تلخی داستان زندگی زنانی که درد و رنج اعتیاد و کارتنخوابی را چشیدهاند، آنچنان پیداست که سخن گفتن از آنها نیاز به هیچ مقدمهای ندارد. آنچه در ادامه میخوانید سرنوشت دو زن از صدها زنی است که به واسطه مشکلاتی که در زندگی داشتند و یا به واسطه علاقه به مردانی که در زندگیشان بودهاند، درگیر اعتیاد شده و بعد از مدتی مجبور به کارتنخوابی شدهاند. این زنان پس از گذران سختیهای فراوان امروز در حالیکه روزهای پاک زندگیشان را تجربه میکنند، همچنان برای رسیدن به زندگی بهتر با تمام توان میجنگند.
میخواهم همه چیز را دوباره بسازم
ایلنا در ادامه مینویسد: «یک و خواهر و ۴ برادر دارم. قبل از فوت پدرم اگرچه او همیشه طرف پسرانش بود، اما باز هم حواسش به ما بود، اما وقتی یکسال بعد از مادربزرگ فوت کرد، آزار و اذیتهای برادرانم بیشتر شد، مادرم همیشه رابطهاش با پسرهایش خیلی خوب بود و هر وقت به او اعتراض میکردم، میگفت آنها پسر هستند و حق با آنهاست؛ تو چیزی نگو. کلاس اول راهنمایی بودم که دیگر طاقت آزارهای برادرانم را نداشتم و عرصه برایم تنگ شده بود برای همین یک روز که به مدرسه رفتم به پیشنهاد یکی از دوستانم به اسم زری دیگر به خانه نرفتم.»
اینها بخشی از صحبتهای سارا زنی است که ۴۸ سال دارد و از نوجوانی بعد از ترک خانه درگیر اعتیاد شده و بیش از ۱۵ سال کارتن خواب بوده است، اما حالا پس از دو سال و ۷ ماه پاکی توانسته با کمک مددکاران خانه خورشید خانه کوچکی را در جنوب شهر تهران اجاره و با حقوقی اندک، زندگیاش را اداره کند.
قرار بود مهمان خانه کوچکش باشم، اما به دلیل شیوع کرونا دیدارمان محدود به یک مکالمه تلفنی شد. صدایش از پشت تلفن در حالی که پر از امید و انرژی است، میگوید: «میخواهم همه چیز را دوباره بسازم. الان از زندگیام راضی هستم و خیلی خدا را شکر میکنم. در این سالها من را بارها و بارها خفت کرده بودند و نزدیک بود بمیرم و اصلا باید میمردم، اما خدا به من خیلی لطف کرد. من بارها و بارها چه در آن زمانی که خانه شوهرم بودم و چه زمانی که در خیابان بودم میخواستم خودکشی کنم، اما خدا به من لطف کرد و امروز خیلی خوشحالم که دوسال است، سمت مواد نرفتهام و میتوانم زندگی مستقلی داشته باشم.»
آغاز همه کارهایم با ولگردی بود
سارا درباره اولین باری که تصمیم گرفت از خانه فرار کند، میگوید: «زری یکی از دوستانم در مدرسه دو سالی از من بزرگتر بود و به دلیل اینکه دوسال پشت سرهم رد شده بود با ما همچنان در کلاس اول راهنمایی بود. من اولین بار به او گفتم که میخواهم از خانه فرار کنم، زری هم تشویقم کرد و گفت میتوانم در خانه آنها باشم.
من هم از خانه فرار کردم و با زری به منزل آنها رفتم. هر روز صبح به جای مدرسه باهم به خیابانگردی و ولگردی میرفتیم، زری من را با خود به خانه دوستانش میبرد. اوایل به من میگفت، آنها دوستانش هستند و قصد دارد با یکی از آنها ازدواج کند و میخواهد بیشتر با آنها آشنا شود، بعد از مدتی متوجه شدم که او کارش چیست، اما مجبور بودم با او همراه شوم، چون دوست دیگری نداشتم که به من کمک کند و از ترس برادرانم هم نمیتوانستم به خانه برگردم.»
وی ادامه میدهد: «من از طریق دوستی با زری با انواع خلافها آشنا شدم هم سیگار و مصرف مواد را شروع کردم و هم تنفروشی کردم، چراکه زری سکسورکر بود و من بعدها متوجه این موضوع شدم. من آغاز همه کارهایم با ولگردی بود.
