شاپور اعتماد، استاد مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران گفت: به نظر من، در سیاستگذاری علمی کشور شکست خوردهایم. امیدوارم جبران شود؛ اما چنین چشماندازی را در پیشرو نمیبینم؛ چون متأسفانه از آن معقولیتی که در دل مصوبه شورای انقلاب فرهنگی وجود داشت، فاصله زیادی گرفتهایم.
نشست مجازی سیاست علمی و دورنمای تکنولوژی کشور به همت گروه مطالعات نظری علم، فناوری و نوآوری مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور روز سهشنبه هفته گذشته برگزار شد. شاپور اعتماد، استاد مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران و رئیس پیشین مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور سخنران این نشست مجازی بود. قرار بود جواد صالحی، استاد دانشگاه صنعتی شریف نیز در این نشست حضور داشته باشد که به علت غیبت او شهاب اعتماد به سخنرانی پرداخت.
به گزارش شرق، در ادامه گزیدهای از سخنرانی شاپور اعتماد را میخوانید.
بحث امروز من یک جنبه تاریخی و یک جنبه مفهومی دارد. برای اینکه مشکل وضعیت موجود را شرح دهم، نقل قولی از انتهای کتاب «انقلاب در انقلاب» رژی دبره ذکر میکنم. دبره بعد از تفاسیری که در زمینه تحلیل اوضاع تاریخی مطرح میکند، میگوید برای یک مورخ بسیار سخت است که با گذشته معاصر شود. حالا شما تصور کنید که مورخ همین کار را بخواهد با عصر معاصر انجام دهد، اگر آینده را هم بخواهد وارد کار خود کند که دیگر گرفتاری اندر گرفتاری پیش میآید.
در کتاب «انقلاب در انقلاب»، مثل قطار انقلاب ما، رژی دبره با موقعیت خاصی روبهرو میشود و مفهوم متناقضی را به کار میبرد و آن هم این است که از سقوط قطار صحبت میکند. متوجهید که سقوط قطار چقدر کلام متناقضی است؛ بنابراین امیدوارم قطار من سقوط نکند و بتوانم مطالبم را پشت سر هم بگویم! بحث جوانب مختلفی دارد: انتقال تکنولوژی و علم، تبادل دانش و فرهنگ و هنر و صنعت و....
بحث را از راز دانش آغاز میکنم. در پیشاتاریخ، مقطع صد هزار سال پیش را بهاضافه و منهای ۳۰، ۴۰ هزار سال پیش در نظر بگیرید. این برهه جایی است که گونه نئاندرتال و گونه انسان از هم جدا میشوند. در حقیقت نئاندرتالها به دست هجوم انسانها از بین میروند؛ چون انسان موجودی است اهل کوچ، ولی قبل از آن تکامل خود را با تهاجم به گونههای دیگر شروع کرده است.
ملاک بحث را چه آثار یووال نوح هراری در نظر بگیریم یا چه آثار جرد دایموند (هر دو از مورخان و مردمشناسان تکاملی)، با پدیدهای مواجهیم که انسان برای اولین بار به معنای ارسطویی کلمه، انسان، یعنی صاحب زبان میشود. انسان موجودی است ناطق و وقتی صاحب زبان میشود، به کمک آن میتواند انواع کارها را انجام دهد و اجتماع بسازد و ابزارمند شود. گرچه نئاندرتالها هم ابزارمند بودند؛ ولی ابزارمندی انسانها توأم با هنر است و در آثار مختلف، انعکاس هنرهایشان ثبت شده است.
این دوره را که طی کنیم، به مناسک کفن و دفن میرسیم که بنا بر تاریخ شیکاگو ۱۰ هزار سال پیش بوده است. در آن مقطع با روحانیت روبهرو میشویم. گمان بر این بوده که روح انسان جاودانه است؛ بنابراین قشری به نام روحانیت متولد میشود که متولی سلامت نفس و روح باشد. در حقیقت تاریخ دین از این نقطه شروع میشود.
در تصویر پیشاتاریخ که در موزه ویکتوریا و آلبرت موجود است، حدودا در سه هزار سال قبل از میلاد مسیح (یعنی حدود پنج هزار سال پیش)، دولت برمیآید. این دولتِ برآمده از شرایط دینی، دولت هخامنشی است با امکانات وسیع استثنائی مثل سیستم قنات به منظور آبیاری کوهپایههای شیراز و تخت جمشید. در این زمان است که کشت و زرع پا میگیرد و آفرینش بینالنهرین و سبزی و خرمی و شعر و شاعری در آن بستر آغاز میشود.
