مسکو با نگاهی اجمالی به درون سیاهچالههای راهروهای قدرت روسیه، روشن میشود که خط گسل درون رژیم عمیقتر شده و مبارزه برای پیروزی در انتخابات دوما یکی از فاکتورهای تعیینکننده این خط است. چند سال است که رهبر روسیه با هسته داخلی قدرت، پشت درهای بسته، درباره اینکه با حزب روسیه واحد چه باید کرد، بحث میکند. به بیانی ساده، دو رویکرد احتمالی مطرح است. نخست اینکه حزب حاکم، بهرغم ضربههای ناگهانی همچون افزایش سن بازنشستگی، خستگی عمومی و رهبران سمیاش مانند دیمیتری مدودف، رئیسجمهور پیشین، همچنان نیروی سیاسی قدرتمندی است که از حمایتهای ارزشمند و پتانسیل ارتقای رتبه برخوردار است. به بیان بهتر، روسیه واحد یک ستون بیبدیل رژیم است که باید تقویت شود. این دیدگاه نهتنها از سوی رهبران روس و چهرههایی همچون آندره تورچاک، دبیر حزب و همچنین سرگئی شویگو، وزیر دفاع مطرح میشود، بلکه خواست اصلی محافل محافظهکار است؛ محافلی که باور دارند، هرگونه تغییر، خطر بیثباتی را به همراه خواهد داشت.
مرکز کارنگی- تاتیانا استنوایا؛ عدمتغییر خواسته سرویسهای اطلاعاتی هم هست؛ چرا که تصور میکنند هر اندازه رژیم به رویکرد سختگیرانهتری متوسل شود، ایمنتر خواهد بود. در عمل، این رویکرد به معنای محکم کردن پیچها و بسیج همه منابع برای اطمینان از پیروزی چشمگیر برای حزب حاکم است؛ یعنی ترسیم سلطه کامل و بدون مناقشه.
رویکرد دوم، برمبنای اصلی منطقی قابل تبیین است؛ اصلی که بر مبنای آن، چشمانداز روسیه واحد مبهم است. محبوبیت این حزب (روسیه واحد) از زمان افزایش سن بازنشستگی در سال ۲۰۱۸ به مرور در حال کاهش است و تلاشها برای بازگشت به رشد پایدار، تاکنون موفقیتی به همراه نداشته است، پس بر تحولی جدید تاکید میشود.
این دیدگاه غالب کسانی است که وظیفه نظارت بر سیاست داخلی را بر عهده دارند و پیش از این نیز سعی کردند، تغییراتی ایجاد کنند. در این میان، شاهد ظهور تناقضی جدید و در عین حال عجیب هستیم؛ هر اندازه رژیم به اهرمهای سختگیرانهتری متوسل میشود، انتظارها از روسیه واحد نیز در قیاس با زمان لیبرالها کاهش مییابد. حال سوال این است، در چنین شرایطی پوتین باید از کدامیک از این دو رویکرد پیروی کند؟ بر اساس تصمیمسازیهای رئیسجمهور، باید گفت پوتین از منظر سیاسی و روانی به اردوگاه اول تعلق دارد، از همین رو تعریف احزاب جدید با محدودیتهای زیادی روبروست.
با این همه، شخص پوتین که کمپینی برای مبارزههای انتخاباتی روسیه متحد تعریف کرد، صرفا با این ابزار، بحث در باب سیستم حزبی را بهشدت پیچیدهتر کرد. کمپین انتخابی از همان ابتدا هدف محافظهکارانهاش را برای بازتعریف دوما با همان ترکیب پیشینش در کنار تغییرات جزئی مشخص کرد. طبیعتا پوتین نیز با این هدف همصدا بود، سخنان ستایشگرانهاش خطاب به نمایندگان بهروشنی نشان داد که رئیسجمهور با دومای اینچنینی راحتتر همکاری خواهد کرد.
درست بهسان رایگیری سراسری سال گذشته در باب تغییر قانون اساسی، پوتین برای تایید اقتدار رژیمش و نخبگانی که به کار گرفته، به این انتخابات نیاز داشت (در اینجا مراد نخبگانی است که نباید در هیچ برهه زمانی، در معرض وسوسه جستوجو بهمنظور یافتن جایگزینی برای پوتین باشند). برای رئیسجمهور بررسی سیاسی ناخوشایند، اما اجتنابناپذیر است، اثبات اینکه سیستم موجود نهتنها موثرتر عمل میکند، بلکه برای هدف او مناسبتر و بهترین موردی است که میتواند باشد. چنین دیدگاهی موجب شده است تا رهبری قدرت را در دست داشته باشد که خواهان تغییر نیست و باور دارد که آینده درخشان فرارسیده است، آن هم در شرایطی که بخش قابلتوجهی از نخبگان از وضعیت موجود بهشدت ناراضیاند.
