bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۴۵۶۰۶۷
ناگفته‌های محمد سلامتی از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی

با دستور هاشمی مسئول دستگیری اعضای فرقان شدیم

با دستور هاشمی مسئول دستگیری اعضای فرقان شدیم

محمد سلامتی گفت: وقتی تیمسار قرنی و آیت‌الله مطهری شهید شدند، آقای هاشمی‌رفسنجانی به ما پیشنهاد پیگیری و دستگیری گروه فرقان را داد ما نیز پذیرفتیم، اما نتوانستیم وقت کافی برای این کار بگذاریم. مسئول این کار آقای الویری بود. تا اینکه آقای هاشمی ترور شد. من با آقای الویری و آقای نبوی به ملاقات ایشان در بیمارستان شهدا در میدان تجریش رفتیم. ایشان گله کرد و گفت: شما که هیچ کاری درباره این گروهک نکردید. گفتیم متأسفانه نتوانستیم وقت کافی برای این کار بگذاریم، ولی قول دادیم که این کار را بکنیم.

تاریخ انتشار: ۱۰:۲۷ - ۰۶ مهر ۱۳۹۹

محمد سلامتی یکی از چهره‌های کلیدی در جریان‌های اسلامی بعد از انقلاب است؛ از تشکیل سازمان مجاهدین انقلاب در دوره اول تا تشکیل دوباره آن در دوره دوم.

شرق در ادامه نوشت: البته حضور سیاسی سلامتی در احزاب خلاصه نمی‌شود و او در سال‌های دهه ۶۰ به عنوان وزیر کشاورزى و نماینده مجلس سوم نیز حضوری فعال داشته است، اما در این گفتگو به خاطرات عمدتا شنیده‌نشده او از سازمان مجاهدین انقلاب می‌پردازیم.

روند شکل‌گیری سازمان اول را توضیح دهید.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیرو‌های سیاسی که قبل از انقلاب فعالیت‌هایی داشتند، به‌ویژه آن‌هایی که برای سرنوشت انقلاب احساس نگرانی می‌کردند در تلاش بودند یکدیگر را پیدا کنند و برای حضور در عرصه سیاسی با هم ارتباط برقرار کنند. بخشی از آن نیرو‌ها عناصر زندان‌رفته بودند که بعدا جمع‌شان به امت واحده معروف شد.

تقریبا از ۲۵ بهمن ۱۳۵۷ دوستان زندان به دنبال یکدیگر رفتند و این کار به سرعت انجام شد. دوستان زندان‌رفته دو دسته بودند؛ یک عده آن‌ها که در بند ۲-۳ زندان قصر قبلا زندانی بودند و عده‌ای که در زندان شماره چهار قصر زندانی بودند. دیدگاه‌های این نیرو‌ها کاملا مطابق یکدیگر نبود. گرچه به لحاظ اصولى هم‌نظر بودند.

در بند ۲-۳ که ما بودیم یک سیستم آموزشی خاصی برای زندانیان مسلمان عرضه می‌شد و دوستانی که در زندان شماره چهار بودند، آموزش‌های دیگری داشتند. وقتی ما همدیگر را پیدا کردیم قرار شد دیدگاه‌ها را با هم هماهنگ کنیم. به این منظور سه نفر از دوستان شماره چهار آقایان بهزاد نبوی، صادق نوروزی و علی سخی و نیز دو نفر از کسانی که قبلا دربند ۲ و ۳ بودند؛ یعنی آقای مصطفی قناد‌ها و بنده مسئولیت این کار را برعهده گرفتیم.

بنا بر این بود که به‌تدریج به وحدت نظر برسیم. این کار انجام شد و در تاریخ۳ /۱/ ۱۳۵۸ گروه امت واحده را تشکیل دادیم. در اولین جلسه رسمى که در همین روز انجام شد، اعضای شورای مرکزی که پنج نفر بودند، انتخاب شدند.

آن‌ها عبارت بودند از آقای بهزاد نبوی، سخنگو و مسئول ارتباط با گروه‌های مختلف دیگر. آقای محسن مخملباف، مسئول امور مالی و بازرسی. آقای رضا رضوی، مسئول امور نظامی. آقای صادق نوروزی، مسئول امور ایدئولوژیک، سیاسی و تبلیغات و این‌جانب که مسئولیت عضوگیری، اطلاعات و رابط شهرستان‌ها را بر‌عهده داشتم به این صورت انسجام تشکیلاتی نیرو‌های زندان‌رفته انجام شد.

در‌عین‌حال به موازات انجام این کار، ما سراغ گروه‌های دیگری که قبل از انقلاب فعالیت سیاسی و نظامی علیه رژیم گذشته داشتند، رفتیم. حدود ۱۲ گروه که احتمال همکاری با آن‌ها می‌رفت، شناسایی شدند. برای رسیدن به یک وحدت نظر، جلسات مختلفى برگزار شد که نماینده هرکدام از گروه‌ها در آن شرکت داشت. به این جمع که به طور موقت تشکیل شده بود، شورای هماهنگی اطلاق شد.

نماینده گروه‌ها در این شورا ثابت نبود و معمولا تغییر مى‌کرد. مثلا از گروه امت واحده گاهى آقای نبوی، گاهى آقای محمد رحمانى و گاهى آقای محسن مخملباف شرکت می‌کردند. در کنار این شورا کمیته‌ای برای بررسی زمینه‌های اعتقادی گروه‌ها تشکیل شد. از عید سال ۵۸ و بعد از تشکیل شورای مرکزی امت واحده خوشبختانه کار‌های مربوط به تشکیلات جدید نیز به‌سرعت راه افتاد؛ یعنی گفتگو با گروه‌ها از طریق شورای هماهنگی موقت با سرعت انجام شد و در نهایت از آن ۱۲ گروه، هفت گروه اعلام آمادگی کردند که با یکدیگر متحد شوند.

