کافی است این روزها به سراغ روزنامهها برویم و ببینیم بیشترین دشنامها را چه کسانی به پیرمردی که دستش از این جهان کوتاه است، میدهند و چگونه بدون کمترین پروا و ترسی و با آزادی کامل چنین به او میتازند و آب تطهیر بر دست انگلیس و آمریکا میریزند، آن هم در کشوری که همین امروز زیر تحریم آمریکا و اروپاست و نمایندگان برخی از این کشورها همراه همدست روسیشان برای سالگرد تاریخی اشغالش عکس یادگاری هم میگیرند.
فرارو- ناصرفکوهی*؛ در ایران، برخی از ماجراها آنقدر تکرار میشوند و آنقدر با کنشهایی روبرو هستیم که باید نسبت به آنها واکنشهای یکسانی نشان داد که گاه احساس فرسایش به انسان دست میدهد. اما ظاهرا کسانی که دست به این کنشها میزنند تعمدا با تکرار دروغها و اتهامات خود به صورت پی در پی به دنبال آن هستند که پاسخگویی را نیز به ابتذال کشانند.
هم از این رو با پوزش از خوانندگانی که شاید این مسائل را بارها خوانده باشند، ناچاریم شاید در یک فرمولبندی صریحتر گروهی از مسائل را بیان کنیم، بدون آنکه نام کسی را ببریم. نامها را همه و خود این افراد بهتر از هر کسی میدانند؛ و اصولا من هرگز در نوشتههایم اگر پای ساختارها و منشاء فرایندهای ویرانگر ِ فرهنگمان در میان باشد، نام کسی را نمیبرم و بهتر میدانم که آدمهایی که خود را در این سطور بازمیشناسند، اندکی در رفتار ناشیستشان تامل کنند.
اگر هم خود را از آنچه به بیان در میآید و صرفا جنبه تحلیلی دارد، مبرا میدانند چه بهتر، مسئله به آنها ربطی ندارد و میتوانند با خیال راحت به کارشان ادامه دهند. در این یادداشت، هدف من توضیح اصطلاح «نولیبرال مشکوک» و «ترس از مصدق» است، تا هیچ کسی تصور نکند اینها عناوین جنجالی و عامه دوستانه هستند و بدانند که دقیقا از مفاهیمی تحلیلی استفاده کردهام؛ بنابراین این مقاله نخست سخنان کلیشهای و کلیشهسازان را معرفی میکند و سپس معنی و مفهوم و دلیل «ترس از مصدق» را.
اما کلیشههایی که دستکم چندین دهه است، به صورت منظم دو بار در سال، در زمانهایی ثابت تکرارمیشوند: زمان، اشخاص و محتوا:
زمان: سالگرد کودتای آمریکایی – انگلیسی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ (نمونه تابستانی) و سالگرد ملی شدن نفت ایران ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ (نمونه زمستانی).
کلیشه و خلاصه سخن:
۱- بیان بیپروا و لزوما دارای مجوز قبلی ِ هر گونه اتهامی که بتوان با انواع و اقسام شعبدهبازیهای «علمی»، «دانشگاهی»، «اسنادی» و زبانی و ... و بهرغم مطالعات گسترده و حتی انتشار اسناد تاریخی انگلستان و آمریکا و اظهارات رسمی مسئولان این کشورها و انتشار اسناد رسمی، و اظهار نظرعوامل (در فیلم اخیر کودتای ۵۳ اثر تقی امیرانی) با ذکر جزئیات کودتا، و به رغم انتشار صدها کتاب که تنها برای نمونه میتوان به آثار شناخته شده و بسیار معتبر دانشگاهی ایرانی و خارجی نظیر کار محمدعلی موحد و اثر یرواند آبراهامیان، بسنده کرد، باز هم برایشان کافی نیست، موضوع «کودتا» را «بسیار پیچیده» دانسته و مصدق را مقصر اصلی آن، تا هم حقارت و مراتب «نوکری» خویش نسبت به قدرتهای بزرگ را یادآور شوند، و هم مرهمی بر زخمی التیام نایافتنی بگذارند که میدانند آثار شخصیتهای خوشنامی نظیر موحد و آبراهامیان، از چنان حُسن شهرت و اعتماد و اعتباری چه علمی و چه اجتماعی برخوردارند که این افراد با هزاران اتهامی که به مصدق از «ترسو بودن» تا «فاشیست بودن» و «سازش کار بودن» و «لجباز بودن» و «دیکتاتورمنش بودن»، «سیاست ندانستن» و ... میزنند، حتی نمیتوانند یک هزارم آن اعتماد و اعتبار را در جهت خود و حرفهای کلیشهای و بیارزششان در خواب ببینند.
