همیشه گفتهاند ترس برادر مرگ است، اما در مورد کرونا قضیه کمی فرق میکند. گاهی ترس باعث میشود مرگ از ما فاصله بگیرد. نترسبودن در این مورد لااقل خوب نیست. آدم نترس هم ممکن است که سرش را با غرور بیجا به باد دهد.
همیشه میگفت من عمراً کرونا بگیرم. کرونا اصلاً از دست من فرار میکند. این حرفها را میزد و به ما میخندید که چقدر رعایت میکنیم و ماسک میزنیم و میگوییم باید فاصله را حفظ کنیم. دلیلش برای این که نمیگیرد این بود که چند ماه پیش از دایی پیرش که مبتلا به کرونا شده بود، مراقبت کرده و میگفت حتی یک روز هم ماسک نزده و اصلاً مریض نشده است.
روزنامه ایران در ادامه نوشت: داستان بیماری داییاش را با آب و تاب تعریف میکرد و این که چقدر بدحال بوده و درگیری ریه داشته و مراقبتهای خودش باعث شده سرپا شود. دایی ۷۵ سالهاش از کرونا جان سالم به در برد و حالش خوب است و او این را مدیون زحماتی میدانست که برای داییجان کشیده است، اما خودش سه ماه بعد از آن جریان به کرونا مبتلا شد و هفته پیش فوت کرد.»
مرد جوانی که روایتش را خواندید، ۳۸ ساله بود و پدر دو فرزند. فامیلش که این روایت را تعریف کرد، میگوید مرحوم اعتقادی به ماسک نداشت و خیلی به خودش مطمئن بود که مبتلا نمیشود. دلیلش هم این بود که این همه مدت چندان ماسک نزده و غیر از مواقعی که مجبور بوده از آن استفاده نکرده و به کرونا هم مبتلا نشده است، اما دلتا این حرفها حالیاش نمیشود وای کاش این را میدانست.
همسر و یکی از فرزندان مرد هم مبتلا هستند و هنوز از بیمارستان مرخص نشدهاند. آشنای مرد میگوید در مراسم تشییع جنازه او دو نفر دیگر از بستگان هم به کرونا مبتلا شده و درگیری ریه پیدا کردهاند.
شهروز پسر ۲۳ ساله هم از جمله افرادی است که اصلاً به کرونا اعتقادی نداشت. نه این که اعتقادی نداشته باشد بلکه فکر میکرد جوان و ورزشکار است و کرونا اصلاً سراغ او نمیآید. ماسک استفاده میکرد، اما خیلی کم و بهندرت. باشگاه ورزشی میرفت و تمام تلاشش را میکرد تا به قول خودش بنیه بدنش را قوی کند. آن قدر به خودش مغرور بود که وقتی علائم پیدا کرد عین خیالش نبود و فکر میکرد این هم مثل یک سرماخوردگی مختصر است و رفع میشود.
خانوادهاش نتوانستند مجابش کنند که برای اسکن ریه برود، چون زیادی به خودش مغرور بود و میگفت اصلاً درگیری پیدا نکرده و با یکی، دو روز استراحت حالش خوب میشود حتی نمیخواست زیر بار قرنطینه برود، اما کرونا بالاخره او را از پا درآورد. شهروز هم مدتی در بیمارستان بستری بود و به قول فردی که روایت او را بازگو کرد تا پای مرگ پیش رفت.
درگیری ریهاش بالای ۵۰ درصد بود و احتمال این که کل ریه درگیر شود بسیار زیاد بود. پدر و مادرش بسیار اشک ریختند و زاری کردند و از خدا سلامتش را خواستند. این پسر جوان هم هیچ وقت فکر نمیکرد درگیر بیماری شود یا این که وقتی درگیر شد بیماری آن قدر شدت پیدا کند و پیش رود و او را اینچنین اسیر بیمارستان و درمان کند.
همیشه گفتهاند ترس برادر مرگ است، اما در مورد کرونا قضیه کمی فرق میکند. گاهی ترس باعث میشود مرگ از ما فاصله بگیرد. نترسبودن در این مورد لااقل خوب نیست. آدم نترس هم ممکن است که سرش را با غرور بیجا به باد دهد.