آن هفت گروه، امت واحده، منصورون، توحیدی صف، توحیدی بدر، فلاح، فلق و موحدین بودند. گروه‌هایی نیز مانند مهدویون، فجر اسلام و ابوذر به تشکیلات جدید نپیوستند. نام این تشکیلات جدید «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» شد. این سازمان در ۱۰ /۱/ ۵۸ اعلام موجودیت و در۱۶ /۱/ ۵۸ اعلام مواضع کرد. البته بیانیه اعلام موجودیت در۷ /۱/ ۱۳۵۸ تنظیم و برای اعلام آماده شده بود، اما با توجه به ادامه گفتگو‌ها با گروه‌هایی مانند مهدویون، فجر اسلام و ابوذر اعلام آن تا۱۰ /۱/ ۱۳۵۸ به تعویق افتاد.

وقتی که سازمان تشکیل شد، بنا بر این شد که این سازمان جدید از اعضای همین گروه‌های هفت‌گانه عضوگیری کند. این کار خیلی سریع انجام شد. وقتی که عضوگیری از گروه‌ها پایان یافت، مجمع سازمان را تشکیل دادیم. مجمع سازمان متشکل از همه اعضای سازمان بود. در مجمع هفت نفر به‌عنوان اعضای شورای مرکزی انتخاب شدند. توصیه شد حتی‌الامکان از هر گروه یک نفر انتخاب شود، اما در عمل این کار انجام نشد.

از گروه امت واحده دو نفر و از گروه بدر کسی انتخاب نشد، اما همه نتیجه انتخاب مجمع را پذیرفته و به رسمیت شناختند. اعضای شورای مرکزی عبارت بودند از آقایان محمد بروجردی از گروه توحیدی صف، مرتضی الویری از گروه فلاح، محمدباقر ذوالقدر از گروه منصورون، حسن واعظی از گروه فلق، حسین پروین (بعد از مدت کمی آقای محمود بخشنده) از گروه موحدین، صادق نوروزی از گروه امت واحده و این‌جانب از گروه امت واحده.

از بین اعضای شورای مرکزی من به عنوان مسئول انتخاب شدم. این مسئولیت و همین‌طور مسئولیت‌های دیگری که برعهده داشتم تا مرداد ۱۳۵۹ که عهده‌دار وزارت کشاورزی شدم، با من بود. در ساختار تشکیلاتی سازمان، ارگان اجرائی، شورای سیاسی، شورای ایدئولوژی، ارگان روابط‌عمومی و تدارکات و شاخه نظامی وجود داشت که به ترتیب مسئول ارگان اجرائی، من. مسئول شورای سیاسی، آقای نوروزی. مسئول شورای ایدئولوژی، آقای ذوالقدر. مسئول روابط‌عمومی و تدارکات، آقای الویری و مسئول شاخه نظامی، آقای محمد بروجردی بود. البته شورای مرکزی بعد از حدود هفت ماه به دلایلی تغییر کرد.

دوستان گروه توحیدی بدر به علت نداشتن نماینده در شورای مرکزی دلخور بودند؛ بنابراین بنا شد که دوباره انتخابات را انجام دهیم و در ضمن قرار شد شورای مرکزی به شورای هماهنگی تبدیل شود. تغییر نام شورا در مجمع تصویب شد؛ اما در انتخاب اعضای شورا، باز هم همان ترکیب قبلی انتخاب شدند. دوستان بدر نیز این تصویب را پذیرفتند و البته به مرور فرهنگ تشکیلات جدید به جای فرهنگ تک‌تک گروه‌ها جا افتاد.

حوزه فعالیت این گروه‌های هفت‌گانه در قبل از انقلاب به این صورت بود: دوستان گروه توحیدی بدر قبل از انقلاب در شهر‌ری فعالیت سیاسی و فرهنگی داشتند. منصورون عمدتا در خوزستان و کمتر در کرمان با مشی مسلحانه عمل می‌کردند. موحدین هم در خوزستان و کرمان فعالیت مسلحانه داشتند. گروه فلق از اعضای انجمن‌های اسلامی خارج از کشور بودند که فعالیت سیاسی علیه رژیم شاهنشاهی داشتند. گروه فلاح در محدوده تهران و دماوند فعالیت سیاسی و فرهنگی داشتند. حوزه فعالیت گروه صف با مشی مسلحانه نیز اصفهان و تهران بود.

سازمان در این دوره فعالیت نظامی گسترده‌ای نیز آغاز کرد، درباره نقش سازمان در مسائل نظامی بگویید.

سازمان که تشکیل شد فعالیت خود را به صورت نیمه‌مخفی و نیمه‌علنی اعلام کرد. نیمه‌علنی فعالیت سیاسی و نیمه‌مخفی فعالیت‌های نظامی و امنیتی بود. نیمه‌مخفی به این دلیل بود که سازمان احساس می‌کرد باید یک بازوی قوی برای نظام نوپا و ضربه‌پذیر جدید باشد. چون نگرانی از این بود که ضدانقلاب احتمالا مسلط شود و قدرت را به دست بگیرد. این موضوع آن‌قدر برای ما جدی تلقی می‌شد که بنا را بر این گذاشتیم که اگر اتفاقی افتاد و ارتباطات‌مان قطع شد، چگونه بتوانیم ارتباط برقرار کنیم و فعالیت را ادامه دهیم؛ بنابراین محل قرار و اسم‌های مستعار برای افراد تعیین شد. فعالیت نیمه‌مخفی و نظامی سازمان کار‌های مهمی در آن موقع انجام داد.

اوایل انقلاب علاوه بر اینکه در بسیاری از شهر‌های بزرگ کم‌وبیش درگیری‌های مختلفی در جریان بود، در شرق کشور (سیستان‌وبلوچستان) توسط گروه‌هایی مثل خلق بلوچ و ستاره سرخ و... در غرب کشور از سوی گروه‌هایی مثل دموکرات، کومله، فدائیان خلق، در شمال از سوی خلق ترکمن و در شمال غرب از سوی خلق مسلمان و در جنوب کشور توسط خلق عرب مشکلات زیادی به وجود آمده بود.