۲- هر گونه بازی با کلماتی که نشان دهد در واقع اولا کودتای «چندانی» در کار نبوده، ثانیا، مصدق خودش عامل کودتاچیان بوده و تعمدا «شرایط» کودتا را فراهم کرده پس «خائن» بوده و ثالثا، از همه چیز گذشته، «نفت»، سرنوشت شوم کشور ما بوده و بدبختمان کرده، زیرا پول بیپایانی به دولتها داده است و به فساد دولتی دامن زده؛ بنابراین در یک کلام: مقصر همه بدبختیهای ما از پنجاه سال پیش تا امروز دکتر مصدق بوده که ثروت ملی را به کشور بازگردانده و نه افرادی که آن را به باد داده و میدهند.
۳- اینکه همه بدبختیهای ملت ایران پس از مصدق، در دو گروه خلاصه میشود: و بدین ترتیب این دو گروه را هم به خیال خودشان با هم یکی کنند: نخست «چپهای قهرمانساز» (بر اساس ادبیات مارکسیستی که آنها خوب میشناسند، چون جزوش بودهاند، یعنی «کیش شخصیت») که میخواهند از مصدق «قهرمان» بسازند و دوم «مذهبیهای رادیکال» که حاضر نیستند بفهمند بدون پذیرش بازار جهانی و سرمایه داری جهانی شده آمریکا، مملکت هرگز به هیچ کجا نمیرسد؛ و البته روشن است هر اندازه هم گروه اول بگویند و بنویسند که برخلاف برخی از «شخصیت»های مزبور با پیشینه مارکسیستی و مائوئیستی، همواره و از دوران جوانی مخالف تمام دولتهای کمونیستی و سوسیالیستی و هر نوع قهرمانپروری و سازی بودهاند و هستند و از لحاظ اقتصادی نیز طرفدار مدل اقتصاد بازار انسان – محور (نظیر مالزی در شرق و اسکاندیناوی در غرب) هستند تا مردم فلاکت زده ناچار نباشند برای یک عمل جراحی خانه خود را بفروشند یا برای نمونه میلیونها تومان پول برای یک مدرسه ساده هزینه کنند، در ایشان اثری ندارد.
همان طور که هر اندازه دستکم بخش صادق گروه دوم بگویند و بنویسند منظورشان از مخالفت با آمریکا مخالفت با دولت «آمریکا» و تمایلات هژمونیک آن است و بسیاری از آنها حاضر به مذاکرات به شرط پذیرش استقلال ایران هستند باز هم اثری در کلیشه سازان ندارد. دلیلش نیز روشن است، زیرا حرفها و سخنهای لازم را با کسانی که خود بهتر میدانند از پیش «هماهنگ» کردهاند.