قبل از اینکه به میلاد مسیح برسیم، جنگهای ایران و یونان را داریم. در این جنگها به خاطر پدیدآمدن هژمونی آتن در یونان، آنها توانستند خشایارشاه را شکست دهند. در نتیجه این شکست ساسانیان برآمدند. سپس به انتهای تاریخ سههزارساله در آستانه ظهور اسلام در قرن ششم و هفتم میرسیم. از دل این دین، شاهد ظهور یک نظام حقوقی استثنائی هستیم. البته این موضوع مسبوق به سابقه است؛ چون یونانیان خودشان تا آن زمان علم و فلسفه را بر مبنای دموکراسی یا نظام تثبیت حقوق اساسی با بحث و جدل تدوین کرده بودند.
لوید میگوید اگر از جنبه مادی فلسفه صرفنظر کنیم، این بحث و جدل منشأ ظهور فلسفه است. همین سنت به اسلام انتقال پیدا میکند. در سنت اسلامی با چهرههایی مثل ابنسینا سروکار داریم که هنوز هم به او پایبندیم.
وقتی صحبت از علم میکنم منظورم علم ارسطویی و علم سینوی و علم گالیلهای است. من این سه را در امتداد یکدیگر میبینم؛ اما با جهشهایی که برای هرکدام رخ داده و از یکی به دیگری سیر کردهایم. با کمک مسلمانان (از طریق جفت طوسی و دیگر کشفهای مسلمانان) به رنسانس کوپرنیکی و از آنجا هم بر مبنای طبیعیات ابنسینا به گالیله و کشف سقوط آزاد میرسیم.
انقلاب علمی در چارچوب یک سرمایهداری اولیه (Early capitalism) یعنی قرون وسطا رخ میدهد؛ اما آنچه به آن تکنولوژی میگوییم، در چارچوب سرمایهداری، با انقلاب صنعتی، آغاز میشود. معمولا گفته میشود که اینها پشت سر هم آمدهاند؛ تقدم با علم است و تأخر با تکنولوژی و صنعت.
این تقدم و تأخر را از لحاظ فلسفی میتوان به هم زد، بهاینصورت که گفت تقدم تاریخی با علم بوده؛ ولی تقدم وجودی با تکنولوژی. این فرمولی است که هایدگر و آلن وایت ابداع میکنند؛ بنابراین وقتی صحبت از تبادل دانش و تکنولوژی و هنر میکنیم، موضوع بسیار پردامنهای در چارچوب فرهنگ مطرح است. محور این فرهنگ زبان آدمیزاد است. من قبلا درباره کتاب «انسان خردمند» ریویویی نوشتهام که در اینترنت موجود است.
دامنه انقلاب علمی از لهستان تا انگلستان بوده؛ بنابراین شامل چندین کشور میشده است؛ اما دیدی که من میخواهم القا کنم، این است که هر کشوری که بخواهد پا به عرصه علم بگذارد، باید خودش انقلاب علمی را از نو انجام دهد و این مسئلهای نیست که بایگانی تاریخی شود؛ بنابراین مدعیام که در چارچوب فرهنگ ما هم یک نوع انقلاب علمی در قرن بیستم به وقوع پیوسته است.
انتهای این انقلاب را مصوبه شورای انقلاب فرهنگی در نظر میگیرم که مراحل تحصیلی را در دانشگاه براساساین صورتبندی کرد که اگر در کشور بخواهد علم وجود داشته باشد، همه مدارج علمی باید در چارچوب دانشگاه حی و حاضر باشد و نمیشود تا لیسانس را اینجا خواند و برای اخذ دکترا به آمریکا رفت؛ بنابراین بعد از مصوبه تحصیلات تکمیلی پای علم به صورت قطعی به کشور ما باز شد.
من براساس یک پژوهش علمی بینالمللی که دکتر جواد صالحی و دکتر شهاب اعتماد در زمینه فناوریهای پیشرفته (high-tech) انجام دادهاند، در ادامه صورتبندی میکنم که سیاست علمی جاری ما چیست و چرا این سیاست علمی به آخر و عاقبت خوب و نیکی نرسیده است؟ چرا ما هرچه بیشتر داریم در تکنولوژی غرق میشویم؟ چرا علم سینوی و علم ارسطویی و علم گالیلهای را فراموش کردهایم؟ چرا داریم به علم پشت میکنیم؟ تا کی قرار است این اتفاق بیفتد؟ علم از هوا به یک کشور نمیرسد؛ بلکه از طریق نهادها میرسد.