یکی از این مشکلات که مهم‌ترین آن‌ها نیز بود، در کردستان بود. گروه‌های مختلفی مثل کومله، حزب دموکرات کردستان و چریک‌های فدائیان خلق با شعار خودمختاری و بعضا با هدف تجزیه‌طلبی و استقلال مبارزه مسلحانه را در پیش گرفتند. آن‌ها از شرایط ضعف نظامی در منطقه سوءاستفاده کرده و هرکدام کنترل یک یا چند شهر را به دست گرفتند. در سنندج نیز هرکدام از محله‌ها و حتی خیابان‌ها تحت کنترل یکی از این گروه‌ها بود. گاهی نیز علیه همدیگر اسلحه می‌کشیدند تا محدوده سلطه خود را افزایش دهند.

وضعیت بسیار ناامنی حاکم بود. کالا‌های ضروری برای مردم و نیز ماشین‌آلات عمرانی را که به منطقه فرستاده می‌شد، مصادره می‌کردند. ارتش نیز توان مقابله با آن‌ها را نداشت. تمام سعی دولت نیز این بود که آرامش را صرفا با راهکار‌های سیاسی به وجود بیاورد. به همین علت سه نفر از اعضای هیئت دولت (آقایان صباغیان، وزیر کشور، فروهر، وزیر کار و سحابی، رئیس سازمان برنامه‌وبودجه) را به آنجا فرستاد تا مذاکره کنند. اما هر بار که این افراد می‌رفتند و مذاکره می‌کردند، ضد‌انقلاب جری‌تر می‌شد و از موضع بالاتر برخورد می‌کرد؛ بنابراین موضوع از این طریق حل نشد.

ما به عنوان سازمان احساس مسئولیت کردیم و به آقای هاشمی‌رفسنجانی زمانی که وزیر کشور شد، پیشنهاد کردیم مسئولیت آنجا را به ما بدهند. با شناختی که از سازمان داشتند، این مسئولیت به ما سپرده شد. پس از بر‌عهده‌گرفتن این مسئولیت توسط سازمان، کمیته‌ای پنج‌نفره برای انجام این کار در سازمان تشکیل شد که «کمیته بررسى و حل مسائل کردستان» نامیده شد. اعضاى این کمیته عبارت بودند از آقایان محمد بروجردى، حسین زیبایى (نجات)، ابوالفضل قدیانى، محمود یاسینى و بنده. مسئولیت این کمیته نیز برعهده من گذاشته شد. این کمیته براى حل مسئله کردستان یک طرح هفت‌ماده‌اى تهیه کرد.

این طرح شامل ضرورت یک کاناله‌کردن تمام امور مربوط به کردستان، همکارى و هماهنگى با شخصیت‌هاى ذی‌نفوذ براى مقابله با ضدانقلاب، جلب همکارى جریان‌ها و تشکل‌هاى معتقد به نظام، سازماندهى نیروهاى بومى براى مبارزه با ضدانقلاب، انتصاب عناصر انقلابى معتقد به نظام، اقدام به کار فرهنگى گسترده و اقدام عاجل به کار‌های عمرانى. این طرح را به آقای هاشمی ارائه دادیم با این قید که همه آنچه به کردستان مربوط می‌شود باید از طریق این کمیته انجام شود. آقای هاشمی این طرح را پسندید.

ظاهرا بعدا در شورای انقلاب آن را مطرح کرده بودند. طرح را به آیت‌الله خامنه‌ای هم ارائه دادیم. ایشان گفتند طرح بسیار خوبی است و من بار‌ها بر همین محور‌ها تأکید داشته‌ام و همین موارد را تذکر داده‌ام. این طرح به آقای موسوی‌اردبیلی نیز داده شد. ایشان ابتدا آن را نپسندید، اما یک هفته بعد با من تماس گرفتند و گفتند این طرح را مجدد مطالعه و دقت کردم، متوجه شدم بهترین طرح است؛ بنابراین وقتی احتمالا در شورای انقلاب مطرح شد از سوی شخصیت‌های مختلف تأیید شد. ظاهرا به نظر امام نیز رسیده بود.

براساس این طرح، ما در کردستان یک تشکیلات نظامی به نام «سازمان پیشمرگان کرد مسلمان» راه انداختیم. لازم بود در بُعد نظامی بین سپاه، ارتش و پیشمرگان هماهنگی و وحدت عمل به وجود آید. به این جهت در ملاقاتی که من با آیت‌الله خامنه‌ای داشتم، پیشنهاد کمیته را مبنی بر اینکه برای هماهنگی‌ها لازم است محمد بروجردی، فرمانده سپاه در غرب کشور شود و آقای صیادشیرازی نیز فرمانده ارتش در این منطقه شود.

آیت‌الله خامنه‌ای که در آن مقطع زمانی معاونت وزارت دفاع و نیز سرپرستی سپاه را بر‌عهده داشتند، هر دو پیشنهاد را با نظر مثبت پیگیری و به انجام رساندند. آقای هاشمی‌رفسنجانی نیز فرد پیشنهادی ما را جایگزین استاندار کرد و به تبع آن فرمانداران پیشنهادی ما منصوب شدند.

تعداد پیشمرگان که به ۵۰۰ نفر رسید، برای تجهیزات و سلاح‌های مورد نیاز آن‌ها و همچنین تکمیل تجهیزات مورد نیاز سپاه، شهید محمد بروجردی فهرست بلندبالایی به من داد که آن‌ها را تهیه کنم. برای این منظور ملاقاتی با آیت‌الله خامنه‌ای داشتم و درخواست تأمین آن‌ها را داشتم و ایشان ارجاع دادند به شهید چمران. من پرسیدم ایشان این سلاح‌ها و تجهیزات را می‌دهد؟ گفتند حالا مراجعه کنید ببینیم چه می‌شود.

در ملاقاتی که با شهید چمران داشتم توضیح دادم که در ارتباط با مسئله کردستان چه کار‌هایی کرده‌ایم و اینکه «سازمان پیشمرگان کرد مسلمان» را تشکیل داده‌ایم و هم‌اکنون حدود ۵۰۰ نفر عضو دارد که می‌خواهیم آن‌ها را مسلح کنیم. فهرست سلاح‌ها و تجهیزات مورد تقاضا را هم ارائه دادم، شهید چمران گفت فرماندهان ارتش حاضر نمی‌شوند این سلاح‌ها را بدهند. شما نیروهایتان را در اختیار ارتش بگذارید تا از طریق ارتش عمل کنند.