۴- اما از خود بپرسیم: همه این حرفها برای چه زده میشوند: آیا قصد این «شخصیت»ها، تنها خوش آمدن بخشی از بالادستیهاست است؟ یعنی آنها که ظاهرا دل خوشی از مصدق ندارند، زیرا برغم آنکه پس از چهل سال تنها اجازه دادند یک کوچه پرت، به نام او نامگذاری شود، خود میدانند او چه جایگاه بیمانندی در قلب ایرانیان دارد، این نه به دلیل قهرمانپرستی، بلکه به دلیل واقعبینی تاریخی، و اینکه او کمترین نیازی به آن ندارد که کوچه و خیابانهایی که با پول بازآورده نفت ساخته شده، به اسمش بکنند. به باور ما چنین نیست. استدلال این گروه از شخصیتها که ما اتهامی به ایشان نمیزنیم، ولی نمیتوانیم وجدانمان را زیر پا بگذاریم، کور و کر و نادان بشویم تا بلاهت و خیانت ِ آشکارشان را نبینیم، این است که در توهّمات طلایی خویش، فکر میکنند بتوانند در ایران یک حکومت نولیبرالی (معلوم نیست با کدام الگوی جهانی که از آمریکا تا چین و از کشورهای آمریکای لاتین تا آسیای جنوب شرقی یکی از دیگری ورشکستهتر شدهاند و به پوپولیسم فاشیستی بازگشتهاند) روی کار بیاید، و آقایان را در راس امور اقتصاد و سیاست کشور قرار بدهند؛ و سئوال نهایی: کلیشه سازان کیستند؟
شاید این پرسش از نخست هم مشخص بود، اما بهر رو کافی است این روزها (کلیشه تابستانی) به سراغ روزنامهها برویم و ببینیم بیشترین دشنامها را چه کسانی به پیرمردی که دستش از این جهان کوتاه است، میدهند و چگونه بدون کمترین پروا و ترسی و با آزادی کامل چنین به او میتازند و آب تطهیر بر دست انگلیس و آمریکا میریزند، آن هم در کشوری که همین امروز زیر تحریم آمریکا و اروپاست و نمایندگان برخی از این کشورها همراه همدست روسیشان برای سالگرد تاریخی اشغالش عکس یادگاری هم میگیرند.
کلیشهسازان اصلی
۱- افراد و اشخاصی از «دانشگاهیان» و «روشنفکران» و «متفکران» اغلب تحصیلکرده و شاغل تمام وقت یا نیمه وقت انگلستان و آمریکا و ساکن دائمی و یا دراز مدت همین کشورها و در همان حال ساکن و شاغل نیمه وقت یا دائم ایران، رانت خواران اصلی سیستمهای دولتی و البته مخالف شدید دخالت دولت در سیاست.
۲- «شخصیت»هایی به شدت مدعی دموکراسی، اما آنقدر رند و آنقدر زیرک هم هستند که هرگز به دلیل حساسیت حاکمیت نسبت به واژه «غربی» از آن در نوشتارهای خود پس از «دموکراسی» استفاده نکنند؛ و البته منظورشان از دموکراسی هم بیشتر اگر نگوییم انحصارا آمریکای ترامپ و فرانسه ماکرون و تمام دموکراسیهای باسمهای و دروغین جهان سومی است فقط به این شرط که اقتصاد در آنها کاملا بیضابطه (و به قول ایشان بدون محدودیتهای دولتی) بماند و دزدی و فساد هر کدام به یک نسبت آزاد.
۳- «شخصیت»هایی که خود را «منتقد» وضع موجود در کشور و گاه حتی جزو «اپوزیسون» قرار میدهند، البته با این شرط مختصر که طرف مقابل خود را، نه دولتهای نولیبرالی که دستکم از دهه ۱۳۷۰ در ایران یکی پشت سر دیگری آمدهاند و مملکت را به وضعیت کنونی کشاندهاند، بدانند، بلکه این مخالفت را علیه دو گروهی که از آنها نام بردیم، به مثابه مسئولین اولیه و ثانویه وضع موجود اعلام کنند.