کمکم زری من را با مردان آشنا کرد و از اینجا آغاز دوستیهای من با آنها شروع شد، بعد از مدتی هم برای اینکه مشکلاتم را فراموش کنم و دوری از خانواده برایم قابل تحمل شود، مصرف مواد را شروع کردم. زری به من میگفت، برای اینکه کمتر گریه کنی و دلتنگ خانه بشوی مواد بزن تا حالت عوض شود و آرام شوی.
برای اولین بار تریاک را به صورت خوراکی مصرف کردم و پس از آن با سیخ و سنگ و بافور مصرفم را ادامه دادم. مدتی هم از شیره، قرص و شربت استفاده کردم و کم کم به مصرف هروئین، کراک و متادون و ... روی آوردم. در این مدت گهگاهی که برادرانم در خانه نبودند به خانه میرفتم، اما از ترس برادرانم نمیماندم و دوباره از خانه بیرون میزدم.»
برای تامین مواد، مردان از من سوءاستفاده میکردند
سارا درباره چگونگی تامین موادش خاطرنشان میکند: زمانی که کوچک بودم برای تامین مواد، مردان از من سوءاستفاده میکردند. گاهی اوقات هم مواد فروختم، حتی دزدی هم کردم، زری با اینکه او مرا به استفاده از مواد تشویق کرد، اما خودش حتی سیگار هم نمیکشید. من اوایل دوست داشتم فقط با یک نفر رابطه داشته باشم، اما گاهی اوقات که به خانهای میرفتم میدیدم که دو یا سه نفر در آنجا هستند. آن روزها خیلی اذیت شدم و آزار دیدم، اما خوشحالم که الان زندگیام عوض شده و تغییر کرده است.
چون صدایش شبیه پدرم بود، عاشقش شدم
تا سوم راهنمایی یک خط در میان مدرسه میرود، سوم راهنمایی مدتی ترک تحصیل کرده و دوباره سعی میکند، شبانه به تحصیلش ادامه دهد و تا سوم دبیرستان درس میخواند، اما بعد از آن به طور کامل درس و مدرسه را رها میکند، وی درباره آشنایی با همسرش میگوید: «ما در محلههای مختلف دور میزدیم، اما پاتوقمان بیشتر "فرشته" بود.
یک روز وقتی ۱۶ سالم بود، برای اولین بار با همسرم در خیابان آشنا شدم. چون صدایش شبیه پدرم بود، عاشقش شدم؛ کم کم باهم آشنا شدیم، در اوایل نمیدانستم که او اعتیاد دارد، وقتی کمی از شرایطم به او گفتم قبول کرد به خواستگاریم بیاید و بعد یک روز با او به خانهمان رفتم و او را با مادرم آشنا کردم، برای مادرم چندان تفاوتی نمیکرد با چه کسی ازدواج میکنم و هیچ وقت پیگیر من نبود. برادرانم هم که فقط میخواستند مرا بکشند، سه سالی با همسرم دوست بودم و ۱۹ سالم بود که با او ازدواج کردم.»
وقتی فهمیدم همسرم مواد مصرف میکند، حس بهتری به او پیدا کردم
وی ادامه میدهد: «اول آشناییمان نمیدانستم که اعتیاد دارد، اما بعد از اینکه روابطمان عمیقتر شد، فهمیدم که مصرف کننده است. البته اول فکر میکردم شیره مصرف میکند، اما بعد فهمیدم همه چیز مصرف میکند در آن زمان، چون خودم اعتیاد داشتم، وقتی فهمیدم مواد مصرف میکند، حس بهتری به او پیدا کردم. او مواد من را تامین میکرد و قرارمان بود که یا باهم ترک کنیم یا ترک نکنیم، اما رفته رفته مشکلاتمان شروع شد، البته همسرم کاملا از همان روز اول به من بیتفاوت بود.
ما هیچ وقت هیچ رابطه زناشویی باهم نداشتیم و شرایط من برای همسرم هیچ وقت مهم نبود. من هم همیشه به موادم فکر میکردم و هیچ چیز دیگری برایم مهم نبود. خانه ما هم پاتوقی برای دوستانش شده بود که دور هم مواد مصرف کنند. بعد از مدتی به من دیگر مواد نمیداد و برایش اهمیتی نداشت که من برای تامین موادم با دوستانش ارتباط داشته باشم. من آزاد بودم و هرکاری دلم میخواست، میتوانستم انجام بدهم. او هیچ اجباری برای من ایجاد نمیکرد، حتی برایش تفاوتی نداشت من با شخص دیگری در ارتباط باشم.