من ناراحت شدم و گفتم ارتش در غرب ضعیف است و درست عمل نکرده (اشاره به رویارویی ارتش و حزب دموکرات در دره قاسملو که ارتشی‌ها تسلیم شدند و سلاح‌هایشان را تحویل ضد‌انقلاب دادند)، ما این تشکیلات را به این علت راه انداختیم که آن‌ها به وظیفه‌شان عمل نکرده‌اند. این ملاقات نتیجه‌ای در بر نداشت.

مجدد با آیت‌الله خامنه‌ای ملاقات داشتم. این‌بار من را به آقای رفیق‌دوست که مسئولیت تدارکات سپاه را بر‌عهده داشت ارجاع دادند. در ملاقاتی که با رفیق‌دوست داشتم، ایشان اعلام آمادگی کرد که فهرست مزبور را تأمین کند و گفت این‌ها را می‌دهم، ولی رسید می‌گیرم. گفتم تحویل محمد بروجردی بدهید و از خود او رسید بگیرید.

خوشبختانه سلاح‌ها را تحویل گرفتیم و پیشمرگان مسلح شدند و سپاه نیز تقویت شد؛ در نتیجه این آمادگی به وجود آمد که می‌توانیم به ضدانقلاب حمله کنیم. این آمادگی در اوایل بهمن ۵۸ بود و عملیات برنامه‌ریزی شد. قبل از حمله باید در تهران با آیت‌الله خامنه‌ای هماهنگ می‌کردیم.

روز پنجم یا ششم بهمن سال ۱۳۵۸ یعنی یک روز قبل از حمله، با آیت‌الله خامنه‌ای تلفنی تماس گرفتم و گفتم که فردا به کامیاران حمله می‌کنیم. ایشان گفتند: «می‌دانم، ولی این کار را نکنید». پرسیدم چرا؟ گفتند: «به‌همین‌دلیل که من می‌دانم». ایشان اضافه کردند که حالا بیایید تا صحبت کنیم. من نگران شدم که نکند عملیات لو رفته باشد. فوری به محمد بروجردی تلفن کردم و گفتم عملیات را انجام ندهید و خودت هم بیا تهران.

محمد بروجردی شبانه راهی تهران شد. صبح به اتفاق به ملاقات آیت‌الله خامنه‌ای رفتیم. ایشان درباره توقف عملیات گفتند: «یکی از فرماندهان سپاه (آقای سعید جعفری که بعدا در کردستان شهید شد) آمده پیش من و معتقد است هنوز زود است و نباید حمله صورت گیرد. این درست نیست که بین فرماندهان درباره عملیات اختلاف نظر باشد». محمد بروجردی توضیحاتی داد و در نهایت قرار شد عملیات چند روز عقب بیفتد. سرانجام در ۱۰ بهمن ۱۳۵۸ این حمله صورت گرفت. ابتدا بسیار موفقیت‌آمیز بود، اما دفعتا نیرو‌ها به یک کمین ضدانقلاب گرفتار شدند.

بر اثر این کمین چند نفر شهید شدند، شهدایی مثل محمد فدایی، حمید تواضعی، سعید آزادی، شمس شهیدی، محمد کارگر، محمدقاسم مراد‌نژاد، محمد باانصاف، ناصر فولادی و حسین گرگانی‌نژاد. با این وصف عملیات با شکست مواجه شد. من شخصا فوق‌العاده ناراحت شدم و تا چند روز نمی‌توانستم کار‌ها را به‌درستی انجام دهم؛ اما این شکست در بطن خود یک پیروزی بزرگ برای ما داشت. به این معنی که تا پیش از این عملیات مردم بومی با اینکه از ضد‌انقلاب نفرت داشتند، اما امید و اعتمادی نیز به نیرو‌هایی که از تهران رفته بودند، نداشتند، اما وقتی دیدند که این نیرو‌ها جان‌شان را برای مردم منطقه می‌دهند، گرایش عجیبی به این نیروها، پیشمرگان و سپاه پیدا کردند.

آوازه «مسیح کردستان» از همین‌جا شروع شد. از این به بعد بود که کار‌های سیاسی و فرهنگی و جلب نظر خواص و تشکل‌ها برای همکاری راحت‌تر انجام می‌شد. این بود که بعد از مدتی با ازسرگیری فعالیت‌های نظامی علیه ضد‌انقلاب، موفقیت پشت موفقیت حاصل می‌شد.

در کردستان بعد از حدود سه ماه کلا ورق برگشت یعنی کردستان از یک استان ناامن و اقدامات فلج‌کننده ضد‌انقلاب به یک استان کاملا امن و عادی تبدیل شد. به طوری که آقای مهدوی‌کنی که وزیر کشور بود در هیئت دولت اذعان کرد وضع کردستان از حالت بسیار ناامن و اسف‌بار به حالت بسیار امن و خوب تبدیل شده و می‌تواند به‌عنوان الگو برای استان‌های دیگر تلقی شود.

کاری که «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» در کردستان انجام داد، نتیجه یک کار برنامه‌ریزی‌شده، منسجم، همه‌جانبه، وحدت عمل و فداکارى همه نیرو‌ها بود. این کار آن‌قدر مطلوب بود که آقاى هاشمى‌رفسنجانى با وجود مخالفت مکرر ما (به دلیل مسائل امنیتى) در سخنرانی‌ای که در دانشکده تربیت معلم داشت، آن را کارى بسیار باارزش دانست که سازمان انجام داده است. بعد در جواب اعتراض من گفت: ذوق‌زده بودم، نتوانستم نگویم. در سیستان‌و‌بلوچستان نیز کار‌هایی شبیه این انجام دادیم. در آنجا گروهک‌های مختلف مثل خلق بلوچ، ستاره سرخ، طوفان و... فعالیت‌شان را گسترش داده و ناامنی ایجاد کرده بودند و می‌رفت که آنجا هم شبیه کردستان شود. ما مسئولیت آنجا را هم پذیرفتیم.

