نزاع بیپایان گروههای سیاسی در کنارِ مقابلۀ تند و تیز با مناسبات قبیلهای و سنتی جامعۀ افغانستان در دورۀ حکومت برخی کمونیستها و بخصوص استفاده از زور برای تغییرات سریعِ فرهنگی و اجتماعی، یکی از عوامل بلایی است که بر سر افغانستان آمده است.
احمد زیدآبادی؛ محمد ظاهرشاه به مدت ۴۰ سال با سیاست موازنۀ مثبت، افغانستان را تقریباً با آرامش اداره کرد. در سال ۱۹۷۳ سردار محمد داود خان پسر عموی ظاهرشاه، به کمک کمونیستهای حزب دمکراتیک خلق، کودتایی بدون خونریزی علیه پادشاه به راه انداخت و با تبعید او به ایتالیا، در افغانستان اعلام جمهوری کرد و خودش رئیس جمهور آن کشور شد.
داود خان به تدریج از کمونیستها و اتحاد شوروی فاصله گرفت و در نتیجه در سال ۵۷ خورشیدی با کودتای حزب دمکراتیک خلق روبرو شد. حزب دمکراتیک خلق نام کودتای خود را «انقلاب ثور» گذاشت و داود خان را به اتفاق تمام اعضای خانوادهاش در ارگ ریاست جمهوری قتلعام کرد.
بدین ترتیب، کمونیستها به رهبری نور محمد ترهکی بر افغانستان حاکم شدند، اما به سرعت بین دو شاخۀ خلق و پرچمِ حزب دمکراتیک اختلافات عمیقی بروز کرد. در جنگ قدرتی که بین رهبران شاخههای حزب دمکراتیک صورت گرفت، نهایتاً حفیظالله امین با حرکتی کودتایی، بر افغانستان مسلط شد و دستور خفه کردن ترهکی را صادر کرد.
حفیظالله امین که تندروترین رهبرِ حزب دمکراتیک بود، برنامههای رادیکالی را که با فرهنگ سنتی جامعۀ افغانستان فاصلۀ بسیار داشت به اجرا گذاشت و، چون با مقاومت مردم عامی روبرو شد، استفاده از زور را در دستور کار خود قرار داد. در واقع شورشهای مردمی که از همان زمان به قدرت رسیدن ترهکی آغاز شده بود با به قدرت رسیدن امین ابعاد گسترده و غیرقابلِ کنترلی یافت.
لئونید برژنف رهبر اتحاد شوروی به عنوان پشتیبان اصلی حزب دمکراتیک خلق، امین و برنامههای او را مغایر سیاست خود در افغانستان دید و او را به عنوان یک کمونیست شورشی علیه شوروی به حساب آورد. از همین رو، روسها عمدتاً برای رهایی از شر حفیظ الله امین به افغانستان لشکرکشی کردند و با حذف او از قدرت، ببرک کارمل را که کمونیست میانهروی بود، به جای او بر صندلی قدرت نشاندند.
هجوم ارتش سرخ به افغانستان، اما نگرانی عمیق آمریکا و متحدانش را در سراسر جهان برانگیخت. در این میان رونالد ریگان، رئیس جمهور آمریکا اشغال نظامی افغانستان را فرصت مناسبی برای تبدیل افغانستان به باتلاق ارتش سرخ تشخیص داد و به یاری نیروهای ضد کمونیست در افغانستان برخاست. متحدان منطقهای آمریکا بخصوص مصر و عربستان و پاکستان نیز به این کارزار پیوستند و راه اسلامگرایان افراطی برای مهاجرت به افغانستان به منظورِ «جهاد» علیه کمونیستها را هموار کردند.
چین و جمهوری اسلامی ایران هم به نوبۀ خود به این ماجرا یاری رساندند و از کمک به مبارزه علیه شوروی دریغ نکردند. در نتیجه هفت گروه عمدتاً جهادی سنی به همراه مهمانان جهادی خود از سرتاسر جهان اسلام، میداندار مبارزه با ارتش سرخ در افغانستان شدند و گروههای کوچک شیعی و ملی هم به آنان کمک کردند.
این گروهها با استفاده از سلاحهای پیشرفتۀ کشورهای غربی ضربات سنگین و پر تلفاتی را به ارتش سرخ در افغانستان وارد کردند به طوری که در نهایت میخائیل گورباچف توان تحمل این وضع را در خود ندید و تصمیم به ترک افغانستان گرفت بدان امید که محمد نجیبالله رهبر شاخۀ پرچم حزب دمکراتیک با سیاست «آشتی ملی» امکان ادارۀ افغانستان را پیدا کند.
سیاست آشتی ملی نجیبالله موفقیتهای نسبی به دست آورد، اما «مجاهدان افغان» از در آشتی با او در نیامدند و با ادامۀ حملات خود در سال ۱۳۷۱ او را به کنارهگیری از قدرت وادار کردند. بدین ترتیب هفت گروه مجاهد افغان بر اساس توافقنامهای بر کابل مسلط شدند تا رهبران آنها قدرت را به نوبت دست به دست کنند. آنها، اما با هم کنار نیامدند و به تعهدات خود پایبندی نشان ندادند و با یکدیگر وارد نبرد شدند که نتیجۀ آن تشکل یافتن بخشی از تندروترین آنها در سایۀ حمایت سازمان اطلاعات ارتش پاکستان تحت عنوان طالبان برای غلبه بر تمامی خاک افغانستان بود.
در واقع قصۀ افغانستان سر درازی دارد. این کشور پس از کودتا علیه داودخان روی ثبات به خود ندیده است. نزاع بیپایان گروههای سیاسی در کنارِ مقابلۀ تند و تیز با مناسبات قبیلهای و سنتی جامعۀ افغانستان در دورۀ حکومت برخی کمونیستها و بخصوص استفاده از زور برای تغییرات سریعِ فرهنگی و اجتماعی، یکی از عوامل بلایی است که بر سر افغانستان آمده است.