سرایدارت هم میگوید این برای خانم هاشمی است؛ جریان آن چیست؟ آن شخص به لکنت و غلط کردم میافتد. میگوید من آمدم اینجا مجوز بگیرم. نه آب، نه برق، نه مجوز میدهند. دیدم تنها راهی که دارم این است که بگویم این برای فائزه است! یکبرجی هست در میدان قدس سر خیابان یاسر. سر خیابان نیاوران خوشگل هم هست؛ روزنامه جوان زمان انتخابات عکسش را انداخت؛ اسم من را فقط ننوشت.
فائزه هاشمی در مصاحبههای مختلف درباره خودش و خانواده هاشمی زیاد صحبت کرده است. بخشی از روایات او از خودش را در ادامه میخوانیم.
خانواده ما کلا تمش طنز است! و خنده در خانواده ما زیاد است. همه اعضای خانواده همیشه حرفهایشان همراه با طنز و شوخی است. ما بحث جدی کمتر داریم! و بحثهای جدیمان هم قالب طنز دارد. ما کمتر از چیزی ناراحت میشویم و همیشه میخندیم.
معمولا دروغ نمیگویم و همیشه خیلی هم رک هستم. اگر بگویید آخرین بار چه وقت دروغ گفتهای و چه گفتهای یادم نمیآید، ولی نمیتوانم قاطعانه بگویم دروغ نگفتهام. حتما گفتهام گهگاهی. من فکر میکنم خیلی از ویژگیهایی که من الان دارم، از مادرم است. یعنی ارث و ژن ایشان است که به من رسیده است. فکر میکنم بخش عمدهای از هر چیزی که ما داریم برای مادر است. بهویژه مامان ما که در بسیاری دورهها جای پدر هم بود. این زندان تأثیری که روی من گذاشت، این بود که به آرمانهایم، باورم بیشتر شد. قویتر ایستادم!
عامل مهمی که بیشتر باعث مطرحشدن نام و رأی من در مجلس پنجم شد، همین قضیه دوچرخهسواری بود. یکسالونیم قبل از اینکه اصلا من وارد کارگزاران بشوم یا کاندیدا بشوم، شهرداری تهران یک سمینار برگزار کرد با عنوان دوچرخه، بهعنوان وسیله حملونقل. از من هم دعوت کرد برای قسمت بانوانش سخنرانی کنم. من گفتم اگر قرار است که دوچرخه وسیله حملونقل باشد، پس باید هم زنان استفاده کنند هم مردان. پس زمینه اجتماعیاش را فراهم بکنید. آن موقع اصلا حساسیت ایجاد نکرد؛ یعنی هیچکس نگفت چرا فائزه این حرف را زد. من بلافاصله که کاندیدا شدم انصار حزبالله شروع کرد.
من قبل از آن هرجا میرفتم، بهبه و چهچه بود! کسی انتقاد نمیکرد اصلا! اینجا حمله شروع شد، با این ادبیات که فائزه گفته دوچرخهسواری بانوان اشکالی ندارد! فائزه منظورش این است که باید بیحجاب بشوید تا دوچرخهسواری بکنید. انصار حزبالله شروع کرد روی این قضیه مانوردادن، این سبب میشد من هرجا سخنرانی انتخاباتی میرفتم، اولا مجلس من پُر و غلغله جوانها بود و اولین سؤالی هم که از من میکردند، این بود که دوچرخهسواری آزاد میشود یا نمیشود؟ درصورتیکه اصلا دوچرخهسواری ممنوع نبود.
دروغهایی که میگویند متأسفانه! مثل همانهایی است که اموال اینجا برای من هست! آن برج برای من هست! آن ویلای نمیدانم عظیم برای من هست! برای مهدی هست! برای محسن هست! من هیچ چیز در کانادا ندارم، من هیچ چیز خارج از کشور ندارم! بکینهام که بودم خانهام اجارهای بود! یعنی من پول نداشتم خانه بخرم! انگیزه نداشتم خانه بخرم!
سال ۸۴ یک سیدی پخش کرده بودند که من به اتفاق مثلا عمه ۹۰ سالهام یک شرکت نفتی عظیم داریم، به میزان تیراژ خیلی وسیع در نمازجمعهها توزیع کرده بودند. محسن رفته بود شمال با پسرخالهام... وقتی شما وارد کلاردشت میشوید یک تپهای هست، یک ویلای گردی آن بالا هست، مدتها شایعه بود این برای فائزه هست. محسن یک مدتی بود اینها را دنبال کرده بودند که یکییکی این شایعات را دربیاورند تهش از کجاست که بتوانند با آن مقابله کنند، حتی با آدمهایی که این شایعهها را درمیآورند برخورد شود.
چون خیلی حاد شده؛ محسن میسپرد به یکی از آقایان محلی که برو ببین چرا میگویند این خانه برای فائزه است؟ میرود یک نفر را میفرستد در میزنند؛ سرایدار میآید دم در، میپرسد این خانه برای کیست؟ بچه سرایدار میگوید برای فائزه هاشمی است.
میرود به نیروی انتظامی میگوید که صاحب این ملک را بخواهید، به صاحب ملک میگوید خانم هاشمی گفته حالا آبها از آسیاب افتاد، ملک را به نامم کن! مرد عصبانی میشود که یعنی چه؟ این ملک برای من است؛ چه ربطی به خانم هاشمی دارد؟
میگوید خب سرایدارت هم میگوید این برای خانم هاشمی است؛ جریان آن چیست؟ آن شخص به لکنت و غلط کردم میافتد. میگوید من آمدم اینجا مجوز بگیرم. نه آب، نه برق، نه مجوز میدهند. دیدم تنها راهی که دارم این است که بگویم این برای فائزه است! یکبرجی هست در میدان قدس سر خیابان یاسر. سر خیابان نیاوران خوشگل هم هست؛ روزنامه جوان زمان انتخابات عکسش را انداخت؛ اسم من را فقط ننوشت.
نوشت ف. هـ انگلیس بوده، درس خوانده، اینجا بوده، آنجا بوده، تمام مشخصات من را گفت و گفت این برج برای اوست! آقای پالیزدار میآید میگوید پوست هندوانههایی که اسبهای فائزه میخورند فقط ۳۰۰ هزار تومان است، حالا بقیه مخارج این اسبها را ببینید چقدر است؟ من نه اسبی دارم نه اسبی داشتم. یک اسبی خانم منتظمی باشگاهدار به من هدیه داد که من اصلا نبردمش، گفتم برای خودت، خودت هم اجاره بده. اصلا احساس نکردم که این برای من است؛ حتی یک بار هم سوارش نشدم، چون من گاهگاهی میرفتم اسبسواری، یا شایعه طلاق من. این خیلی عجیب بود.