افرادی مثل جعفر شاپورزاده برای فرماندهی سپاه، حمید قلنبر به‌عنوان معاون امنیتی و حسین حرمی را برای رادیو تلویزیون به آنجا اعزام کردیم. از تجربه کردستان در آنجا استفاده کردیم و در مدت کمی مشکل امنیتی آنجا نیز حل شد. کاری که دولت موقت با فرستادن چند مرتبه آقای یزدی، وزیر خارجه، برای گفتگو با ضد‌انقلاب، نتوانست حل کند.

شهید قلنبر بعد از ختم ماجرای آنجا با هماهنگی سازمان برای آموزش مجاهدین افغان به افغانستان رفت. لازم به توضیح است که سازمان وقتی که تشکیل شد، مجاهدین افغان، مثل برهان‌الدین ربانی، حکمتیار و دیگران برای کمک به آموزش نیروهای‌شان به دفتر سازمان مراجعه می‌کردند و ما آن‌ها را به سپاه معرفی می‌کردیم. شهید قلنبر در ادامه همان آموزش‌ها به افغانستان رفت؛ اما متأسفانه وقتی به ایران برگشت توسط ضد‌انقلاب شهید شد.

در کار‌های امنیتی چه نقشی داشتید؟

کار‌های امنیتی نیز داشتیم؛ وقتی تیمسار قرنی و آیت‌الله مطهری شهید شدند، آقای هاشمی‌رفسنجانی به ما پیشنهاد پیگیری و دستگیری گروه فرقان را داد ما نیز پذیرفتیم، اما نتوانستیم وقت کافی برای این کار بگذاریم. مسئول این کار آقای الویری بود. تا اینکه آقای هاشمی ترور شد.

من با آقای الویری و آقای نبوی به ملاقات ایشان در بیمارستان شهدا در میدان تجریش رفتیم. ایشان گله کرد و گفت: شما که هیچ کاری درباره این گروهک نکردید. گفتیم متأسفانه نتوانستیم وقت کافی برای این کار بگذاریم، ولی قول دادیم که این کار را بکنیم. بعد از آن ملاقات، آقای الویری و دیگر دوستان با به‌دست‌آوردن سرنخ‌هایی، تعقیب و مراقبت‌ها را به‌صورت فنی انجام دادند و در نهایت بچه‌های سازمان در سپاه و با کمک دیگر نیرو‌های سپاه، اکثریت اعضای این گروهک را در یک روز دستگیر کردند.

سازمان اولیه با وجود موفقیت‌های چشمگیرش، مشکلاتی جدی نیز داشت که به‌تدریج رشد کرد و در نهایت آن را متلاشی کرد. توضیح اینکه در جریان کار سیاسی اختلاف‌نظر‌ها ظاهر شد. وقتی برای بزرگداشت روز کارگر می‌خواستیم بیانیه بدهیم، با مخالفت برخی مواجه شدیم. همان‌ها درباره بیانیه سالگرد فوت مرحوم دکتر شریعتی نیز مخالفت می‌کردند. این امر زمانی که چند نفر از ما به کار‌های اجرائی ورود کردیم، تشدید پیدا کرد.

در جریان کار اجرائی تضاد‌های فکری بین ما و نگاه راست، عیان‌تر شد؛ مثلا من می‌خواستم اصلاحات ارضی را انجام داده و تعاونی‌ها را تشکیل دهم، اما جناح راست آن را خلاف شرع می‌دانستند. قانون بیمه بی‌کاری، تشکیل شورا‌های اسلامی کار و همین‌طور کوپنی‌کردن کالا‌های ضروری را که آقای نبوی انجام می‌داد، خلاف شرع می‌دانستند.

آن‌ها کوپنی‌کردن کالا‌ها را عمل کمونیستی می‌نامیدند. این اختلاف‌نظر‌ها همکاری دو جناح موجود در سازمان را عملا ناممکن کرد. ما وقتی که دیدیم نمی‌توانیم با جناح دیگر همکاری کنیم، در اواخر دی‌ماه ۱۳۶۱ استعفای خود را از سازمان با امضای ۳۷ نفر اعلام کردیم. سازمان از آن به بعد فقط فعالیت سیاسی داشت. تا اینکه در سال ۶۵ امام با انحلال سازمان موافقت کردند.

آیت‌الله راستی‌کاشانی به چه علت وارد سازمان شد؟

در اوایل کار، نماینده‌ای از سوی امام در سازمان نداشتیم و اگر مسئله‌ای بود با خود امام به‌صورت مستقیم در میان می‌گذاشتیم؛ برای مثال درباره تظاهرات علیه سوءاستفاده از اقدام آیت‌الله طالقانی در ارتباط با فرزندشان، با اطلاع امام انجام دادیم. با وجود این بعضی از گروه‌ها معتقد بودند برای تسهیل رفع برخی مشکلات اعتقادی احتمالی، ضرورت دارد نماینده‌ای از سوی امام در سازمان باشد.

آقای محمدباقر ذوالقدر در شورای مرکزی پیشنهاد داد که آقای راستی‌کاشانی را به‌عنوان نماینده امام در سازمان به امام پیشنهاد کنیم. به این پیشنهاد همه به‌جز من رأی دادند. این پیشنهاد خدمت امام مطرح شد و در نهایت ایشان نیز پذیرفتند. گرچه ایشان اوایل کار خیلی در کار‌ها ورود نمی‌کرد، اما از اواسط سال ۱۳۵۹ با دخالت در کار‌های سازمان، موجب تشدید تضاد‌ها شد. البته در این زمان حضور من در سازمان به‌دلیل حجم کار سنگین در وزارت کشاورزی نسبت به گذشته بسیار کمتر و فقط در حد شرکت محدود در شورای سیاسی شده بود.