او با بیان اینکه همچنان همسر عقدی شوهرش است و هنوز طلاق نگرفته، یادآور میشود: «همسرم نقاش ساختمان بود، اما ما هیچ وقت از او کاری ندیدیم. در اوایل ازدواج مادرش خرج ما را میداد، بعد از مدتی هم که کمکهای مادرش قطع شد، برای تامین هزینه موادمان یا مواد میفروخت یا مواد را برای دوستانش در خانه نگه میداشت و خانه را هم پاتوق کرده بود، گاهی اوقات هم در خانه قمار میکرد، آن موقع ما در نازیآباد بودیم. از وقتی دیگر مواد من را تامین نکرد، من مدام خمار بودم و بخاطر این خماری از خانه شوهر هم بیرون زدم و به خیابان رفتم.»
۱۵ سال در خیابان زندگی کردم
سارا که از سال ۸۵ کارتنخواب شده بود، درباره وضعیت زندگیاش اینطور میگوید: «حدود ۱۵ سال در خیابان زندگی کردم. در این مدت در زیر پل، در خانههای نیمهکاره، پشت شمشادها، در زیر ماشین و در هر خرابهای که فکرش را کنید، شب را میگذراندم و برای تامین موادم هر کاری از دزدی، کفزنی، موادفروشی تا خودفروشی میکردم. در طرحها بارها دستگیر شدم و به مراکز ماده ۱۶ بهزیستی رفتم.
نسبت به زندگیام حس بیتفاوتی داشتم و تنها دلم میخواست مواد مصرف کنم، برایم فرقی نمیکرد، کجا و چطور زندگی میکنم، فکر میکردم تا آخر عمرم باید اینطوری زندگی کنم و فقط میخواستم پول بیشتری داشته باشم تا بتوانم مواد بیشتری مصرف کنم. در این مدت با همه جور مردی رابطه داشتم، برخیها نامردی میکردند و پول نمیدادند و اذیتم میکردند، برخیها میخواستند با کمی مواد سر و ته آن را هم بیاورند، برخیها هم علاوه بر پول مواد باز هم بهم پول میدادند.
در کمپ موهایمان را از ته میتراشیدند
وی ادامه میدهد: «من کمپهای زیادی بودم در اغلب مواقع در کمپها مجبورمان میکردند تا موهایمان را از ته بتراشیم. آخرین بار که من را گرفتند به مرکز ماده ۱۶ بردند، در کمپ افشار حدود ۶ ماه بودی، کمپ خوبی بود. از کمپ که بیرون آمدم رفتم خانه خورشید که قبلا از دی آی سی آنها استفاده میکردم و بعد از آن در کلاسهای مددیاری و مشاوره اعتیاد شرکت کردم و الان هم که در خانه خورشید به زنانی که مانند خودم هستم، کمک میکنم، در این مدت بعد از ترک هر از گاهی مادرم را میبینم، از احوال برادرانم باخبر هستم، اما سراغشان نمیروم، دوماهی است که خانه گرفتهام و مستقل شدهام و الان هم به دوستان همدردم که اعتیاد دارند، کمک میکنم.»
سارا که بعد از دوستی با زری خانه را ترک کرده و سالها کارتنخوابی و اعتیاد را تجربه کرده است، میگوید: «اگر فرد نتواند ارتباط خوبی با خانواده برقرار کند و خلاءهایی داشته باشد، پر کردن این خلاءها را در بیرون از خانواده جستجو میکند و قطعا دوست اولین کسی است که کمک میکند تا این خلاءها پر شود.
من، چون ترس داشتم و نیاموخته بودم که با هر کسی معاشرت نکنم، خواه ناخواه با افرادی آشنا شدم که باعث شدند، زندگی من خرابتر شود، زری من را با ولگردی و اعتیاد و فرار از خانه آشنا کرد، اما خودش هیچ گاه به مواد لب نزد. من، چون مواد مصرف میکردم، اصلا حساب و کتاب پولهایم را نداشتم و هر چه میگرفتم، برای مواد میدادم و نمیتوانستم پول جمع کنم.»
وی میگوید: همه این روزها گذشته و من امروز در شرایط دیگری هستم. دو سال و هفت ماه است که دیگر به مواد لب نزدهام و میخواهم زندگی جدیدی برای خودم بسازم.
