ISI انجام میشد.
برجستگی دیگر او، طراحی نقشههای جنگی پیچیده علیه ارتش شوروی بود که آوازه آن در همه دنیا پیچید و ارتش شوروی برای مدتی تقاضای اعلام آتشبس از او کرد.
توجه و احترام به مردم افغانستان در هر منطقه و رفع دغدغههای آنان، آموزش مردم و نیروهای رزمنده و گسترش فرهنگ مشارکت اقشار مختلف در مبارزات و عدم فساد مالی در نیروهای او، از مهمترین برجستگیهای مسعود بود که بهجد میتوان گفت فقط معدودی از رهبران این ویژگیها را داشتند و اغلب دیگر رهبران فاقد چنین خصوصیاتی بودند.
آقای حکمتیار مانع رسیدن هرگونه تسلیحات به طیف احمدشاه مسعود بود؟
بله، آن زمان آنها در برخی مناطق با هم درگیر بودند.
مذاکرات و میانجیگریهای زیادی از سوی همه کشورها و افراد متنفذ انجام شد تا اختلافهای احزاب افغانستانی کم شود؛ چه در دوره جهاد علیه شوروی و چه در دوره حکومت مجاهدین. در دوره حکومت مجاهدین، پیشنهاد شد ربانی رئیسجمهور و حکمتیار نخستوزیر شود و این کار شد و برخی شرایط حکمتیار برای وزارت دفاع هم برآورده شد و ایران از نخستوزیر برای دیدار از ایران دعوت کرد تا همکاری دو طیف قوت گیرد؛ اما متأسفانه مؤثر واقع نشد و درگیریها خاتمه نیافت.
بین طیف مسعود و مجاهدین و طیف شهید چمران در ایران ارتباطی بوده؟ چون نحوه نبردشان شباهت دارد.
به نظرم بعضی بچهها که جزء طیف چمران بودند، به افغانستان برای کمک رفته بودند. طیفی از ایرانیان هم بودند که در زمان اشغال از سوی شوروی، شخصا رفته بودند و برخی از آنان در آنجا شهید شدند. از افغانستانیها هم در جبهه ما در عراق بودند و همانها، فاطمیون شدند. خاطرم هست یک نفر ایرانی در جبهه را دیدم که میگفت در افغانستان میجنگیدم. اینها میتوانستند از طیف چمران باشند.
در دوره مبارزه با طالبان گفته میشود طیف مسعود میتواند از شوروی تسلیحات دریافت کند؛ یعنی هم از شوروی و هم از ایران و جاهای دیگر حمایت دریافت میکرد؟ یعنی در مبارزه با طالبان وضعیت برای شاه مسعود بهتر میشود؟
در زمان طالبان، اتحاد جماهیر شوروی از هم پاشیده شده بود و مسعود وزیر دفاع دولت قانونی کابل بود که از طرف سازمان ملل متحد به رسمیت شناخته میشد و آقای ربانی رئیسجمهور بود. در این دوره، معادلات عوض شده بود. در این دوره در افغانستان مبارزاتی انجام میشود که در سطح بینالملل از آن حمایت میکنند و فقط سه کشور پاکستان، امارات متحده عربی و عربستان سعودی از طالبان حمایت میکردند.
در زمان جنگ داخلی رابطه ایران با احمد شاه چطور بود؟
از زمانی که حکومت مجاهدین مستقر شد و ربانی رئیسجمهور و مسعود وزیر دفاع میشود، به طور طبیعی سیاست ما این بود که هرکس در افغانستان مورد تأیید سازمان ملل است، ما هم با او ارتباط خوبی داشته باشیم که باعث شد نهتنها رابطه معمول داشته باشیم؛ بلکه به دلیل اینکه افرادی که آنجا بودند، از دوستان قدیمی بودند، ارتباط ویژهای برقرار شد. برای انتقال قدرت از نجیب به دولت مجاهدین، ما در سفارت همه مساعدتها را به وجود آوردیم تا تشریفات قانونی چنین انتقالی انجام شود؛ چون آنها کادر اداری لازم را نداشتند؛ بنابراین رابطه بسیار نزدیکی با حکومت مجاهدین داشتیم.
چه همکاریهای دیگری داشتیم؟
در دوره آقای مجددی انتقال قدرت انجام شد. در دورههای قبل و بعد هم روابط خوبی با دولتهای کابل داشتهایم. کمکهای بسیاری از طرف ایران به حکومت مجاهدین میشد که صرفنظر از اینکه وزارتخانههای آنها مربوط به چه گروهی میشد، ایران به کل دولت افغانستان کمک میکرد و ارتباطات تخصصی برگزار شد بین وزارتخانههای آنها با وزارتخانهها و سازمانهای دولتی ایرانی. مثلا وزارت تجارت افغانستان از ما کمک میخواست و مسئولان ما برای کمک مستشاری میرفتند.
