پژمان جمشیدی شاید روزهای تلخ و شیرین بسیاری را در عرصه حرفهای تجربه کرده باشد، ولی بدون تردید او دو روز ویژه را از یاد نخواهد برد؛ روزی که هو شد و روزی که تشویق. دستبرقضا، هم آن هوشدن و هم این تشویقشدن، هر دو برایش لحظات سختی را رقم زدهاند
هوشدن دیروز، تشویق امروز؛ هر دو برای پژمان جمشیدی به یک اندازه تلخ است! فوتبالیست قدیمی که حالا سالهاست در عرصه تئاتر و سینما مشغول به فعالیت است، همچنان باید با این تلنگر مواجه شود که گویی جای عدهای را روی پرده نقرهای تنگ کرده است.
پژمان جمشیدی شاید روزهای تلخ و شیرین بسیاری را در عرصه حرفهای تجربه کرده باشد، ولی بدون تردید او دو روز ویژه را از یاد نخواهد برد؛ روزی که هو شد و روزی که تشویق. دستبرقضا، هم آن هوشدن و هم این تشویقشدن، هر دو برایش لحظات سختی را رقم زدهاند؛ اولی مربوط به سیوششمین جشنواره فیلم فجر است که او برای بازی در فیلم سوءتفاهم، ساخته احمدرضا معتمدی، کاندیدای دریافت جایزه بازیگر مکمل نقش مرد شد.
آن روز وقتی محمدرضا فروتن نام پژمان را بهعنوان کاندیدا خواند، خنده از روی تمسخر عدهای از خبرنگاران و حضار در سالن آنقدر بلند بود که مجبور شدند تذکر دهند تا جو آرام شود! دومی، اما مربوط به همین یکی، دو روز گذشته است؛ جایی که او حین برگزاری نشست رسانهای فیلم «خط فرضی»، به واسطه طرح سؤالی غیرمنصفانه از سوی یکی از حاضران در نشست، متهم به «تلاش برای دیدهشدن به هر قیمت» و از آن بدتر اینکه حضورش در عرصه سینما ماحصل آشناییاش با کارگردانی در یک پارتی شبانه دانسته شد!
اینبار، اما حضار در سالن در اعتراض به موضوع مطرحشده، به تشویق پژمان جمشیدی پرداختند تا شاید خاطره تلخ آن هوشدن برایش از بین برود. ولی مشکل همچنان پابرجاست و عدهای آگاهانه نمیخواهند بپذیرند که بازیگری از حرفهای دیگر دارد در عرصه سینما هم میدرخشد.
نکته جالب، اما پاسخ پژمان جمشیدی به فرد سؤالکننده بود که با کلماتی مؤدبانه و مناسب و با مرتبطکردن آن به ماجرای فوت مهرداد میناوند و علی انصاریان بیان شد. پژمان گفت: «نمیخواهم بحث را عرفانی یا مظلومنمایی کنم یا جواب شما را بدهم، میخواهم یک بحث خیلی بیربط بکنم که از دو روز گذشته خودم به آن فکر کردم. درخصوص قسمت دوم سؤال شما، اگر کسی من را نشناسد فکر میکند زندگی برایم خیلی باارزش است. نه آنقدری که شما فکر میکنید، دیدهشدن برایم مهم است، نه زندگی اینقدر برایم مهم است که بخواهم برای دیدهشدن چنین کاری کنم. نه فوتبال را به این دلیل انتخاب کردم، نه سینما را. در این چهار، پنج سالی که من در جشنواره فجر هستم، تا حالا نقد شخصی از خودم ندیده بودم؛ یعنی اگر مثلا در سوءتفاهم هم من کاندیدا شدم، درخصوص فیلم نقد مینوشتند و در گوشهای از آن نیز درباره بازی من. یا در فیلمهای دیگر مثل خوب بد جلف و.... سه روز پیش ظهر، چون خیلی در اینستاگرام کم میروم و الان خیلی چک نمیکنم، یکی از دوستان سر صحنه فیلمبرداری به من گفت یک نفر یک نقد خیلی خوب و یکصفحهای برایت نوشته است. خیلی خوشحال شدم، چون یک نقد شخصی و صرفا به خاطر بازی من در فیلم شیشلیک بود. به محض اینکه آن نقد و خبر را خواندم، صفحه بعدی همان خبر، فوت علی انصاریان بود. وقتی ما در این دنیا داریم زندگی میکنیم، همه اینها که میگویید بهقدری برایم بیارزش است که این موضوع سه روز پیش تلنگری به من زد که بدنم لرزید. وقتی یک تعریف از خودم دیدم و خبر بعدی در خصوص فوت علی، دوست عزیزم بود؛ بنابراین زندگی آنقدر برایم باارزش نیست که فکر کنید برای دیدهشدن فیلم بازی میکنم، نه، من خودم را سرگرم میکنم».