برخی از زنان معتاد هم به واسطه روابط عاطفیای که با یک مرد داشتهاند به سمت مواد گرایش پیدا کردهاند، مهناز یکی از این زنان است که به خاطر عشقش به سمت مصرف مواد رفته بود. او که ۱۵ سال کارتنخواب بوده از روزهای تلخ گذشته برایم میگوید. قرارمان در یکی از مراکز کاهش آسیب زنان در میدان شوش بود، مهناز که حالا از روزهای تلخ گذشته فاصله گرفته و زندگی تازهای را آغاز کرده بود، درباره اعتیادش میگوید: ۲۵ سال مصرف کننده بودم. حدود ۱۰ سال در خانه همسرم همراه او مصرف میکردم و ۱۵ سال هم کارتن خواب بودم.
در مقابل خانوادهام ایستادم
مهناز ۴۸ سال دارد، اما اعتیاد حسابی داغونش کرده و این را میتوان از صدا، چهره خسته و پیشانی پرچینش فهمید، او ادامه میدهد: «خانواده من شهرستان بودند و من تنها در تهران زندگی میکردم، یک روز وقتی برای کار در یک خانه میرفتم با همسرم آشنا شدم، دو ماهی با هم دوست بودیم، بعد هم ازدواج کردیم، اما از اولش نمیدانستم معتاد است و مواد مصرف میکند.
پدر همسرم به من قبلا گفته بود، پسرم به درد شما نمیخورد، او من را به زانو درآورده و میدانم که تو را سینه خیز خواهد برد، اما، چون عاشقش شده بودم، اصلا متوجه نبودم و از طرفی شوهرم هم به من میگفت، چون پدرم میخواسته، من با دختر عمویم ازدواج کنم، این حرفها را به تو زده است و من هم حرفهای شوهرم را قبول کردم.
بعد از آن عقد کردیم و هیچ مراسمی هم نگرفتیم، البته خانواده من هم مخالف ازدواجمان بودند. با تمام این مشکلات در مقابل خانواده ایستادم و قید مادر، خواهر و برادرم را زدم. الان هم خانوادهام هیچ خبری از من ندارند؛ هر کدام از خواهر و برادرانم برای خودشان زندگی خوبی دارند، اما من به خاطر این ازدواج به درد نخوری که کردم، گرفتار این مشکلات و زندگی شدم.»
برای همراهی با شوهرم شروع به مصرف مواد کردم
مهناز با بیان اینکه آن روزها خانههای مردم کار میکردم و از پولی که در میآوردم، برای همسرم مواد میخریدم تا از خانه خارج نشود، خاطرنشان میکند: «من بیش از اندازه به او علاقه داشتم، با تمام شرایطی که داشت او را دوست داشتم و حاضر نبودم، لحظهای از او جدا باشم. از سن ۱۷-۱۸ سالگی برای همراهی با شوهرم من هم شروع به مصرف کردم، البته من مثل خانمهای دیگر که معتاد میشوند و میگویند، شوهرم مجبورم کرد که با او مصرف کنم، نبودم. من کار میکردم و با پولی که درمیآوردم، همسرم مواد مصرف میکرد و حاصل دسترنج خودم را همسرم دود میکرد، به همین دلیل من هم شروع کردم. فکر نمیکردم چیز بدی باشد، هرچند که اوایلش هم خوب بود و حالم را خوب میکرد.
مهناز که با مصرف کراک اعتیادش را آغاز کرده، با اشاره به آن روزها میگوید: «بعد از مدتی شیشه و هروئین مصرف کردم، شوهرم هم براش فرقی نمیکرد، همه نوع مواد میکشید. وقتی به او گفتم، اگر تو مواد بکشی من هم میکشم هیچ مخالفتی نکرد و من هم برای اینکه به او نزدیکتر شوم مصرفم را بیشتر میکردم، البته اوایل چند روزی مخفیانه مصرف میکردم، انرژی زیادی میداد و بیشتر میتوانستم کار کنم، اما یکباره به خودم آمدم و دیدم که معتاد شدهام.»
وی درباره جدایی از همسرش میگوید: «وقتی در اوج مصرف بودم، از هم جدا شدیم. انگار نمیتوانست من را در آن وضعیت ببیند. من به خاطر آن مرد تمام زندگیام را از دست دادم و حتی سعی کردم ترکش بدهم، تا یک جایی هم موفق بودم، اما نشد. این را هم بگویم، زمانی که شوهرم مصرف میکرد و من هنوز آلوده نشده بودم، وقتی کنار هم راه میرفتیم گریهاش میگرفت، چراکه حسابی مواد داغونش کرده بود، من هم زیبا و جوان بودم و برای خودم لعبتی بودم (باخنده) و این موضوع او را ناراحت میکرد، اما برای من اصلا مهم نبود، چون بسیار دوستش داشتم.»