با مسعود هم بهعنوان فرد کلیدی رابطه بسیار نزدیکی برقرار بود. یادم است اولین درخواستهای رسمی مسعود از ما در کارهای فرهنگی بود. گفت ما نیروی انسانی ماهر و تربیتشده برای کارهای هنری و سینمایی نداریم. گروهی را معرفی کرد که در صداوسیمای ایران آموزش دیدند. مسعود یک شخصیت کاملا فرهنگی بود که در کار نظامی هم نخبه بود.
دوره دولت آقای ربانی از سال ۷۱ تا ۷۵ بود. در این دوره تقاضای دولت افغانستان از ایران چه چیزهایی بود؟
در همه موارد کمک میخواستند و مسائل فرهنگی هم در آن بحبوحه از دید رهبران افغان مخفی نمانده بود و ما را شایسته کمک میدانستند.
کمک نظامی چطور؟
در درگیریهای داخلی، هر دو طرف را تحریم کردیم که به هیچکدام کمک نظامی نشود. سعی کردیم حالت پدریمان را در افغانستان حفظ کنیم و از طرفهای درگیر بخواهیم که با هم گفتگو کنند.
در کتاب فرمانده مسعود یکی از مصاحبهشوندگان میگویند احمد شاه مسعود از ایران ناراحت است که چرا از آقای مزاری حمایت میکند.
قبل از تشکیل حکومت مجاهدین ما با همه طرفها در افغانستان رابطه داشتیم. مجددی، گیلانی، ربانی، یونس خالص، مزاری، مسعود، حکمتیار، دوستم، مولوی نصرالله منصور و دیگران. بعد که حکومت تشکیل شد، سعی کردیم تمرکز ارتباطمان با حکومت باشد، نه اینکه با دیگران ارتباط نداشته باشیم. آقای مزاری هم بهعنوان متحد مسعود وارد کابل شد و غرب کابل را به دست گرفت. همه رهبران افغانستان هفتگانه و هشتگانه مدتی در ایران اقامت یا رفتوآمد زیاد داشتهاند؛ چون چند میلیون مهاجر افغانستانی در شهرهای ایران بودند و ایران همسایه و همزبان افغانستان بوده است.
چه اتفاقی افتاد که طیف مزاری از مسعود جدا شدند؟
مدتی از حکومتشان در کابل که گذشت، اختلاف پیدا کردند و اینکه هر حزب چند وزیر داشته باشد و بر چه سازمانی مسلط باشد. از طرفی آن کسانی که در پاکستان رؤیای تسلط بر کابل را داشتند، مخالف اتحاد احزاب افغانستان بودند، تلاش بسیاری کردند که رفاقت آنها را به هم بزنند و موفق شدند.
و دعوای قومیتی بالا گرفت؟
بله، هر قومیت میخواست که مسئولیت بیشتری داشته باشد.
گفته میشود کشتار افشار یکی از بدترین درگیریهایشان بود. ماجرای فجیعی رخ میدهد و حتی آقای مسعود را از این ماجرا مبرا نمیدانند. چرا آن اتفاقها افتاد؟ چرا درگیر شدند؟
در یکی از این اختلافات، دولت با همکاری حزب سیاف تصمیم میگیرند به فرماندهی حزب وحدت اسلامی که در دانشگاه علوم اجتماعی بود، حمله کنند و تپه افشار مانعی برای تصرف غرب کابل بود؛ بنابراین آنان به این منطقه که مردم شیعه در آن ساکن بودند، حمله میکنند و تعدادی از مردم هزاره کشته میشوند.
این اقدام بسیار تأسفباری بود که زمینه بیاعتمادی بین طرفین را عمیق کرد و زمینه درگیریهای بعدی شد. زمینه این درگیریها، مسائل قومی بود. در جریان جهاد، ساختار طبقاتی جامعه عوض شده بود. برخی از رهبران قومی مخالف چنین وضعیت جدیدی بودند؛ بنابراین تحمل نمیکردند و نمیخواستند هزارهها، تواناییهای همسان بقیه اقوام را داشته باشد؛ پس این درگیریها رخ میداد.
از طرفی برخی فرماندهان هزاره هم اعمال افراطی در برابر مخالفان انجام میدادند و بر این دشمنی افزوده میشد. در افغانستان همه مسلح بودند. همه در محلهها با ماشین مسلسل رفتوآمد میکردند.
یعنی آنجا نجنگیدن استثنا بود؟
هرکس حدومرزی داشت و منطقهای را در دست داشت. مثلا حزب وحدت منطقه حفاظتی داشت و از آنجا به بعد دست گروه سیاف بود. فرض کنید یک نفر در حد فاصل دو طرف، تیراندازی میکند؛ خب جنگ شروع میشود. ایران تلاش زیادی برای آتشبس و تفاهم بین رهبران افغانستان کرد و هیئتهای متعددی را برای میانجیگری میفرستاد تا آرامش در کابل برقرار شود، از اصلیترین بخشهای فعالیت سفارت جلوگیری از جنگ داخلی بود.
آقای میرمحمود موسوی (بهعنوان نماینده ایران برای رفع تخاصم بین احزاب افغانستانی اعزام شده بود) میگفت خیلی تلاش کردیم بین حزب وحدت و مسعود آتشبس شود و بالاخره اعلام شد در فلان ساعت آتشبس خواهد بود و در اخبار رادیو افغانستان هم اعلام کردند. هیئت ایرانی، اولین نفراتی بودند که بعد از اعلام آتشبس میخواستند از خط درگیری بین دو طرف رد شوند.