این وضعیت بهسان شکافی بر دیواره سازهای با پایههای پوسیده است؛ مالک نمیخواهد به حرفهای کارشناسان گوش دهد و ساکنان، وحشتزده در جستوجوی راهحل هستند؛ یا باید سازه را بازسازی کنند، یا به تثبیتش بهسادگی تن دهند. حال تصور کنید، آنانی که به دنبال بازسازی سازه هستند، شروع به تکان دادنش کنند تا به این طریق استدلالشان متقاعدکنندهتر شود، در مقابل افرادی قرار دارند که از تغییرات بزرگ و صرف هزینههای کلان میترسند، به همین دلیل قوانین سختگیرانهتری را در باب این سازه و استفاده از آن تعریف میکنند. انتخابات دوما در روسیه نیز در چنین شرایطی برگزار شد.
مقامهای روسی از یکسو باید نتایج مورد نظر رئیسجمهور را محقق میکردند و از سوی دیگر، درگیر این وسوسه بودند که روسیه واحد و پیروزیاش را کمارزش جلوه دهند تا به این طریق شک و تردیدها در باب توانایی حزب افزایش یابد. این وضعیت میتواند نوبت وداع روسیه واحد در ترکیب فعلیاش باشد.
بعد از پایان کارزار، مسائل جالبی در انتظار است. نارضایتیهای جمعی در کنار افزایش نیاز به انجام هر کاری برای حراست از سیستم در برابر قوانین فرسایشی افزایش خواهد یافت؛ چرا که بدون وجود حزب حاکم قانعکننده، ساختار رژیم پوتین قدرت اساسیاش را از دست میدهد؛ بنابراین در طول این مسیر به یک دوراهی میرسیم: یک راه سرکوب و سیستم تعریفشده بر مبنای خشونت است که در چارچوبش هیچ انتخاب و گزینشی وجود ندارد؛ مسیر دوم، تلاش برای تعریف سیستمی ترکیبی است که در چارچوبش صرف نظر از رای مردم، اصل رای به رژیم است. در مسیر دوم نیز میتوان به اهرم خشونت متوسل شد؛ چرا که سازهاش با آن سازگار است. این توضیح نشاندهنده فشار فزاینده بر حزب کمونیست روسیه و تلاشی است برای از میان بردن این حزب و موقعیت مرکزیاش و جایگزینی آن با یک پروژه سیاسی دیگر که از سوی تکنوکراتها طراحی شده است. پس نخستین بار است که بعد از سالیان متمادی تفاوتها (و نه اختلافها) در باب تغییرات بنیادین رژیم، شکاف جدی در ساختار و سیستم قدرت روسیه را به شکلی عریان نشان میدهد.
فرسایش آهسته و بهتدریج حزب قدرت به عنوان ستون اصلی رژیم، ترس در باب آینده را تشدید کرده و جالبتر آنکه نقش پوتین به عنوان مهره اصلی، اما تندرو به عنوان ضامن ثبات کاهش یافته است. انتخابات مجلس دوما بهسادگی اوضاع را پیچیدهتر کرد؛ چرا که این کارزار تلاشی است از جانب سیستم برای بازسازی خودش از درون، آن هم با تکیه بر منطقی قدیمی در ساحت واقعیت جدید سیاسی. بر مبنای این واقعیت جدید، با از میان رفتن اپوزیسیونی که فاقد سیستم هستند و جایگزینی علم سیاست با رویههای اداری، حزب حاکم بهسان دایناسوری منقرض خواهد شد. از همین رو انتخابات دوما نمیتواند مشکلات لاینحل پوتین را حل کند؛ چرا که انتخابات واقعی، نبرد و جنگ میان رویکردهای مختلف برای تغییر سیستم حزبی است. این واقعیتی است که پس از پایان کارزار دوما خود را نشان میدهد. هر آن کس که در این نبرد پیروز شود، در اجرای یکی از سناریوهایی که در متن به آن اشاره شد، نقشآفرین خواهد بود.