مختصر اينكه خانواده به دليل ضعف نهادهاي ديگر به روغنسوزي افتاده است. اجازه ندهيد كه اين نهاد هم شبيه نهادهاي ديگر شود.
عباس عبدی در روزنامه اعتماد نوشت:
قتل فجيع بابك خرمدين كارگردان ميانسال ايراني به دست پدر و مادرش جامعه را در بهت و حيرت و ترس فرو برد. اگرچه اظهارنظر دقيق درباره اين جنايت نيازمند روشن شدن ابعاد ماجرا است و نميتوان برحسب اظهارات و اخبار غير معتبر نظري داد، ولي تا اين اندازه معلوم است كه پدر و مادرش، او را كشته و سپس جنازه را مثله كرده و در سطل زباله انداختهاند و ظاهرا هنوز هم از اين اقدام خود خشنود هستند.
قتل در جامعه كم نيست، حتي قتلهاي فجيع و با تصميم قبلي كه اخبارش آزاردهنده است و شنيدن آنها نيز امري نامتعارف نيست كه چندان شوكآور باشد، ولي اين قتل همه را حيرتزده كرد و ترساند. چرا؟ به اين علت كه اعتبار و امن بودن خانواده را مورد پرسش قرار ميدهد. بدون ترديد، خانواده مهمترين نهاد از ميان نهادهاي كنوني ايران است كه همچنان پناهگاه و آرامشدهنده مردم است. براي روشن شدن كافي است كه به يكي از آخرين پيمايشهاي اجتماعي مراجعه كنيم. در موج سوم پيمايش ارزشها و نگرشهاي ايرانيان حدود 88درصد مردم از اعضاي خانواده خود به ميزان زياد و خيلي زياد رضايت داشتهاند و اين بيشترين ميزان رضايتمندي شهروندان از موضوعي است.
جالب اينكه از آنان پرسيده شده است كه در موضوعات مهم نظر كدام گروه يا فردي را مهمتر ميدانيد كه باز هم خانواده بيشترين همراهي را پيدا كرده است، از روحانيون، استادان دانشگاه، مسوولان كشور، گروههاي سياسي، روزنامهنگاران و.... راي مثبت بيشتري به خانواده دادهاند. اين نتيجه عينا در پيمايش ملي خانواده در سال 1398 تكرار شده است و رضايتمندي از فرزندان، همسر و خانواده پدري، بالاي 80درصد تا 90درصد است. بنابراين مفيدترين نهاد كنوني كشور خانواده است. انسان امروزي ايران بهشدت تحت حمايت خانواده است و از اين طريق آرامش نسبي پيدا ميكند. در حالي كه در يك جامعه پيشرفته، كاركردهاي خانواده در حال محدود شدن است و بخش مهمي از اين كاركردها را نهادهاي ديگر تقبل ميكنند. ولي در ايران به دليل غير كاركردي شدن نهادهاي ديگر، از جمله نهاد آموزش و پرورش، نهاد اقتصاد، نهاد دولت، نهاد دين و نهاد رسانه، خانوادهها متحمل انجام بخشي از وظايف آنها نيز شدهاند، در حالي كه خانواده هستهاي با انجام اين وظايف تناسب ندارند و فشار زيادي را متحمل ميشود.
مثل آسانسوري كه ظرفيت 4 نفر دارد، ولي 8 نفر سوار آن شدهاند، دير يا زود موتور آن دچار مشكل شده و مستهلك ميشود و در مواردي هم تجهيزات و سيم نگهدارنده آن توان تحمل افراد بيشتر را ندارد و آسانسور سقوط ميكند. اكنون خانواده تحت فشار است، چندان غيرمنتظره نيست كه برخي از آنها نيز سقوط كنند.
شايد براي اين پدر و مادر ساده است كه بگويند خوب كاري كرديم كه كشتيم و راحت شديم، ولي اين مثل فوتباليستي است كه به پايش ضربه ميخورد و به بازي ادامه ميدهد، چون بدنش گرم است متوجه ابعاد ضربه نيست، شب كه خوابيد متوجه دردهاي آن خواهد شد.
نكته ديگري كه مهم است، تعارضهاي فرهنگي مياننسلي است. اكنون نميدانيم كه اين پدر و مادر چه موقعيت رواني داشتهاند و آيا از سلامتي نسبي روان برخوردارند يا خير؟ ولي اين امر غيرمتعارف نيست كه ميان فرزندان و پدر و مادر چالشهاي فرهنگي و رفتاري ايجاد شود كه مديريت آنها بسيار مهم است. در نظامهاي توسعهيافته اين دو از يكديگر دور ميشوند و اين چالشها حاد نميشود، ولي در ايران به دلايل فرهنگي يا اقتصادي و حتي حقوقي، اين دو نسل از يكديگر فاصله نميگيرند و چالشهاي سخت فرهنگي و رفتاري ميان آنان به وجود ميآيد و خوب ممكن است چند مورد نيز به جنايات غيرقابل باور ختم شود.
مختصر اينكه خانواده به دليل ضعف نهادهاي ديگر به روغنسوزي افتاده است. اجازه ندهيد كه اين نهاد هم شبيه نهادهاي ديگر شود.