آنها با نگرانی رفته و از خط آتش رد شدند، چنددقیقهای از حضورشان نزد رهبر گروه نگذشته بود که صدای تیراندازی آمد. بعد از ۲۰ دقیقه گفته شد فلان فرمانده محلی گفته آتشبس چه ربطی به ما دارد و شروع به تیراندازی کرده است. عدم تسلط به نیروها و خودسری آنان از دیگر علل شیوع این نزاعها بود. آقای بروجردی سفرهای متعددی به آنجا کرد و با طیفهای مختلف صحبت میکرد. خیلیها میانجیگری کردند. تمام سیاست ما این بود که بین آنها صلح باشد و مسئولیتها را بین خودشان تقسیم کنند. آقای بهرامی از دیپلماتهای ارشد ما، در این میانجیگری در شهر کابل مجروح شد و همراهش به شهادت رسید.
چرا از آقای مزاری حمایت میشد؟
تصمیم جدیدی نبود. حمایت منحصر به وی نبود. از آقای مسعود و دیگران هم همزمان حمایت میشد. وقتی درگیریها داخلی شد، ایران هر دو طرف را تحریم کرد. آقای هاشمی گفتند هیچ کمکی به دو طرف نشود. ایران میگفت با هم توافق کنید تا کمک کنیم و به مزاری هم کمک نکردیم که برای شیعیان خیلی سنگین تمام شد و هنوز از ایران گلهمند هستند. به دلیل همین درگیریهای بین احزاب مختلف و همچنین موشکبارانهایی که حزب اسلامی حکمتیار کابل را میکرد، مردم این کشور دلسرد و ناامید از مجاهدین شدند.
در این زمان ائتلافهای مختلفی بین احزاب صورت میگرفت که مقطعی بود، باوجود تلاشهای ایران، متأسفانه مسعود و مزاری نتوانستند در برابر بازیگر و رقیب جدید میدان با هم به تفاهم برسند، در این بین حزب حکمتیار بهطور ناگهانی جبهه چهارآسیاب در جنوب کابل را ترک و مواضع خود را به طالبان داد؛ بنابراین مسعود از طرف طالبان از سمت جنوب کابل مورد تهدید و در تنگنا قرار گرفت.
از طرفی با ورود طالبان به جبهه کابل، نیروهای حزب وحدت از دو طرف طالبان و نیروهای مسعود محاصره شدند. با شهادت آقای مزاری رهبر حزب وحدت اسلامی به دست طالبان، نیروهای مسعود ضمن بهدستآوردن مواضع غرب کابل، با کمک دیگر مبارزان شیعه به جبهه طالبان حمله و آنها را وادار به عقبنشینی از اطراف کابل میکنند.
زمانی که شکل درگیریها تغییر کرد، کمکهای ایران به مسعود و حزب وحدت از سر گرفته شد. در این مقطع دوباره طالبان با سازماندهی و حمایتهای وسیع لجستیکی و مالی سه کشور امارات متحده عربی، عربستان و پاکستان و بسیج طلبههای مدارس دینی پاکستان برای فتح کابل اقدام میکنند.
میرسیم به تصرف کشور توسط طالبان که سال ۱۳۷۵ است. در آن دوره همه طیفها مورد حمایت ایران هستند یا فقط مسعود؟
پس از آنکه طالبان، قندهار و هرات را تصرف کردند و به سمت کابل میآمدند، همانطور که قبلا گفتم، وسط راه حزب حکمتیار در جبهه سرآسیاب در حاشیه جنوب کابل مستقر بود و طالبان از سمت شرق و جنوب (پاکستان) میآمدند. در آنجا حکمتیار ابتدا اعلام مخالفت با طالبان میکند، ولی بعد همه فرماندهان او بدون اینکه بجنگند، سنگرها را تخلیه میکنند و طالبان در سنگرهایشان جایگزین میشوند.
جمهوری اسلامی بیشترین تلاشش را میکند که بین مسعود و مزاری مشکل را حل کند، آن زمان خطرات زیادی را کردیم برای اینکه درگیری بین مسعود و مزاری حل شود. چون معتقد بودیم برای ثبات حکومت، دولت باید با قاعده وسیع و از همه طیفها باشد. جمهوری اسلامی بیشترین امکانات را به سمت مسعود داد؛ چون او مقام حکومتی بود. درعینحال با مزاری و دیگران هم ارتباط داشتیم. تلاشمان این بود که این دو را به هم وصل کنیم. بقیه ارگانها هم این تلاش را داشتند. البته اختلافنظری در این بین میان ارگانها بود که به پیشرفت کار ضربه میزد تا آنطور که میخواستیم کار پیش نرود.
در ماجرای طالبان نگاه وزارت خارجه این است که با طالبان گفتگو کند و آنها را یک طیف سیاسی بشناسد. زمانی که طالبان کمکم وارد کابل میشود، آن نگاه دیپلماتیک با ماجرای طالبانی که وارد عملیات تروریستی شده و اینکه کدام سمت را حمایت کنیم، چطور پیش میرود.