با انحلال سازمان اول نیرو‌ها چه فعالیت‌هایی داشتند؟

در این دوره بیشتر دوستانی که از سازمان جدا شده بودند، جلساتی با هم داشتند و مسائل روز را بررسی می‌کردیم، گاهی هم جمع‌بندی خود را از مسائل و رخداد‌ها به مسئولان عرضه می‌کردیم. در آن زمان یعنی بعد از انحلال سازمان و تعطیلی حزب جمهوری، یک جو ضد حزبی در جامعه حاکم شده بود و کمتر کسی رغبت به کار تشکیلاتی داشت.

این وضع برای ما که به ضرورت وجود حزب معتقد بودیم، نگران‌کننده بود، چون فکر می‌کردیم آینده بدون حزب می‌تواند مبهم باشد؛ بنابراین من سعی داشتم به سهم خودم برای تعدیل این جو و ایجاد یک حزب فراگیر اقدام کنم. به همین منظور سراغ چند نفر رفتم؛ اول سراغ آقای هاشمی‌رفسنجانی رفتم و مشکلات عدم تحزب را توضیح دادم و گفتم لازم است در شرایط بحرانی تشکیلات سیاسی قابل قبولی برای مواجهه وجود داشته باشد و پیشنهاد کردم که با ایشان و دیگران حزبی جدید و فراگیر تشکیل دهیم.

آقای هاشمی گفتند من حرف‌های شما را قبول دارم، اما فرصت ندارم و اگر فرصت داشتم حزب جمهوری را احیا می‌کردم، اما شما اگر تشکیلاتی راه بیندازید، من هر کمکی بخواهید می‌کنم. بعد سراغ مرحوم آیت‌الله‌العظمی‌صانعی رفتم؛ ایشان نیز گفتند من اهل تشکیلات نیستم، اما اگر کمکی خواستید دریغ نمی‌کنم. بعد از آن سراغ مرحوم آقای عبائی‌خراسانی رفتم، ایشان هم دقیقا حرف آیت‌الله صانعی را گفت.

بعد از آن سراغ آقای دعایی در روزنامه اطلاعات رفتم. ایشان پیشنهاد کرد قبل از صحبت از مجموعه مؤسسه اطلاعات بازدیدی داشته باشم. به اتفاق این کار را کردیم. برای اولین بار بود که از این مؤسسه بازدید کردم. نحوه سازماندهی و کارشان و نیز دستگاه‌های پیشرفته‌ای که داشتند برایم جالب بود.

آقای دعایی زحمت کشیده بود و ناهار تدارک دیده بود. بعد از ناهار موضوع را مطرح کردم. ایشان هم ضمن تأیید حرف‌های من گفتند من اهل تشکیلات نیستم، ولی حاضرم هر کمکی که شما بخواهید انجام دهم. سراغ افراد دیگر اعم از روحانی و مکلا نیز رفتم؛ بنابراین این هدف من که حزبی فراگیر و متشکل از پتانسیل و ظرفیت بالای شخصیت‌ها تشکیل شود، با شکست مواجه شد، اما ظرفیت مناسب دیگری که پای کار باشند، وجود داشت و آن دوستان جداشده از سازمان قبلی بود.

جلساتی را که داشتیم، منظم‌تر کردیم و در جهت ایجاد تشکیلات جدید آن را برنامه‌ریزی کردیم و در نهایت «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران» را که در۱۰ /۷/ ۱۳۷۰به تأیید وزارت کشور رسید، راه انداختیم. این تشکیلات، تشکیلاتی صرفا سیاسی و علنی بود. در سال ۱۳۷۳ نیز مجوز نشریه «عصر ما»، ارگان سازمان را گرفتیم. در جهت همکاری با دیگر تشکل‌های همسو، سازمان تلاش زیادی کرد.

تشکیل «شورای هماهنگی گروه‌های خط امام» که متشکل از هفت گروه بود، نتیجه همکاری صمیمانه متقابل تشکل‌های عضو و سازمان بود. گروه‌های عضو این شورا عبارت بودند از: انجمن اسلامی معلمین، انجمن اسلامی مدرسین دانشگاه‌ها، انجمن اسلامی مهندسین، انجمن اسلامی جامعه پزشکی، دفتر تحکیم وحدت، جناح خط امام مجلس شورای اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران. البته پیش از این، تجربه فواید این‌گونه همکاری‌ها را داشتیم.

زمانی که هنوز سازمان تشکیل نشده بود، همکاری گروه‌ها انجام می‌شد. در سال‌های ۱۳۶۸، ۱۳۶۹ و حتی پیش از آن گروه‌ها هم با یکدیگر همکاری داشتند و هم با مجلس شورای اسلامی.

شما نماینده مجلس سوم بودید؟

بله. دوره مجلس سوم از ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۱ بود. در محدوده این دوره، گروه‌ها به تدریج همکاری‌های خود را در عرصه سیاسی با یکدیگر گسترش دادند. در این دوره در مجلس سوم حدود ۱۲۰ نماینده خط امامی بود. این نمایندگان ۲۰ نفر را به عنوان اعضای هماهنگ‌کننده (شورای مرکزی) انتخاب کردند. وظیفه آن‌ها عبارت بود از تحلیل مسائل روز، تهیه محور‌های نطق‌های قبل از دستور، تعیین مواضع خط‌امامی‌های مجلس در قبال مسائل مختلف و.... این ۱۲۰ نفر هر دو هفته یک جلسه مشترک داشتند تا جمع‌بندی‌های شورای مرکزی را استماع کنند.

اعضای شورای مرکزی تا جایی که به یاد دارم، در یک مقطع عبارت بودند از آقایان موسوی‌تبریزی، شیخ حسین هاشمیان، آیت‌الله بیات، هادی خامنه‌ای، منتجب‌نیا، موسوی‌لاری، هادی غفاری، الویری، ابراهیم اصغرزاده، حضرتی، جهانگیری، بهزادیان، یدالله اسلامی، فخرالدین حجازی، غریبانی، نجفقلی حبیبی، کتیرایی و بنده. البته تقریبا همین جمع قبل از مجلس سوم هم جلساتی داشتند که در مورد انتخابات‌ها و مسائل سیاسی دیگر بررسی می‌کردند و تصمیم می‌گرفتند.

