فیلم «انِت» در نگاهی شخصی و منتقدانه فیلم موفقی است اگر به دام تفسیر و تحلیل کارگاهی کشانده نشود، بهدرستی آنچه او را مانند یک تخممرغ در پوسته بیرونی فانتزی نگه داشته و از درون سرشار از معنا و ژرفای در هم تنیده از جنس «واقعیت-زندگی» روز است.
رضا بهکام؛ «لئوس کاراکس» فیلمساز و منتقد فرانسوی در اولین ساخت فیلم انگلیسی زبانش مسیر درام-فانتزی پیموده شده آثار متأخر فرانسوی زبان خود را به شکلی اغواگرانه دنبال کرده است تا با التقاط از زندگی سطحی سلبریتیهای امروزی در اِشلی جهانی به موازات فرآیند خلق ژانری موزیکال به محصول متفاوتی دست یابد.
فیلم در پوسته شکننده فانتزی خود به ساخت جهانی متوهمانه بر اساس واقعیات موجود روی میآورد تا فقر فلسفه در عصر حاضر را به مضامین دنیویگری، بحران معنا، بیغایتی، تقدس زدایی، یکسان نگری، ساده انگاری، روزمرگی و کنش انفعالی پیوست کند، امری که در مسیر بُنمایه فیلم با کمک ابزارگان شبکههای اجتماعی و رسانه تلویزیون، اُبژههای میدانی خود را دستمایه ابتذال و قائم بر سوژه شدگی قرار میدهد.
زوج هنری «Henry» و «Ann» با بازی «آدام درایور» و «ماریون کوتیار» که یکی از استندآپ کمدینی موفق و دیگری خواننده زن سوپرانویی شهیر است با تولد فرزندشان در نقطه حادثه محرک فیلم دچار تحولی شگفت در مسیر زندگی خود میشوند.
«Annette» در افتتاحیه جشنواره کن اخیر و در گامی مهم با روایت داستانی خود بر اساس جهان سطحیمحور و آفت پیش رونده امر ابتذال، خودش را به عنصری ژرف در غالب بحران معنایی متن بدل میکند، اما آیا جهان فلسفی متن به همان اندازه که در معنا عمیق نشان میدهد در امر فیلمسازی در حوزه عناصر سبکی و کارگردانی نیز به گسترش زوایای تاریک معنایی خود با سبکی شاعرانه دامن میزند؟ آیا فیلم در بستر دراماتیک خود به ضرباهنگی خوش ساخت برای مخاطبش دست یافته است؟
اثر در نگاه اول از حیث تئاتری و در باب میزانسنهای بصری نه فیلم «همیلتون» توماس کایل امریکایی است و در نگاه دوم و از نظر قواعد ژانر موزیکال، نه فیلم «لالا لند» دیمین شزِل فرانسوی است.
«انِت» لئوس کاراکس فرانسوی، نه در مقوله تدوین توانسته به ریتمی شاعرانه دست یابد و نه در فرآیند متن مبنی بر ترانهها و اوزان شعری توانسته مخاطبش را به وجدی رمانتیک وادارد. اثر مرعوب فلسفه بحران معناست لذا در ذات خود به تولیدی پیشرفتهتر از ژانر مورد ادعا دست زده است؛ به بیان سادهتر شاید فیلم با شروع توفانیاش در پوستهای فانتزی در پرده اول به تلفیقی نمادین از ژانرهای موزیکال، تراژدی و درام دست زده باشد تا با چاشنی تریلرهای کلیشهای بتواند مخاطبش را راضی نگه دارد.
فیلم با شروع پرده دوم به سایه میرود و بر اساس دو شقه شدن در معنا و ظاهر مخاطبانش را نیز به حاشیه میراند، بینندگان فیلم به دو دسته تقسیم میشوند: آنهایی که بهدنبال وجوهات موزیکال و شاعرانگی اثرند و آنهایی که به دام فلسفه معنایی اثر رهنمون میشوند؛ از این رو میتوان جهان خلق شده اثر را فراتر و باشکوهتر از روایتش توصیف کرد. با تئوری مطرح شده مذکور و به اعتقاد شخصی منمیتوان از منظر خلق اتمسفر و جهان فیلم آن را پنجستاره ولی بر پایه روایت داستانی آن را دو ستاره برشمرد.
شخصیت «Henry» دلقکی که در واقع نمیخنداند، اما تماشاگرانش در صحنه به او و اکتهایش واکنش نشان داده و میخندند و «Ann» همسرش در سکانسهای موازی، خواننده اُپرایی که باشکوه نیست ولی در نظر مردم تک ستارهای بلند و بالا جلوهگر است.