بدنه نیروهای طالبان در ابتدا از سه گروه تشکیل شده بود؛ برخی از نظامیان سابق ارتش افغانستان، روحانیون و طلبههای احزاب جهادی و مدارس دینی پاکستان و طیفی از نیروهای سیاسی متمایل به ظاهرشاه. قبل از اینکه طالبان شکل بگیرد، ایران با این سه گروه ارتباط داشت؛ بنابراین وقتی طالبان تشکیل شد با آنها بیارتباط نبودیم. اما پس از قدرتگرفتن طالبان، نیروهای طالبان نیز تسویه شدند و افراد متمایل به ظاهرشاه و برخی دیگر از فرماندهان خود را که استقلال رأی داشتند، ترور کردند؛ مثل پدر آقای کرزی.
ایران اعتقاد به ارتباط و همکاری با همه جریانات سیاسی افغانستان دارد و طالبان بهعنوان یک جریان سیاسی که آرای مستقل داشته باشد نیز شامل این جریانات میشود.
اما طالبانی که شهر به شهر افغانستان را بگیرند، کسانی هستند که با ایده پاکستانی آمده بودند.
خودشان هم خبر نداشتند، اما نقشه و فکرشان از خودشان نبود و دیگران هدایت کار را به دست داشتند؛ بهعنوان اینکه میخواهند در افغانستان آرامش ایجاد کنند و پرچم سفید بلند کرده بودند.
سال اولی که طالبان در افغانستان مسلط شد، تولید تریاک از ۶۰۰ هزار تُن به ۲۰۰ تُن رسید. اینطور وارد افغانستان شدند که ما دنبال ایجاد آرامش و صلح هستیم، کسی در شهرها نباید تفنگ داشته باشد و اسلحهها باید جمع شود و مردم در آرامش به سر ببرند. ما مرامی جز صلح نداریم و پرچمشان هم سفید بود؛ این ایده که بد نبود.
اما طالبانی که وارد کابل شد، اینگونه عمل نکرد؟
اولین جنگ از کابل شروع شد. تا جنوب کامل و سرآسیاب هم که رسیدند، جنگی نبود؛ چون همه پشتون بودند و به دلیل ارتباطات قومی و البته پول بهراحتی کنار میرفتند. اولین دشمنی که جلوی آنها قرار گرفت، حزب وحدت در جنوب کابل بود. مزاری با آنها قرار مذاکره میگذارد و آنها هم او را دستگیر میکنند که به قندهار ببرند و زمانی که سوار هلیکوپتر بوده، بر اثر درگیری در داخل هلیکوپتر، سقوط میکند و مزاری شهید میشود.
نیروهای مسعود عملیات را علیه طالبان شروع میکنند و اوایل هم به موفقیت میرسند و خوشحال میشوند. طیفی از شیعیان که نیروهای حرکت اسلامی محسنی و آقای کاظمی و اکبری بودند و با مزاری اختلافنظر داشتند، همراه مسعود علیه طالبان شروع به جنگ میکنند؛ ولی این پیروزی بعدها متوقف میشود و به نفع طالبان پیش میرود.
در این مرحله ایران از مسعود در جریان جنگ حمایت میکند؟
بله، تا قبل از اینکه مزاری به شهادت برسد، دنبال میانجیگری بودیم. بعد از این حادثه کمکهای اقتصادی و نظامی دوباره شروع شد.
نهادی که از مسعود در ایران حمایت میکرد، چه بود؟
تصمیمات و اقدامات جمعی بود و هر نهادی وظیفه خود را انجام میداد. شورایی متشکل از سه ارگان بودند و موضوعات تصویب و اجرا میشد؛ البته تصمیمات اصلی در شورای عالی امنیت ملی گرفته میشد.
اصولا ایران از تصمیمات جمعی رهبران افغانستان برای ثبات، آرامش و توسعه اقتصادی حمایت میکرد؛ چه قبل از انقلاب و چه پس از انقلاب، ما فقط انتظار داریم همسایه خوبی برای افغانستان و افغانستان نیز همسایه خوبی برای ایران باشد.
برگردیم به کابل که نبرد کابل به نفع مسعود تمام نمیشود و مسعود به پنجشیر برمیگردد.
مسعود در زمانی که طالبان بخشهایی از خاک افغانستان را در دست داشتند، در مناطقی از افغانستان در جاهای دور و نزدیک متحدانی داشت که خارج از تسلط طالبان بودند. مسعود برخلاف بقیه رهبران، چهرهای کاریزماتیک و ملی داشت. حکمتیار هم تلاش میکرد چهرهای برای همه گروهها و اقوام باشد، ولی کاملا ناکام شد.
بااینحال ربانی و مسعود چهره ملی در افغانستان بودند؛ بنابراین با تمام اقوام دیگر ارتباط داشتند. مثلا در جلالآباد، عبدالغدیرخان که پشتون بود و دیگر فرماندهان که از مناطق دیگر و اقوام گوناگون بودند، رابطه بسیار نزدیکی با مسعود داشتند و اجازه نداده بودند مناطقشان به دست طالبان بیفتد.