اکثر این ۱۲۰ نفر با گروه‌های مختلف خط‌امامی ارتباط داشتند یا عضو بودند یا طرفدار. برای جلوگیری از بروز تضاد بین جمع‌بندی‌های شورای مرکزی نمایندگان و گروه‌های همسو، شورای هماهنگی گروه‌های خط امام را با همان گروه‌هایی که در آن زمان بودند، تشکیل دادیم. این شورا در نهایت در سال ۱۳۶۹ به «ستاد هماهنگی تشکل‌های خط امام» تغییر نام داد.

اعضاى این ستاد عبارت بودند از مجمع روحانیون مبارز، دفتر تحکیم وحدت، انجمن اسلامی معلمان، انجمن اسلامى مدرسین دانشگاه‌ها، اتحادیه انجمن‌های اسلامى صنوف تولیدى، جمعیت زنان جمهوری اسلامی و خانه کارگر جمهورى اسلامى ایران. هر کدام از این تشکل‌ها یک نفر در ستاد نماینده داشتند. به این جمع دو نفر از نمایندگان مجلس شورای اسلامی به انتخاب نمایندگان خط‌امامی اضافه می‌شدند که آقاى موسوى‌لارى و من بودیم.

با این وصف بین ستاد و مجلس ارتباط تنگاتنگی وجود داشت. با این کار به‌خوبی از نظرات تشکل‌ها در ارتباط با موضع‌گیری‌های سیاسی استفاده می‌شد. ضمنا این کار سازماندهی‌شده موجب شد تا اکثریت قریب به اتفاق رؤساى کمیسیون‌ها از خط‌امامی‌ها انتخاب شوند.

بعد از روی‌کارآمدن دولت خاتمی، توسعه سیاسی جدی گرفته شد و به دنبال آن تشکل‌های جدیدی راه افتادند. این تشکل‌ها، چون دوم‌خردادی بودند و دیدگاه‌هایشان نزدیک به خط امام بود، قرار شد که آن‌ها نیز جذب شوند و تصمیم گرفتیم گروه‌های خط امام توسعه پیدا کند و اسمش نیز عوض شود؛ چندین گروه جدید مثل مشارکت، همبستگی و... به گروه‌های خط امام اضافه شدند و بعد این مجموعه نام جدید «شوراى هماهنگى گروه‌های جبهه دو خرداد» را به خود گرفت. بعد‌ها این مجموعه عنوان «شوراى هماهنگى گروه‌هاى جبهه اصلاحات» را پیدا کرد.

در پیروزی خاتمی نقشی داشتید؟ مگر قرار نبود مهندس موسوی کاندیدا شود؟

در مورد انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۷۶، پس از اینکه در شورای هماهنگی گروه‌های خط امام به این نتیجه رسیدیم که مهندس موسوی را کاندیدا کنیم، با ایشان ملاقات و نظر خودمان را مطرح کردیم.

ایشان ابتدا سخت مخالفت کرد، اما با تقاضای گروه‌ها و شخصیت‌ها و بعضی از خانواده شهدا به تدریج موضع نرم‌تری گرفت تا اینکه در ملاقات مجدد ما پس از بحث‌های مختلف تقریبا راضی شده بود، به شکلی که صحبت از اینکه رئیس ستاد چه کسی باشد، کرد. آمادگی ایشان را من در سفری که به لرستان داشتم اعلام کردم و از طرف گروه‌های خط امام گفتم که ایشان کاندیدای ما است. اما چند روز بعد مهندس موسوی پس از مشورت با برخی شخصیت‌های جناح راست و شروطی که آن‌ها مطرح کرده بودند، بیانیه انصراف خود را صادر کرد.

به دیدن رهبر انقلاب هم رفته بودند؟

خیر با ایشان صحبتی نداشتند.

خاتمی چگونه به کاندیدای ریاست‌جمهوری تبدیل شد؟

پس از اینکه مهندس موسوی از کاندیداشدن صرف‌نظر کرد، در شورای هماهنگی گروه‌های خط امام تصمیم گرفتیم جلسه مشترکی با مجمع روحانیون داشته باشیم تا مشترکا در مورد یک کاندیدا تصمیم بگیریم. این جلسه در محل دفتر روحانیون مبارز برگزار شد. در این جلسه اکثر اعضای شورای مرکزی مجمع حضور داشتند؛ آقایان کروبی، موسوی‌خوئینی‌ها، خاتمی، محتشمی‌پور، موسوی‌لاری، کیان‌ارثی، منتجب‌نیا، ابطحی و.... در این جلسه من از طرف شورای هماهنگی مطرح کردم که، چون آقای موسوی اعلان انصراف کرده لازم می‌بینیم کسی دیگر را مشترکا کاندیدا کنیم.

آقای کروبی پرسید پیشنهاد شما چیست؟ من فی‌البداهه گفتم یکی از شما سه نفر کاندیدا شوید؛ یا شما یا آقای خوئینی‌ها یا آقای خاتمی. این پیشنهاد من قبلا در شورا تصویب نشده بود، اما کسی هم به آن ایرادی نگرفت. پیشنهاد من ظاهرا برای آقای کروبی غیرمنتظره بود. ایشان گفت من که کاندیدا نمی‌شوم؛ اگر آقای موسوی‌خوئینی‌ها یا آقای خاتمی می‌خواهند کاندیدا شوند.

آقای خوئینی‌ها هم گفتند من هم کاندیدا نمی‌شوم؛ اگر آقای خاتمی آمادگی دارند بشوند. آقای خاتمی هم بلافاصله گفت من کاندیدا نمی‌شوم، من حاضر نیستم کاندیدا شوم. بعد از این صحبت‌ها من گفتم این‌جور که نمی‌شود، بالاخره باید کاری کنیم. آقای کروبی گفت بگذارید یک بار دیگر من با مهندس موسوی صحبت کنم؛ شاید بتوانیم مجابش کنیم. من پیشنهاد کردم اگر نتوانستید ایشان را مجاب کنید مجددا همین جلسه را تشکیل دهیم و بحث کنیم. با پذیرش این پیشنهاد جلسه ختم شد.