یک روز از خواب بلند شدم و دیدم همسرم نیست
مهناز یادآور میشود: «به ترکیه رفتیم تا آنجا زندگی کنیم و در واقع زندگیمان را از اول شروع کنیم، میخواستیم پناهنده شویم، به همین خاطر آنجا خانهای را اجاره کردیم، یکی از دوستان شوهرم هم پیش ما آمده بود، من ۲۰ میلیون تومان از خواهرم قرض گرفته بودم تا زندگیمان را دوباره در ترکیه شروع کنیم همه پولها را به شوهرم داده بودم و دوستش هم همه را دزدید و برد و بدون پول مانده بودیم. هرجا گشتیم او را پیدا نکردیم و دوباره به ایران برگشتیم و شرایط بدتر از قبل شد.
۷ سال از زمان اعتیادم را همراه شوهرم بودم. اول کراک، بعد هروئین و در آخر شیشه مصرف کردم و از ریخت و قیافه افتادم. کم کم وسایل زندگی را برای تهیه مواد خودم و شوهرم فروختیم. وقتی به اوج مصرف رسیدم من را رها کرد و رفت، اصلا هم نمیدانم که چه سرنوشتی پیدا کرد، یک روز از خواب بلند شدم و دیدم همسرم نیست.»
وی با بیان اینکه همسر سابقش پس از جدایی از مهناز ترک کرده، ادامه میدهد: «حدود یک سال پیش که هنوز اعتیاد داشتم، یک نفر از بچههای قدیمی من را حوالی مولوی دید و شناخت، آمد سمتم و گفت، خاله مهناز شمایی؟ سلام علیک کرد و گفت: «از مهرداد (شوهرم) خبر داری؟ گفتم: نه! گفت: مهرداد ترک کرده و با دختر عمویش ازدواج کرده است.»
با یک خانواده موادفروش زندگی میکردم
مهناز ادامه میدهد: وقتی کارتن خواب شدم، از هیچ چیزی ابایی نداشتم؛ هیچ چیز برام خجالت آور نبود، مثلا برایم مهم نبود در جلوی درب خانه کسی بخوابم و صاحبخانه بیرون بیاید و با لگد بهم بزند، چون جایی نداشتم بخوابم و لای بوتهها میخوابیدم. البته همان موقع که اعتیاد داشتم با یک خانواده موادفروش آشنا شدم، من کارهای خانهشان را میکردم و آنها هم مواد در اختیارم میگذاشتند، از نظافت خانه بگیر تا خرید مایحتاج خانه همه را انجام میدادم.
حدود ۱۰ سال این طوری زندگی کردم تا همین اواخر که برای خرید سمت میدان شوش رفته بودم و ماموران پلیس من را گرفتند و بردند، بعد از آن به یک مرکز ترک اعتیاد رفتم و ۶ ماه آنجا بودم و بعد از ترخیص دوباره به همان خانه برگشتم، اما برایم سخت بود که این همه مواد دم دستم باشد و مصرف نکنم.
بعد از ۵ روز دیدم طاقت ندارم که مواد ببینم و مصرف نکنم، از آن خانه بیرون زدم و وارد این مرکز شدم و بعد از پذیرش به مرکز خانه خورشید منتقل شدم، مدیر مرکز خانه خورشید باعث شدند که دندانهایم را درست کنم. ایشان خیلی به من کمک کرد و بعد در نهایت دوباره به همین جا برگشتم و خانم علیزاده هم من را خیلی حمایت کرد. در آشپزخانه به من کار دادند و علاوه بر آن مسئول خوابگاه هستم، به من اعتماد دارند، و از این بابت خیلی از آنها ممنونم.
وی میگوید: من آن موقع هم که معتاد بودم برای خرج موادم کار میکردم، اما وقتی شرایط برای خانمی مهیا نیست و راه درآمدزایی ندارد که موادش را تهیه کند، ممکن است هر کاری برای تهیه مواد انجام دهد. سلاح دفاعی اکثر خانمها همیشه اشک و گریه بوده، اما یک زن با گریه و اشک نمیتواند مواد به دست بیاورد، پس تنها راه برای تهیه مواد، "خودشان" هستند و جز تنفروشی راه دیگری ندارند. گرچه من این را کار را نکردم، اما خیلیها را میشناختم که این کار را میکردند.