در نتیجه ائتلافی تحت عنوان جبهه هماهنگی مبارزه با طالبان به رهبری مسعود به وجود آمد و در کل افغانستان علیه طالبان میجنگیدند. کابل و مزارشریف و برخی از شهرهای اصلی دست طالبان بود، اما مسعود سعی میکرد به حاشیه شهرها و روستاها و نقاط دیگر که در دست طالبان نبود، نیرو، مهمات، تدارکات و لجستیک برساند که مبارزات ادامه داشته باشد. مسعود در این مرحله که کابل در تصرف طالبان بود، به رهبری ملی تبدیل شده بود که کل مبارزات افغانستان علیه طالبان را پوشش میداد.
اما او عمدتا در پنجشیر متمرکز بود و با استفاده از توان ذهنی و ارتباطاتش و البته ویژگی جغرافیایی منطقه پنجشیر، توانسته بود منطقه مقر خود را از تهاجم دیگران محافظت کند، این موضوع باعث نمیشد بقیه او را متعلق به پنجشیر بدانند؟
خیر، چون سابقه مبارزاتش آنقدر بزرگ بود که او را یک فرد قومی نمیدانستند. تبلیغات خیلی مهم است. در آن دوره مسعود در سطح جهانی بسیار برجسته شده بود. اغلب مردم افغانستان هم که به اخبار خارجی گوش میکردند، مسعود در آن اخبار بهعنوان یک چهره برجسته مبارز معرفی میشد. درحالیکه در ایران برخی افراد مبارز یا انقلابی، الگویشان چهگوارا و فلان شخصیتهای چریک بود، در همسایگی مسعودی داشتیم که از لحاظ توان فکری و نقشههای ذهنی از آنها برتر بود.
هنوز این کاریزما را دارد؟
به نظرم هنوز در افغانستان محبوبترین چهره است؛ البته منطقی است که به دلایل مختلف ازجمله منازعات قومی کامل نیست.
با این گزاره موافق هستید که مسعود با وجود اینکه فردی مبارز است، اما مرد جنگ نیست؛ گویی در احوالات فردیاش او علاقهمند به جنگ نیست، اما ناگزیر به جنگ است؟
بله موافقم.
حمایت ایران از احمدشاه مسعود را سیاسی میدانید یا نظامی؟
تا قبل از جنگهای داخلی و زمانی که وزیر دفاع بود، حمایتهای ما همهجانبه بوده؛ از لحاظ آموزشی، بهداشتی و غذایی، همه وزارتخانههای ما به همه وزارتخانههای افغانستان کمک میکردند. حتی یادم هست نقشههای هوایی میخواستند، به سازمان نقشهبرداری گفتند این کار را برایشان انجام دهند. از سازمان برق هیئتی رفته بود که برق کابل را در سد نقلو که خراب شده بود، تعمیر کند که کابل برق داشته باشد. در زمینه آب هم همینطور. در همه زمینهها همکار حکومت کابل بودیم و مسعود هم فرد محوری آن حکومت بود.
در دولت ربانی، رابطهشان بیشتر با ایران بود یا کشورهای دیگر؟
دولت ربانی با همه کشورهای اسلامی روابط خوبی داشت، اما امید و انتظارشان بیشتر از ایران بود؛ بااینحال با هند هم رابطه خوبی داشت. مشکل این بود که کشورهای دیگر میخواستند به کمک کابل بیایند، اما به دلیل جنگها ترس داشتند و نمیتوانستند وارد شوند. ولی ایرانیها نمیترسیدند؛ چون خود جنگ را تجربه کرده بودند.
از هیئتهای ایرانی که به دعوت دولت قانونی به افغانستان رفته بودند، یکی از هیئتها اسیر طالبان شد. یکی از همکاران خودمان در ستاد افغانستان و برخی از مهندسان فنی برق در مقطعی هشت ماه در زندان قندهار بودند. همچنین رانندگان تعدادی از کامیونهای ایرانی مشکل پیدا کردند که بعدها آزاد شدند. این در حالی بود که کشورهای دیگر این ریسک را نمیکردند.
بخش عمده فعالیت و مبارزات احمد شاه مسعود همزمان با دولت آقای هاشمیرفسنجانی است. بخشی از آن هم همزمان با دولت اول آقای خاتمی است. برای مخاطب ایرانی جذاب است که مسعود با کدامیک از دولتها در ایران رابطه بهتری داشت؟
سیاستهایی که درباره افغانستان ریخته میشد، حاکمیتی بود و مربوط به دولتها نبود. رهبری نظر داشتند و در هماهنگی بین وزارتخانهها و رئیسجمهور این کار انجام میشد؛ بنابراین فرازونشیب نداشت. برعکس کشورهای دیگر مثل آمریکا که سیاستهایش درباره افغانستان بهشدت فرازونشیب دارد، دورهای از حکمتیار حمایت میکند، بعد او را تروریست میداند؛ اما سیاستهای ایران روند یکسانی داشته است.