چند روز پس از این جلسه در شورای هماهنگی تصمیم گرفتیم خاتمی را کاندیدا کنیم. به همین علت قرار شد جداگانه با آقای کروبی و آقای خوئینی‌ها در این زمینه صحبت کنیم تا آن‌ها آقای خاتمی را راضی کنند که کاندیدا شود. ظاهرا بعد از جلسه مشترکمان آن‌ها نیز به همین جمع‌بندی رسیده بودند، چون بعد از آن جلسه بود که با آقای هاشمی دراین‌باره مشورت کردند. بالاخره بعد از درخواست‌های زیاد از سوی گروه‌ها، شخصیت‌ها و خانواده‌های شهید و مشورت ایشان با شخصیت‌ها، حاضر شد که کاندیدا شود.

برگردیم به سازمان، آن‌موقع چیزی که در سازمان معروف شده بود فرم شماره ۳ عضویت سازمان بود، چرا این‌قدر سخت عضوگیری می‌کردید؟

با توجه به روحیه ناشی از فعالیت‌های مخفی در قبل از انقلاب و نیز تجربه حزب جمهوری در بعد از انقلاب و مهم‌تر از همه تجربه خودمان در سازمان اولیه، برای جلوگیری از تفرقه و تشتت در سازمان، در مورد عضوگیری، سفت و سخت می‌گرفتیم. خوشبختانه این کار جواب داد و سازمان از بدو تأسیس تا تعطیلی توسط قوه قضائیه، یکدست باقی ماند.

به ۸۸ می‌رسیم، چه شد که موسوی کاندیدا شد؟

در مورد انتخابات ۸۸ اول سراغ آقای خاتمی رفتیم تا بالاخره قبول کرد. سازمان هم تصمیم گرفت که از ایشان حمایت کند. البته اعلام رسمی نکرده بود، اما تصمیم گرفتیم از خاتمی حمایت کنیم. منتها ایشان می‌گفت اگر مهندس موسوی کاندیدا شود، من کاندیدا نمی‌شوم. اینکه آقای خاتمی با تأخیر تصمیم گرفت کاندیدا شود به این علت بود که آقای موسوی هنوز تصمیم نگرفته بود. ما سراغ آقای موسوی با توجه به سابقه انتخابات‌های قبل که مایل به کاندیداشدن نبود، نرفتیم. به این معنی که سال ۱۳۷۵ برای انتخابات ۱۳۷۶ و سال ۱۳۸۳ برای انتخابات ۱۳۸۴ هرچه اصرار کردیم در نهایت نپذیرفت؛ بنابراین سراغ آقای خاتمی رفتیم. ایشان بالاخره پذیرفت.

ما تصمیم داشتیم بعد از عید اعلام رسمی کنیم، اما در ایام عید یعنی در ۴ /۱/ ۸۸ آقای مهندس موسوی با من تلفنی تماس گرفت و درخواست تشکیل جلسه‌ای کرد. من به اتفاق آقای بهزاد نبوی و آقای محسن آرمین با ایشان جلسه‌ای گذاشتیم. ایشان گفت با توجه به شرایط کشور و شیوه مدیریت دولت، نگران آینده کشور هستم، درنتیجه تصمیم گرفتم کاندیدا شوم و از شما انتظار دارم که از من حمایت کنید.

ما از آنجا که می‌دانستیم اگر آقای موسوی کاندیدا شود، آقای خاتمی انصراف می‌دهد، گفتیم با نظر مساعد و مثبت موضوع را در مجمع سازمان مطرح می‌کنیم، چون آنجا باید تصمیم‌گیری شود. قبل از اتمام تعطیلات عید نیز نمایندگان اعضا در استان‌ها دعوت و در جلسه‌ای که برگزار شد، حمایت از مهندس موسوی تصویب شد.

چرا سازمان در ۸۹ منحل شد؟

در سال ۸۹ با اتهام دخالت در جریانات ۸۸ توسط کمیسیون ماده ۱۰ احزاب و بعد قوه قضائیه اعلام انحلال شد. به هر حال سازمان در جامعه تأثیرگذار بود و نمی‌توانستند این تأثیرگذاری را تحمل کنند. سازمان ۱۹ سال عمر کرد.

بعد از ۸۹ چه کردید؟

بعد از انحلال سازمان من فرصتی پیدا کردم که به دنبال کار‌های مطالعاتی بروم. کار‌هایی که قبل از انقلاب شروع شده بود. معمولا برای کسی که ده‌ها سال در عرصه سیاسی فعال بوده سخت است که کار سیاسی را کنار بگذارد، اما برنامه مطالعاتی من آن‌قدر برایم جاذبه داشت که من این کار را بکنم. این کار مستلزم محدودکردن ارتباطاتی بود که سال‌ها برای برقراری آن‌ها کار شده بود. معمولا چنین نتیجه‌ای یعنی ضرر هنگفت، اما خوشبختانه در عوض من سود بسیار بیشتری بردم و از اینکه در این ۱۰ سال صرفا کار مطالعاتی داشتم بسیار راضی‌ام، چون ماحصل آن چندین اثر راهبردی و پایه‌ای شد که به نظر خودم می‌تواند به شکل بنیادی اثرگذار باشد.

به عنوان بحث پایانی بفرمایید این ادعا درست است که نیرو‌های سازمان بعد از انحلال در حزب توسعه ملی و مجمع ایثارگران ادغام شدند؟

بعد از اینکه سازمان منحل شد، اعضای سازمان دنبال تشکیلات جدیدی بودند. البته خود من هم اعلام کردم که با تعطیلی سازمان، تشکیلات جدیدی را راه‌اندازی می‌کنیم. از آنجا که اولویت من کار مطالعاتی شد، دوستان دیگر برای این مهم همت به خرج دادند. ماحصل پیگیری آن‌ها تشکیل «حزب توسعه ملی ایران اسلامى» شد؛ بنابراین این حزب تشکیلات محورى براى اعضاى سازمان است، اما مجمع ایثارگران، تشکیلاتی است که فقط بعضی از اعضای سازمان در آن عضوند.