ما زمانی مدرسه و حوزه داشتیم. آن را در دل قرون وسطا به اروپایی صادر کردیم که از مظاهرش نظام دانشگاهی بود. اروپا خود، آن نظام دانشگاهی را از مسلمانان اقتباس کرده بود که استوار بر اوقاف بود. اوقاف نوعی حمایت مالی (اسپانسرشیپ) آن زمان بود تا فرضا طلبهها بتوانند با فراغ بال به تحصیل بپردازند.
جلوتر که میآییم اتفاق دیگری میافتد و قدمی فراتر از دانشگاه برداشته میشود. آن قدم را ویلهلم فون هومبولت در پرتو انقلاب فیلولوژیک آلمان برمیدارد و آن هم این است که دانشگاه پژوهشی (research university) ساخته میشود. این دانشگاهها دیگر مثل هاروارد و ییل نیستند؛ بلکه مثل شیکاگو و یوسیالای و برکلی و انواع دانشگاههای دهه ۱۸۵۰ تا ۱۸۷۰ آمریکا هستند که حسنشان این است که مسئله آموزش و پژوهش در هم تلفیق میشود و نظام آموزش عالی را میسازند.
ما با مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی، به صورت ناگهانی تولید علممان را شروع کردیم. قبل از آن به علت دشمنی سیاست و علم یا انقلاب و علم سقوط محض کرده بودیم؛ ولی به مجردی که بر این دشمنی فائق شدیم پیشرفت خیلی خوبی داشتیم. تا اینکه دکتر عارف که معاون ریاستجمهوری زمان دکتر خاتمی بود، تصمیم گرفت سیاست علمی آمریکا را اقتباس کند. سیاست علمی آمریکا هم بعد از جنگ جهانی دوم بسیار روشن است.
یک حالت سینوی دارد؛ یعنی از یک طرف شفا مطرح است و از طرف دیگر قانون. یک سو طب است و یک سو طبیعیات و منطق والهیات و.... ما نظام NSF (National Science Foundation) (بنیاد ملی علوم آمریکا، تأسیس ۱۹۴۷) را گرفتیم و با تکمیل آن از طریق NIH (National Institutes of Health) (مؤسسه ملی سلامت) برای کشور خودمان الگویی ساختیم.
اشتباه دکتر عارف این بود که سیاست روز آمریکا یعنی نانوتکنولوژی را هم اقتباس کرد. این در حالی است که سیاست علمی کلا متعارض با تکنولوژی است. این دو کاری به کار هم ندارند. مکعب نکر (Necker cube) را در نظر بگیرید. این مکعب میتواند از یک حالت به حالت دیگر بپرد.
اتفاقی که در آمریکا افتاد، این بود که یک فرایند انتقال رخ داد؛ فعالیت الکترونیک کوانتومی به انتها رسیده بود و با بریدن مکعب به تکنولوژی مواد جدید رسیدند. براساساین نانوتکنولوژی به صورت ناگهانی تبدیل به سیاست روز آمریکا شد.
خلاصه بهاینترتیب ما در کار نانو افتادیم. مدام میگویند ما در نانو فلان کار و بهمان کار را کردهایم. دست آخر هم معلوم میشود در این زمینه هیچ کاری نکردهایم و فقط مقاله (research paper) نوشتهایم. ایرادی که من در سیاست علمی کشور میبینم، این است که خودش را غرق در تکنولوژی روز کرده است. تکنولوژی روز مهندسی است؛ ولی مهندسی علم نیست.
آینده ما هم چیزی به جز این نخواهد بود؛ اما دراینمیان مسئله مهمی را از دست دادهایم و آن نهاد علم است. نهاد علم اخلاقی است. نهاد علم یعنی صدق و حقیقت و دنبال معنای فلسفی گشتن. نقش علوم پایه در سیاستگذاری علمی کشور اساسی است. در کشور ما دیگر از علوم پایه خبری نیست. نسبت مالی اینها را نگاه کنید. اگر به علوم پایه ده نسبت دهیم و به تکنولوژی صد و به صنعت هزار، در این مملکت پریشان شدهاند و سراغ تعرض به آن ده رفتهاند.
جستهوگریخته فعالیت علم پایه را میبینیم؛ ولی راهنمای کلی ما طبق این الگو نیست؛ بنابراین به نظر من، در سیاستگذاری علمی کشور شکست خوردهایم. امیدوارم جبران شود؛ اما چنین چشماندازی را در پیشرو نمیبینم؛ چون متأسفانه از آن معقولیتی که در دل مصوبه شورای انقلاب فرهنگی وجود داشت، فاصله زیادی گرفتهایم.