در نشست و برخاست با مسعود، نگاهش به کدامیک از دولتها در ایران نزدیکتر بود. گویا آقای خاتمی و برنامههای تلویزیون ایران را دنبال میکرد؛ حتی به خانوادهاش توصیه کرده اگر بعد از مرگش مجبور به ترک افغانستان شدند، حتما به ایران مهاجرت کنند.
چون ایشان نگاه فرهنگی داشت، آقای خاتمی در مقایسه با آقای هاشمی، دولتی فرهنگیتر داشت؛ بنابراین توجه بیشتری داشت؛ ولی واقعیت این است که در گفتگوها بین طرف ایرانی و آنها، اصلا وارد موضوعات داخلی نمیشدیم. آنقدر حرف و بحث درباره مسائل افغانستان داشتیم که اصلا وقت نمیکردیم بپرسیم حالت چطور است.
یعنی حتی حادثه دوم خرداد که غوغای سیاسی در ایران است، طیف افغانستان را نگران نمیکند که نگاه ایران درباره آنها تغییر کند.
خیر، چنین چیزی ندیدهام.
برخی شنیدهها حاکی از آن است که بعد از حادثه مزارشریف شورای امنیت ملی، آقای مسعود را به تهران دعوت میکند. درحالیکه طیفی معتقد هستند باید با طالبان وارد جنگ شویم. چقدر از آن جلسه اطلاع دارید.
این اتفاق خیلی بعدتر از شهادت همکاران دیپلمات ما در مزارشریف رخ داد. زمانی بود که طالبان تسلطشان در مناطق افغانستان زیاد میشود و مناطق کمی ازجمله پنجشیر تحت تصرف طالبان نبود. بالاخره این تردید ایجاد میشود که آیا هنوز هم باید این حمایت را ادامه بدهیم؟ اینجا بود که برای تصمیم صحیح، مسعود به ایران دعوت میشود و در جلسهای مسئولان ارشد با او گفتگو میکنند و سؤال اساسی این بود که آیا شما مقاومت میکنید یا امیدی به ادامه کار ندارید؟ او میگوید من تا آخر ایستادهام و مسئولان امیدوار میشوند که میتوانند روی ربانی و مسعود بهعنوان دولت قانونی حساب کنند.
به نظر شما طیف فعلی قدرت در افغانستان که در آن سالها به مسعود نزدیک بود، چقدر شانس پیروزی در آینده سیاسی افغانستان را دارند؟
دعوای افغانستان هنوز دعوای زعامتی است. عبدالله از طیف فارسزبان است؛ چون هنوز در افغانستان آن توسعه سیاسی پیدا نشده که حاضر به پذیرش تکثرگرایی باشد. بخشی از تکثرگرایی هنوز در لایههای قومیت مانده. تحولات در افغانستان در سطوح اجتماعی بسیار عمده بوده؛ اما نکته مربوط به زعامت، این است که هنوز عدهای حاضر نیستند این تحول را در افغانستان بپذیرند.
در دورهای که مجاهدین شروع به مبارزه کردند، اقوامی که زیر دست پشتون بودند که شامل تاجیکها، هزارهها و ازبکها بودند، از خودشان رشادتی نشان دادند و در بعضی جاها برای خودشان یک هویت ایجاد کردند؛ ازجمله مسعود در مبارزاتش توجه جهانیان را جلب میکند که من بهعنوان تاجیک توانستهام جلوی حضور قوای شوروی را در دره پنجشیر بگیرم. این هویت را برای تاجیکها ایجاد کرد. بقیه اقوام هم همین ذهنیت را پیدا کردند؛ بنابراین در ذهن تاجیکها این بود که آنها همسان با پشتونها شایستگی زعامت کشور را دارند و در صورت انتخاب از سوی مردم نباید مانعی در این راه باشد.
در دوره پادشاهی، سلطنت، زعامت پشتون و اسلام سه پایه مشروعیت بود؛ اما با تحولات سیاسی و نظامی ۴۷ سال گذشته در افغانستان، این سه پایه تغییر کرده و تنها اسلام از گذشته باقی مانده و زعامت پشتون و سلطنت جای خود را به جمهوریت و نظام انتخاباتی و قانون اساسی داده است؛ بنابراین هنوز برای عدهای این تغییرات قابل هضم نیست. شاید علت ادامه اختلاف در افغانستان همین نکتههاست که به زبان نمیآورند.
در جریان هستید که چه زمانی خانواده مسعود به ایران میآیند؟
ارتباط ما با همه رهبران افغانستان بود. با آقای حکمتیار ارتباط خوبی داشتیم. من برای ایشان در جمشیدیه خانه گرفتم.
بعد از ماجرای طالبان؟
بله، مدتی در آنجا ساکن بود. امکان فعالیت در ایران داشت. حزبش که از اول انقلاب در ایران فعال بود و جمعیت اسلامی هم به این شکل بودند. دوستم مدتی در مشهد بود؛ بنابراین منحصر به شخص خاصی نیست. آقای گیلانی مدتی در ایران بود و دختر و دامادش در دانشگاه تهران درس خوانده بودند. مدتی هم در ایران زندگی میکردند. رهبران پشتون، تاجیک، هزاره، ازبک یا مجددی و گیلانی در ایران رفتوآمد داشتند.