اگرچه روز گذشته چهرههای زیادی از عرصه سینما درباره تواناییهای هنری پژمان جمشیدی در صفحات مجازی مطلب نوشته و از او حمایت کردهاند، ولی به نظر میرسد بیانصافیها درباره پژمان تمامی ندارد. این را که پژمان آدم توانمندی در سینما باشد یا نه، کارشناسان امر راحتتر میتوانند نظر دهند، ولی اینکه در جشنواره فیلم فجر این سؤال مطرح شود که «در فوتبال که موفق نبودید و به جایی نرسیدید...» و بعد نتیجهگیری شود که پژمان دنبال دیدهشدن است، مصداق بیعدالتی است.
دستکم در زمینه فوتبال میتوان گفت کاملا بیانصافی است؛ مشخص نیست منظور از موفقنبودن در فوتبال چیست؟ آیا دیدهشدن بهعنوان چهرهای جذاب و تماشاگرپسند یا رسیدن به موفقیت درون زمین؟ پژمان ستارهای که بخواهد هواداران را روی سکو به وجد بیاورد نبود، ولی بهعنوان یک بازیکن فوتبال به هر چیزی که یک فوتبالیست ایرانی آرزویش را دارد، رسید؛ بازی در یکی از دو تیم مطرح پایتخت و البته حضور در تیم ملی.
پژمان کارش را در فوتبال از کرج شروع کرد و آنوقتها که هنوز خیلی مد نبود بازیکن فوتبال درس بخواند و در زمین هم بدرخشد، وارد دانشگاه شد. جوانان وقت کرج که عشق فوتبال بودند، همگی بدون تردید دنبال این بودند که روزی مثل پژمان جمشیدی در زمین فوتبال بدرخشند. او با حضورش در دانشگاه، موفق شد بازوبند کاپیتانی تیم دانشجویان ایران را هم بر بازو ببندد و بعد هم راهی تیم سایپا، یکی از ریشهدارترین تیمهای فوتبال ایران شود.
اتفاقا بازیهای خوبش در سایپا، چشم علی پروین، سرمربی وقت پرسپولیس را گرفت. هنوز هم خیلیها میدانند علی پروین مربیای نبود که بدون دلیل بازیکنی را در پرسپولیس بازی دهد، ولی پژمان آنقدر توانایی داشت که چشم سلطان پرسپولیسیها را بگیرد. او بازیهای زیادی را برای پرسپولیس انجام داد و چهبسا اگر اختلافش با علی پروین نبود، میتوانست سالهای بیشتری را با پیراهن باشگاهی که میگفت عشق دوران فوتبالیاش است، سپری کند. بااینحال، سوءتفاهمهای بهوجودآمده باعث شد تا پژمان جمشیدی از پرسپولیس جدا شود و بعدا تجربه بازی در تیمهای پاس، استیلآذین، فولاد و البته ابومسلم را هم به دست بیاورد.
پژمان البته در روزهایی که هرگز کسی فکرش را هم نمیکرد، به پیراهن تیم ملی رسید؛ روزهایی که تصور میشد برای پرشدن فهرست ۴۰نفره به اردوی بلاژویچ آمده است، ولی آنقدر در تمرینات تیم ملی جان کند تا بالاخره بلاژ راضی شد این جوان میتواند به درد تیمش بخورد. پژمان مجموعا ۱۴ بار پیراهن تیم ملی را به تن کرد و در این مدت بهعنوان یک مدافع یک گل ملی دارد که داستان آن گل هم برای خودش یک فیلم سینمایی است.
حالا بهتر است دوباره بخشی از بیانصافی صورتگرفته درباره پژمان جمشیدی مرور شود؛ چطور کسی که برای تیمهای سایپا و پرسپولیس در لیگ برتر ایران بازی کرده و پیراهن تیم ملی را بارها تن کرده (موردی که یک بارش هم برای بسیاری از بازیکنان فوتبال افتخاری ابدی محسوب میشود) به گمان عدهای در فوتبال موفق نبوده است؟ کاری به فعالیتهای سینمایی پژمان جمشیدی نداریم، اگرچه تعریف و تمجید کارشناسان امر در این زمینه از پژمان جمشیدی بهخوبی گواه همهچیز است، ولی دستکم درباره زمان فوتبال پژمان جمشیدی باید با احترام بیشتری صحبت شود. او یکشبه به رؤیایش در فوتبال نرسید و برایش عرق ریخت و جان کند.