«آدم خیلی وقتها فکر میکند مرگ فقط برای همسایه است و بیماری هم. وقتی سراغ خودش میآید میبیند که اینطور نیست. در این مدت خیلی از افراد نزدیک و دور و برم به بیماری مبتلا شدند، اما هیچوقت فکر نمیکردم خودم درگیر شوم. دلیلش این است که همیشه خودم را دارای بنیه بدنی قوی میدانستم و فکر میکردم من که تمام ویتامینها را مصرف میکنم و خیلی به خودم میرسم و اهل زندگی سالم هستم پس اصلاً درگیر کرونا نمیشوم.»
لیلا که او هم زن جوانی است، ادامه میدهد: «شاید به خاطر همین غرورم بود که چندان مراقب خودم نبودم. مراقبت از جهت این که در مهمانیها و دورهمیهای دوستانه شرکت میکردم و میگفتم مگر میشود آدم این همه وقت معاشرت نکند. میگفتم کرونا مال ما نیست و مخصوص آدمهایی است که بدن ضعیفی دارند. ما جوان هستیم و اگر هم مریض شویم خیلی راحت بیماری را طی میکنیم، اما وقتی بیمار شدم و نتوانستم روی پای خودم بایستم فهمیدم که اصلاً این حرفها نیست و کرونا به هیچکس رحم نمیکند. این بیماری اصلاً پیر و جوان نمیشناسد. حداقل نوع دلتا که این طور است.
در سویه قبلی این طور بود که میگفتند بیشتر افراد مسن درگیر میشوند یا کسانی که بیماری زمینهای دارند، اما در نوع دلتا میبینم که خیلی از افرادی که جوان هستند و هیچ نوع بیماری زمینهای هم ندارند درگیر شدهاند و متأسفانه بعضی از آنها هم جان خود را از دست دادهاند ... جوانها به خیال این که فکر میکنند زنجیره متوقف شده است کمتر رعایت میکنند؛ در صورتی که تا همه واکسینه نشوند نمیتوان خیال راحتی داشت.»
پریسا برعکس لیلا از دسته آدمهایی است که به خودش چندان مطمئن نیست و اتفاقاً استرس بیماری را دارد. به خاطر همین از اول شروع کرونا خیلی رعایت کرده و به گفته خودش هیچ مهمانی و مسافرتی نرفته است، اما دوستانی دارد که خیلی بیخیال هستند و بدون توجه به مسأله کرونا خیلی راحت قرار مهمانی و جشن و دورهمی میگذارند.
آنها انگار نه انگار که پاندمی وجود دارد، سفر گروهی میروند و خیلی جالب است که تا به حال هم مبتلا نشدهاند: «برای من عجیب است که دوستانم تا به حال چطور به کرونا مبتلا نشدهاند؛ آن هم در حالی که خیلی رعایت نمیکنند و مهمانی و سفرهایشان براه است. خودم گاهی فکر میکنم شاید من زیادی سخت میگیرم، اما آدمهایی را هم دیدهام که با وجود این که خیلی رعایت کردهاند، مبتلا شدهاند و البته کسانی هم بودهاند که رعایت نکرده و خیلی به خودشان مطمئن بودند که کرونا نمیگیرند و آنها هم مبتلا شدهاند. پس اصلاً حساب و کتابی ندارد.
حالا شاید قضیه دوستان من را بشود به حساب شانس و این حرفها گذاشت، اما من میدانم که اگر خودم مثل آنها رفتار کنم قطعاً کرونا میگیرم، چون در کل آدم بدبین و منفیبافی هم هستم. البته که این نوع دلتا خیلی سریع منتقل میشود و راحت آدمها را درگیر میکند.
من آرزو دارم که دوستانم هرگز مبتلا نشوند، ولی اگر بشنوم مبتلا شدهاند هم اصلاً تعجب نمیکنم. به هر حال کُریخواندن و به خود مطمئنبودن در رابطه با این بیماری اصلاً صحیح نیست و آدم هر چقدر هم که به خودش مطمئن باشد ممکن است یک جایی بالاخره ناخواسته مبتلا شود.»
نمیدانم شما جزو کدام دسته هستید؟ کسانی که به صورت افراطی از کرونا میترسند و هیچ اطمینانی به خودشان ندارند یا کسانی که آن قدر به خودشان مغرورند و مطمئن هستند که درگیر نمیشوند که ممکن است خیلی موارد بهداشتی و پروتکلها را رعایت نکنند. شاید بهتر است آدم بین این دو باشد یعنی نه آن قدر بترسد که نتواند هیچ کاری انجام بدهد و نه آن قدر بیخیال و به خودش مطمئن باشد که خیلی موارد را رها کند و ناگهان وقتی به خودش میآید ببیند درگیر بیماری شده است.»