اما تا زمانی که مسعود زنده بود، خانوادهاش در پنجشیر بودند، غیر از یک دوره که به تاجیکستان میروند. چه زمانی در ایران ساکن شدند؟
رفتوآمد میکردند؛ مثلا پسر حکمتیار در ایران درس میخواند و آقای صلاحالدین ربانی در عربستان درس میخواند. این نوع ارتباطات بین خانوادههای این افراد فارغ از درگیریهای سیاسی بوده.
برای افکار عمومی مهم است که طالبان هم این وضعیت را در ایران داشتهاند.
سه میلیون مهاجر افغانستانی در ایران داریم. وقتی چنین جمعیت وسیعی از مهاجران در ایران باشند، از همه طیفی هستند. به طور طبیعی در ۴۰ سال گذشته رهبران آنها در ایران یا پاکستان بودند که غیرطبیعی نیست.
زمان کشتهشدن مسعود کجا بودید؟
در هند بودم. آن زمان آقای خلیلی، سفیر افغانستان در هند، همراه مسعود بود و او هم در آن حادثه بهشدت زخمی شد. دو خبرنگار تونسی گویا از طرف سیاف معرفی شده بودند که میخواستند با مسعود مصاحبه کنند. یک هفته در تخار منتظر مصاحبه بودند و مسعود موافق نبود. تا اینکه یک روز براثر اصرار دیگران، تصمیم به مصاحبه میگیرد که در دوربین هندیکم مواد منفجره بوده و این حرکت درواقع حرکت انتحاری بود.
آقای طاهریان رئیس ستاد افغانستان آن زمان در جلسهای درباره افغانستان (۶+۲) در اروپا بود و زمانی که از این حادثه مطلع شد شبانه خودش را به تخار رساند. رهبران افغانستان در آنجا تصمیم میگیرند کشتهشدن مسعود را با تأخیر اعلام کنند و یک هفته دیرتر شهادت مسعود اعلام میشود تا موجب پاشیدهشدن جبههها نشود و بتوانند با فرماندهان هماهنگیهای لازم را داشته باشند که جبههها از هم نپاشد. این هماهنگیها ازسوی عبدالله، فهیم، قانونی و...، از نزدیکترین افراد مسعود، انجام میشود و اعلام میکنند که مسعود مجروح شده است. بهتدریج خبر را طی هفته بعد رسما اعلام میکنند.
۱۸ شهریوری که اعلام شده، زمان واقعی است؟
بله، همان ۹ سپتامبر زمان واقعی شهادت است.
ولی زمانی که خبر کشتهشدن او اعلام میشود تمام دنیا در شوک حادثه ۱۱ سپتامبر است و شاید کمتر کسی متوجه اهمیت این اتفاق میشود.
این موضوع برای من معماست و معتقدم بین ۹ سپتامبر و ۱۱ سپتامبر حتما ارتباطی وجود دارد. این نشان میدهد کسانی که دست به این کار زدند همان کسانی بودند که در حادثه ۱۱ سپتامبر دست داشتند. القاعده میخواست خودش را به آسیای مرکزی برساند و آمریکا علاقهمند بود که مرزهای چین و شوروی ناامن شود، ولی برای تسلطشان به افغانستان بهعنوان وسیلهای برای رسیدن به آسیای مرکزی، مسعود را مانع اصلی میدانستند.
به نظرم سیاست آمریکا تا قبل از ۱۱ سپتامبر در مخالفت با طالبان نبود و آنها را به عنوان تروریست نمیدانستند و میگفت میتوانیم با هم گفتگو کنیم و تا حدود زیادی طالبان را مانع کارشان در منطقه نمیدانست. به نظر میآید راضی بودند نیروهای افراطی عرب از افغانستان عبور کرده و به سمت تاجیکستان، ازبکستان، قرقیزستان و قزاقستان بروند و مرزهای روسیه و چین را ناامن کنند؛ لذا میبینیم در حوادثی که قبل از این اتفاق میافتد آمریکا خیلی عکسالعمل نشان نمیدهد. حادثهای که چند سال قبل در زیرزمین مرکز تجارت جهانی انفجاری رخ میدهد و افراد افراطی مسئول شناخته شده بودند، اما با آنها برخورد جدی نمیشود.
اما وقتی حادثه ۱۱ سپتامبر اتفاق افتاد، گویی راهها برای حمله به افغانستان باز میشود.
بله، وقتی که ناو یوااسکول را در یمن میزنند آمریکاییها علاقه ندارند که بگویند این کار را القاعده کرده است. حتی اگر میدانستند سعی میکردند ماجرا را بزرگ نکنند، چون شاید میخواستند به راهبردشان ضربه نخورد. راهبردشان این بوده که مناطق آسیای مرکزی و افغانستان ناامن باشد و موجب آزارواذیت روسیه و چین باشد. در سیاست خارجی آمریکا دو طیف بودند، یک طیف علاقهمند به استفاده از القاعده در راهبرد منطقهای بودند، طیف دیگری مخالف آن راهبرد بود، اما جریان مغلوبی بود. حادثه ۱۱ سپتامبر بازی را عوض کرد و طیف طرفدار استفاده از القاعده و طالبان منزوی شد. الان بازی دوباره در حال تغییر است.