هر دو برتافته از جهان سلبریتیهای امروزی که در کانون توجهات مردمی قرار دارند و مجریها و عکاسان خبری لحظهای از این دو غافل نمیمانند تا خوراک مصرفی برنامههای رسانه تلویزیونی خود را تامین کنند، امری واقعی از جهانی برساخت و منطبق بر فراواقعیات جهان امروزی بشر که اکنون معطوف به غرب نیست و تا شرق دور نیز این رویش سطحی ریشه دوانده است تا کالابودگی را با فرض نقاط کانونی و نورانی مبتنی بر پوچمداری به مصرفگرایی دنیای مدرن الصاق کند.
با در گرفتن نقطه عطف اول داستان و شکلگیری فرزند عجیبالخلقه و مرگ والد مادر گام مهمی در فرآیند معنا شکل میگیرد بدین سبب که حاصل مشترک زوج ستاره خود در طول پرده میانی از اید (نهاد) ویرانگر به ایگو (من) و فوق ستارهای بزرگ با هدایت سوپرایگو (ابر من) تبدیل میشود. نوزاد دختر که نماد باروری و فراوانی است در قالب ایگویی متحول با کمک موسیقی و موسیقیدان همراهش از فراواقعیت و توهمات پدر به واقعیت محضبرداری در جهان واقعی منتج میشود.
اگرچه که قصه کلیشه و قابل حدس است، اما نقطه مطلوب و هدف نهایی فیلمنامهنویسان و فیلمساز مشترکا ارایه مانیفستی عیان و خطیر است تا شعار «جهان به سطح آمده و ویران شده و تهی از معنا» را به مخاطبانشان با زبان شعر تقدیم کنند، با این استدلال فیلم بر اساس سیر پلات درونی و تحولات شخصیتی در قهرمانان قصهاش موفق عمل کرده و در مقابل و در پیمایش پیرنگ بیرونی نتوانسته علاجی برای بینندگانش فراهم کند لیکن فیلم با سری خم شده به داخل متکی بر منویات درونی با سویشی بر ذات پرواز روحی و روح بخشی بر پایه بیغایتی بسیار جلوتر از روایت اثر گام برداشته و این عدم توازن باعث شده تا «Annette» را فیلم بیپروایی بدانیم که حتی با وجود ریزش مخاطب از رسالت شعاریش لحظهای پا پس نمیکشد.
شروع پرده آخر اثر، شروع رشد نمادین کالای مدرنی است که یک سرش انسان است و یک سرش مصنوعی تمامعیار در قالب رُباتی هوشمند که حاصل لقاح سهوجهی انسان با شبکههای دوبعدی رسانه، مجازیت تعاملی و ماشین است.
«انِت» فرزند «هِنری» بزرگ شده و در نقطه عطف دوم فیلم و تعویض پرده میانی به آخر با امر بیزبانی و لال شدگی طرف میشود تا در اوج روایت او به امر واقع و آگاهی درون از ناخودآگاهش دست یابد. موسیقی و هارمونی اشعار نیز از نقطه میانی فیلم تا پایان با حضور مستقیم سوپرایگوی قصه: رهبر ارکستر و آهنگساز با بازی «سایمون هلبرگ» که با سیتکام موفق «تئوری بیگ بنگ» او را به یاد میآوریم با قصه فرعی خود بر اساس رابطه درون خانوادگی و عشقی وی بر اساس خیانت «Ann» به همسرش به تعادلی دلنشین دست پیدا میکند؛ اشعار و موسیقی که خلق آن به دست فیلمنامهنویسانش «Ron Mael» و «Russell Mael» کهنه کار صورت پذیرفته است.
پدر پس از محاکمه بیرونی و اقرار به جرم قتل همسر به دست قانون سپرده میشود، اما این فرزندش است که با تکامل و بلوغ فکری زودرس، در زندان به رویارویی و بیان حقایق بر پدر و ترکاندن حباب وهمیات وی روی میآورد و دو پای «هِنری» را پس از سالها به روی زمین بند میکند. مضمون ظریف و تنیده شده در بافت اثر به زیبایی هویت خود را اثربخشی و مفهومش را بر جهان مدرن پیش رو دیکته میکند.
فیلم «انِت» در نگاهی شخصی و منتقدانه فیلم موفقی است اگر به دام تفسیر و تحلیل کارگاهی کشانده نشود، بهدرستی آنچه او را مانند یک تخممرغ در پوسته بیرونی فانتزی نگه داشته و از درون سرشار از معنا و ژرفای در هم تنیده از جنس «واقعیت-زندگی» روز است.
منبع: روزنامه اعتماد