۴- کسانی که به شدت خود را طرفدار «وطن» و «ایران» و دارای دغدغه آینده آن اعلام میکنند، اما یکبار هم به مغزشان نرسیده که آیا آنها میهن دوست ترند و یا کردها و عربها و ترکمنها و بلوچهای ایرانی... آنها که دهها سال است قربانی بیآبی، بیعدالتی، تحقیر و تبعیض بوده و هستند، اما نه فقط در دوران جنگ سختترین شهامتها را از خود نشان دادند، پس از آن نیز هرگز تن به هیچ توطئهای علیه حاکمیت مرکزی ایران که گاه مشکلات زیادی نیز با آن داشتند، ندادند. آنها در سختترین شرایط هر جفایی دیدند و میبینند، از دوران جنگ تا امروز، اما نشان دادند که یک لحظه هم اجازه نمیدهند قدرتهای بزرگ حتی به فکرشان خطور کند که میتوانند سناریوهای سوریه و عراق و افغانستان را در ایران پیاده کنند.
زیرا اقوام ایرانی چند هزار سال است پایه و اساس هویت ملی ایران را ساخته و میسازند و قدرت و پایداری زبان و هویت محلیشان را همیشه در قدرت ایرانی بودن و انسجام ایرانیّت دیدهاند. اما «شخصیت»های کذایی ما، هربار تلاش میکنند با نفی زبان و فرهنگ و هویت این اقوام آنها را به کاری کنند و درون تلهای بکشانند تا بتوانند برچسب تجزیهطلب بر آنها بزنند. فقط یک مشکل باقی است: هزاران هزار شهیدی که این اقوام برای استقلال ایران دادند که هیچ یک از این آقایان به ظاهر تحصیلکرده، نمیتواند آنها را نفی کند. این «شخصیت»ها نقطه مشترک دیگری هم دارند و آن اصراری است که ثابت کنند اقتصاد ایران «دولتی» است و هر چیزی که دولتی شد، نولیبرالی نمیشود. کما اینکه اقتصاد کنونی چین را نیز دولتی میدانند.
و سرانجام دلایل نفرت:
این دلایل بیشمارند، اما تنها باید به چند تا از آنها اشاره کنیم: نخست اینکه همواره خائنان هستند که برای گمراه کردن دیگران از خیانت خویش، دیگران را نشان میدهند؛ دوم اینکه تصور این گروه که افرادی سلطنت طلب، «رضا شاه دوست» و طرفدار «دروغ بزرگ» ترامپ در نمونه ایرانیاش (اینکه چهل سال است در این کشور انقلاب شده و سلطنت مهاجرت کرده) هستند، آن است که خود را افرادی واقعا «دلسوز»، «با فرهنگ»، «پر نفوذ» و «آکادمیک» و «پلهای مطمئن برای ارتباط با جهان» نشان بدهند و خیالشان آنکه تا ابد با مردمانی سروکار خواهند داشتد (که همین امروز هم چنین نیست) که به صرف آنکه آنها از مزایای نولیبرالیسم سخن بگویند، حرفشان را میپذیرند و حتی نگاهی به وضعیت خاورمیانه تخریب شده، نخواهند انداخت و همسایگان بینوای افغانستانی خود را نمیبینند؛ و البته ترس آنها از الگوها و نشانهها است و نه قهرمانان، ترس آنها از قدرت نمادشناسانه مصدق است؛ از قدرتی که اسطورههایی برایی فردایی بهتر را درون خویش حمل میکند.
اسطورههایی که هرگز نمیتوان با آنها جنگید. آیا در تاریخ این کشور کسی توانست خیام و مولوی و حافظ و فردوسی و هزاران هزار مکان حافظه تاریخی را تخریب کند؟ آرزویشان اینکه، حتی اگر بتوانند یک شخصیت را هم تخریب کنند، این کار را انجام دهند تا نه به وجدان خیانت پیشه خود پشت کنندنه به ماموریتی که برایشان تعیین شده.
تا فصل زمستانی و دشنامهای بیشتر.
*مدیر موسسه انسانشناسی و فرهنگ و استاد دانشگاه تهران