انتقادی نسبت به مسعود دارید؟
مسعود باوجود اینکه چهره کاریزماتیکی برای مردم افغانستان و الگویی برای جوانان کشورهای اسلامی است، اما مثل هر رهبر دیگری اشتباهاتی داشته که مانع نمیشود آن بخشها گفته نشود و اعتقاد داریم اگر همکاری بین حزب وحدت و مسعود در غرب کابل صورت میگرفت، چیزی به نام حکومت طالبان نداشتیم. حتما آنها قادر بودند که با طالبان مبارزه کنند و طالبان را از کابل یا افغانستان بیرون کنند.
اینکه با هم توافق نمیکردند مسعود بیشتر مقصر بود یا مزاری؟
نمیشود اینطور گفت. آن زمان چنین درکی را نداشتند که اگر همکاری نکنند چه نتایجی خواهند دید. این عدم انعطافپذیری برای هر دو طرف میتواند یک نقص باشد.
بالاخره برای کشور قومیتگرایی مثل افغانستان یک نسخه سیاسی وجود دارد یا نه. مثل نسخهای که لبنان در حاکمیت به آن رسیده {فارغ از کارآمدیاش}. برای افغانستان میشود چنین نسخه سیاسیای متصور بود؟
نظرات مختلفی هست مثلا نظریه فدرالیسم که میتواند مفید باشد. در آلمان، هند و سوئیس هم اقوام مختلفی هستند، اما با فدرالیسم توانستهاند کار را پیش ببرند. در این مورد که فدرالسیم در افغانستان مفید است یا نه برخی از رهبران و دانشمندان افغانستانی در این زمینه مطالعه کردهاند و الان هم در حکومت حضور دارند. نظرات دیگری هم هست که پایه آن همین جمهوریت و انتخابات است. در افغانستان با مردمی مواجه هستیم که بسیار ملیگرا هستند.
برخلاف تشتت قومی که دارند در موضوع افغانستان متحدند. در حال حاضر پلورالیسم یا چندملیتی را باید تمرین کنند. این امر نیاز به سازوکاری دارد و باید در دیدگاههایشان تأثیر بگذارد. بخشی از این اتفاق مربوط به موضوع نژاد و قوم است. تز پایاننامه من برای فوقلیسانس تحت عنوان «علل تداوم بحران افغانستان، با تکیه بر موضوعات قومی بود».
نظرات دانشمندان در موضوع قوم و نژاد را تعریف کردهام. در آنجا برخی نظرات و تئوریها گفته شده که اگر قوم و نژاد مطرح باشد، به صلح نمیرسند؛ ولی کشورهای مختلفی را میبینیم که دارای همین ویژگی قومی هستند و صلح، آرامش و توسعه دارند.
نتیجه گرفته شده که کشورهای دیگر ممکن است از این تفاوتهای قومی بهعنوان ابزاری برای تداوم بحران استفاده کنند. خوشبختانه در سالهای اخیر جامعه مدنی قوی در این کشور شروع به رشد کرده و این مهاجرتهای وسیع از نظر جمعیتی سریعتر جامعه را به رشد و ایجاد طبقه متوسط شهری رسانده است که در آن افکار عمومی و رسانه نقش مهمی دارد و حقوق مدنی خود را فارغ از قومیت میطلبد. به این شکل تأثیر قومیت تضعیف خواهد شد.
یکی از علل تداوم بحران افغانستان وجود بیاعتمادی بین افغانستان و پاکستان است و بخش اصلی آن ناشی از موضوع شناسایی مرزهای دو کشور است. تا این بحران بین افغانستان و پاکستان بر سر مرزها حل نشود پاکستان دغدغه و نگرانی دارد و این بیاعتمادی تداوم پیدا میکند برخی عناصر در دو طرف از این بحران و بی اعتمادی سود مادی میبرند.
وقتی پاکستان نگران مرزش با افغانستان است دستش را به سمت افغانستان دراز میکند که او را عقب بزند از طرف دیگر افغانها نتوانند ثبات و استحکام به حکومتشان بدهند و پاکستان را متهم میکنند که در امور داخلیشان دخالت میکند. یکی از مقامات بینالمللی میگفت افغانستان باید سرزمین غیرمتعهد از نظر سازمان ملل شناخته شود؛ یعنی همه کشورها در قطعنامه شورای امنیت تعهد دهند که در امور افغانستان دخالت نکنند. لازمه این اتفاق این است که موضوع مرزهای افغانستان با پاکستان برای همیشه حل شود.
كتاب: سلام بر نرگس هاي افعانستان
اثر: ژيلا بني يعقوب
-جهت مطالعه توصيه مي شود.
افشار هنوز خون گریه می کند
صدارت داوود از ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲ است