آنچه ضرورت پرداختن به تاریخ اجتماعی را برای گروهی از تاریخنگاران مطرح کرد، نفی انحصار بیاما و اگر عاملیت تاریخ در کار خبرگان و نخبگان تاریخنگار بود که گاه با شولای طبقه اجتماعی فرادست به روایت گذشته مینشینند و گاه در هیئت نهادهای سیاسی و یا اجتماعی.
تورج اتابکی، پژوهشگر ارشد در پژوهشکده بینالمللی تاریخ اجتماعی وابسته به آکادمی سلطنتی هلند و استاد کرسی تاریخ اجتماعی خاورمیانه و آسیای مرکزی در دانشگاه لیدن هلند است. حوزه مطالعات او تاریخ اجتماعی، تاریخ کار و کارگری و تجدد و نوسازی در قلمرو جغرافیایی خاورمیانه، قفقاز و آسیای مرکزی است.
از او تاکنون آثار پرشماری به زبانهای فارسی، انگلیسی و روسی منتشر شده از جمله «تجدد آمرانه؛ جامعه و دولت در عصر رضاشاه»، «آذربایجان در ایران معاصر» و «برگهایی از تاریخ: مناسبات روسیه و ایران (روایتی از تاریخنگاری شوروی)».
آخرین کتاب او، «تاریخ فرودستان» نام دارد که مجموعه پژوهشهایی است درباره تاریخنگاری تهیدستان، کارگران و فرودستان با تکیه بر مفهوم فرودست یا «سابآلترن» در تفکر آنتونیو گرامشی. انسان فرودست، به تعریف گرامشی، انسانی است به حاشیه راندهشده و نه لزوما تهیدست؛ انسان فرودستِ ناتوان از اعمال قدرت در جامعه. با چنین تعریفی گروههایی از اقلیتهای مذهبی یا قومی و زنان نیز در بسیاری از جوامع در حاشیه قرار میگیرند و ازجمله گروههای فرودستان به شمار میآیند.
متن پیشرو پیشگفتار اتابکی بر این کتاب است که ترجمه فارسی آن به قلم یوسف صفاری به زودی از سوی نشر چشمه روانه بازار میشود.
در قیاس با دیگر شاخههای تاریخنگاری، تاریخ اجتماعی پیشینه و رهروان کمتری دارد. تلاش برای تدوین تاریخ گروههای تهیدست یا فرودست جامعه و پذیرفتن عاملیت (agency) این گروهها در تاریخ، یکی از شناسههای تاریخنگاری اجتماعی است.
آنچه ضرورت پرداختن به تاریخ اجتماعی را برای گروهی از تاریخنگاران مطرح کرد، نفی انحصار بیاما و اگر عاملیت تاریخ در کار خبرگان و نخبگان تاریخنگار بود که گاه با شولای طبقه اجتماعی فرادست به روایت گذشته مینشینند و گاه در هیئت نهادهای سیاسی و یا اجتماعی.
در تدقیق مفهوم تاریخ اجتماعی گفتنی است که این شاخه از تاریخنگاری ضمن پیوند تنگاتنگ با دیگر شاخههای علوم انسانی و اجتماعی و بهرهبری از روشهای پژوهشی این علوم، در رویکردش به ثبت و تحلیل تاریخ، روشِ مستقل خود را دارد. اگر جامعهشناسی یا مردمشناسی اجتماعی با بهرهگیری از روشهای آماری و ابزارهای فنآورانه، به دستاوردهای نوینی در فهم جامعه و بودوباش مردمان رسیدهاند، تاریخ اجتماعی با آموختن و بهکاربردن چنین روشهایی به غنای پژوهشهای خود افزوده است.
روشهای پژوهشیِ مصاحبه ژرفایی (interview-in-depth) یا روانکاوانه (psychoanalytical)، یا روشهای آماری و ریاضی در جمعیتشناسی میتواند به کمک تاریخنگار اجتماعی بیاید، اما نمیتواند تاریخ اجتماعی را به زیرمجموعه این علوم بکشاند.
پیشینه تاریخنگاری اجتماعی در اروپا چندان بلند نیست. عمرش کوتاهتر از دیگر شاخههای تاریخنگاری و از جمله تاریخنگاری سیاسی است که آن هم کموبیش دو صدساله است. از آغاز قرن نوزدهم میلادی، تاریخنگاری سنتی اروپا به گونه چشمگیری دستخوش تحول شد و این البته از پیآمدهای انقلاب فرانسه بود. زادگاه تاریخنگاری نوین اروپا هم آلمان بود که در واکنش به انقلاب فرانسه و اشغال موقت سرزمینش از سوی نظامیان فرانسه، زمینهای فراهم کرد تا پژوهشگران آلمانی در پی کشف بافت و ساخت انقلاب فرانسه برآیند.
رفتهرفته تاریخ به عنوان یک رشته آزمودنی وارد برنامه درسی مدارس و دانشگاهها شد و نگارش تاریخ به اهل فن، یعنی مورخان حرفهای، سپرده شد که روش پژوهش تاریخ را به گونهای منظم آموخته بودند. پیشکسوت این گروه از تاریخنگاران البته تاریخنگاران سیاسی بودند.
اعتبارِ نهادن سنگپایه تاریخ اجتماعی که با کمک دیگر علوم اجتماعی در فرایند نقادانه خود علیه سنت تاریخنگاری روایی اروپایی قلمروهای دیگری را نیز گشود، باید به تاریخنگاران فرانسوی، لوسین فور و مارک بلوک داده شود که با نشر مجله «پژوهش تاریخی آنال» ۱زمینهای فراهم کردند تا بزرگانی، چون فرناندو برودل بر بستر آن پرورش یابند و تاریخ اجتماعی و همینطور تاریخ اقتصادیِ پیوسته با تاریخ اجتماعی را به افقهای دورتر بکشانند.
در فاصله بین دو جنگ جهانی در قرن بیستم، بنیانگذاران مکتب آنال بیآنکه خود را تختهبند چهارچوبهای تنگ ایدئولوژیک و مصلحتگرایانه کنند، پیشکسوت مکتبی از تاریخنگاری اجتماعی، انسانیتر و گستردهتر، شدند که رفتهرفته اعتباری جهانی به خود گرفت.
با پایان جنگ دوم جهانی رفتهرفته با رویکردی دیگر به تاریخ اجتماعی مواجه هستیم. در دهه۱۹۶۰ میلادی به همت گروهی از مورخان نواندیش چپ، مجلهای با نام «گذشته و حال» (Past and Present) در انگلستان منتشر شد که با ترویج انگارههای موجود در تاریخنگاری اجتماعی، عاملیت تاریخ را متفاوت از قبل میدید.
مثلا، نویسندگان این مجله برای نخستین بار در بررسی تاریخ تجدد در اروپا، نخبگان و برکشیدگان را یگانه عامل این فرایند به حساب نمیآوردند و از منظر عاملیتِ طبقات تهیدست و فرودست جامعه به مطالعه تاریخ تجدد نشستند. بهمرور، این نگاه تاریخی از انگلستان فراتر رفت و به آلمان رسید و برای اولین بار در این کشور، تاریخ نیمه اول قرن بیستم این کشور را تاریخنگاری اجتماعی نوشت و باز هم فراتر از این، زندگی روزمره و بودوباش مردم، مد نظر تاریخنگار قرار گرفت.
در همان زمان نمونههای برجسته دیگری نیز در حوزه تاریخنگاری اجتماعی داریم، ازجمله کار بهیادماندنی جورج روده با نام «جماعت در تاریخ» ۲ که در آن روده، تاریخ پارهای از اروپا را از پایین (History from below) و از منظر فرودستان و تهیدستان، که در هیئت جماعت به خیابان آمدهاند، برمیرسد.
گفته استادم اریک هابسبام یادکردنی است که اگر بخواهیم این شاخه از تاریخنگاری را به نام کسی ثبت کنیم آن فرد کسی جز جورج روده نیست. در کنار گذشته و حال جا دارد از «بررسی چپ نو» (New Left Review) نیز یاد کنم که سهم مهمی در ارائه آرای مورخان چپگرای نو به دوش کشید.
از سوی دیگر، از پی انقلاب روسیه، تاریخنگاری رسمی شوروی را داشتیم که مدعی تاریخنگاری اجتماعی بود، با خاطرهسازی و فراموشی گزینشیِ ویژه خود. مکتبی که به رهبری تاریخنگارانی، چون میخائیل نیکلایویچ پکروفسکی شکل گرفت و بدل به مکتبِ تاریخنگاری رسمی شوروی شد. ۳ این شاخه از تاریخنگاری در دوران استالین شاخوبرگهایی پیدا کرد که یکی از آنها به راهبری آندره اژادانف بود.
در این مکتب تاریخنگاری، تاریخنگار با خوانشی گزینشی از گذشته، به پردازش گونهای از حافظه جمعی دست میزد تا راه را برای «پیشرفت»، «مبارزه طبقاتی» و سیاستهای دولت اتحاد شوروی، چه در پهنه داخلی و چه در پهنه جهانی هموار سازد. این تاریخنگاری بنا به مصلحتِ سیاسی روز، رویدادها و شخصیتهایی را از تاریخ میزدود و رویدادها و شخصیتهایی را بازمیآفرید. رسالتِ این تاریخنگاری، تحکیم، توجیه و حقانیتبخشیدن به رفتار سیاسی روزِ دولت و حزب حاکم در شوروی بود.
گذشته، فقط بر بنیاد نیازهای سیاسی و ایدئولوژیک روز به قالب ریخته میشد. به عبارتی دیگر، تاریخ در پیوستگی با سیاست و ایدئولوژی جاری معنا مییافت؛ و البته این حزب کمونیست اتحاد شوروی بود که بهمثابه تبلور و تعالی «خرد جمعی»، شناختِ نیازهای «مبارزه طبقاتی» و مبارزه سیاسی با «دشمنان خلق و سوسیالیسم» را در انحصار خود داشت.
این حزبِ کمونیست بود که چراغ راهنمای پژوهشهای تاریخی را برمیافروخت. این «خردِ برتر» بود که روایتِ درست رویدادها را تعیین میکرد و صراط مستقیم را نشان میداد؛ و اینهمه بیپیوند با هراس دولت و حزبِ کمونیست از خودآگاهی مردمانِ آن کشورِ پهناور، از واقعیتهای دیروز و امروز نبود.
شرقشناسان روس نیز از پی انقلاب سرخ در روسیه، در برابر شرقشناسی سنتی و استعماری دوران امپراتوری روسیه خوانش دیگری از شرقشناسی را پی ریختند که آن را «شرقشناسی سرخ» (Red Orientalism) مینامم. ۴ آثار این نویسندگان، ازجمله پطروشفسکی، پیگولوسکایا، ستریوا، یابوسکی، بلنیتسکی و ایوانف به همت مترجمان ایرانی کمونیستتبار، از جمله کریم کشاورز به فارسی بر گردانده شد.
۵ آثار اینان که در دهه چهل و پنجاه خورشیدی الگوی تاریخنگاری تاریخنگاران و پژوهشگران ایرانی بود، خوانشی متفاوت از تاریخ ایران به دست میداد. تاریخنگاران شوروی مدعی با استناد به ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک ماتریالیستی، قالبهای پیشتراشیدهای برای تکامل خطی (linear) و غایتمند (telologic) جوامع انسانی و ازجمله ایران داشتند که بنا بر آن «فئودالیسم» بر دورههایی از تاریخ ایران حاکم بوده و انقلاب مشروطه، انقلاب «بورژوایی» بود که زمینهساز انقلاب سوسیالیستی و سرانجام بسط کمونیسم بود.
فراتر از این میشد با کمک «برادر بزرگ» به رشد طبقه کارگر شتابی دوچندان بخشید و «راه رشد غیرسرمایهداری» را پیش گرفت. حتی اگر لازم آمد با عاملیت «افسران جوان» آنگونه که در مصر و سودان روی داد، «دگرگونی»ای را به نام مردم و طبقه کارگر و در غیاب آنان ثبت کرد.
تاریخنگاری اجتماعی در ایران، اما همچنان تختهبند کنشگری سیاسی مانده بود. در ایران نه نامی از لوسین فور، یا مارک بلوک بود و نه فرنان برودل. کمتر کسی خبری از مکتب آنال داشت. اگر در غرب، رُپرُپه نگاه مارکسی، و نه مارکسیستی، به تاریخ از دهه ۱۹۶۰ آغاز شد و آن هم از پی تحولات غمبار اروپای شرقی – اشارهام به اشغال بخشهایی از این کشورها از سوی ارتش شوروی از پی اعتراضات سیاسی دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ است – که شکاف در میان مورخان سوسیالیست غربی را در پی داشت، در ایران این انقلاب ایران (۱۳۵۸-۱۳۵۶) بود که زمینه را برای آشنایی پژوهشگران ایرانی با خوانشهای غیر روسی از مارکس و سوسیالیسم فراهم کرد.
۶ پژوهشگران ایرانی رفتهرفته گرامشی را شناختند و با نام تامپسون و هابسبام آشنا شدند. شناخت مارکس از تختهبند کنشگری سیاسی رها شد و به حوزه دانشگاهی رسید. استادم یرواند آبراهامیان از آن با نام «مارکسیسم دانشگاهی» (Academic Marxism) یاد میکند، اما من «خوانش مارکسی» را ترجیح میدهم.
شناسه این خوانش در یک کلام، مهمانگاشتن نقش اقتصادی طبقه در تاریخ بدون وانهادن نقش فرهنگ است. اینکه نیروهای اجتماعی و اقتصادی در خلأ جولان نمیدهند، بلکه حضورشان در زمینه شبکه پیچیده مناسبات فرهنگی است که به این نیروها سمت و سوی گونهگونی در تاریخ میبخشد.
رویکرد برگرفته از چنین خوانشی از نقش نیروهای اجتماعی و اقتصادی، اما تنها منحصر به ایران نبود. دهه ۱۹۸۰، دهه کشف قلههای بلند در تاریخنگاری اجتماعی بود. در این دهه تاریخنگاری اجتماعی به آسیا و آمریکای لاتین هم دامن کشید. نگاه متفاوت به تاریخ و معرفی تاریخنگاری اجتماعی به عنوان یک شاخه مهم با استقبال خاص تاریخنگاران هندی روبهرو شد.
هند زایشگاه مکتبی نو در تاریخنگاری شد که آن را با نام سابآلترن یا فرودستان میشناسیم. ۷با مطالعات فرودستان، نگاه تازهای از طبقه، قدرت و سلطه در فهم عام و سلطه طبقاتی در شکل خاص مطرح شد. عاملیت گروههای فرودست، و نه لزوما تهیدست، و ازجمله اقلیتهای دینی و قومی و بهویژه زنان و… در شکلدادن به تحولات تاریخی بازخوانی شد.
خوانش اروپامحور (Eurocentrism) مارکس و مارکسیستهای روس و غیرروس به زیر پرسش رفت و همراه آن درک خطی و غایتمند از تحولات اجتماعی. بسیاری از بنیانگذاران مکتب فرودستان خود از کنشگران سیاسی پیشین هند بودند که اینک به پژوهش دانشگاهی رو آورده بودند.
به داوری اینان، هر تلاش اجتماعی برای تغییر اجتماعی در غیاب فهم درستِ گذشته و حالِ هند ره به جایی نمیبرد. مورخ اجتماعی دهه۱۹۸۰ هند در مواجهه با تاریخی که بعد از استقلال هند نوشته شده بود، در مقابلِ خود تاریخی ملی را دید که با هدفی کاملاً ناسیونالیستی و از سوی ناسیونالیستها نوشته و در آن نقش عاملانی برجسته شده بود که با طرح تاریخنگاری ملی جامعه هند همخوانی داشتهاند.
در این روایت، برخی از رویدادهای دوران استعمار بدان دلیل که با تاریخنگاری ملی هند همخوانی نداشت، از سوی تاریخنگاران ناسیونالیست مشمول فراموشی گزینشی شده و از تاریخ ملی «اخراج» شده بودند. طرفه اینکه به داوری تاریخنگاران فرودستان، میان تاریخنگاری استعماری و تاریخنگاری ناسیونالیستی هند تشابه زیادی وجود دارد. عمده تشابه اینکه در هر دوِ اینگونه تاریخنگاریها عاملیت در انحصار برکشیدگان قرار دارد. نخبه استعمارگر در تاریخنگاری استعماری عامل دگرگونی است و نخبه ناسیونالیست در تاریخنگاری ناسیونالیستی.
به دنبال انتقاد از این نوع تاریخنگاری بود که «مطالعات فرودستان» (Subaltern Studies) در زمینه تاریخنگاری پسااستعماری با فهم نوینی از دینامیزم زایش و قوام حرکتهای ضداستعماری در هند زاده شد و بهسرعت از حوزه جغرافیایی هند فراتر رفت و با اقبال تاریخنگاران آمریکای لاتین و حتی تاریخنگاران اروپایی روبهرو شد. تعریفی که این گروه از تاریخنگاران از فرودستان ارائه کردند، بیشتر همان تعریفی بود که آنتونیو گرامشی در دفترهای زندان خود ارائه داده بود.
انسان فرودست، به تعریف گرامشی، انسانی است به حاشیه راندهشده و نه لزوما تهیدست؛ انسان فرودستِ ناتوان از اعمال قدرت در جامعه. با چنین تعریفی گروههایی از اقلیتهای مذهبی یا قومی و زنان نیز در بسیاری از جوامع در حاشیه قرار میگیرند و ازجمله گروههای فرودستان به شمار میآیند.
تاریخنگاری فرودستان با گسترش دامنه مطالعاتی از ایندست و در نقد آرای اروپامدارانه، پرسشهای بسیار مشخص و درخور تأملی را پیش کشید، از جمله اینکه چگونه میتوان به تاریخگرایی (historicism) موجود پرداخت که زایشگاه تجدد را اروپا میداند و به نوعی حرکت تکاملی معتقد است که براساس آن تمامی جوامع باید از مسیری که کشورهای اروپایی طی کردهاند، بگذرند.
تجدد از نگاه تاریخنگارانِ فرودستان پدیدهای است جهانی که از قرن شانزدهم در بخشهایی از جهان به صورت کموبیش همزمان آغاز شده و دستاوردهایی به همراه داشته که آنها را باید در پیوند و با تأثیر متقابل با یکدیگر جست. گفتنی است که دستاندرکاران مطالعات فرودستان در نقد آرای اروپامدار به مارکس و اندیشه اروپامدار او نیز رحم نکردند و با نگاهی نقادانه آرای مارکس و مارکسیستها را بازخوانی کرد.
اهل اندیشه با فروپاشی اتحاد شوروی بیش از پیش به درک نقادانه از مارکسیسم و بهویژه درک روسی و لنینیستی توجه کردند. چرایی فروپاشی نظامی که بیش از هفتاد سال داعیه برپایی «سوسیالیسم واقعا موجود» را داشت، و از پی آن حضور تنشهای قومی و دینی و مذهبی در سرزمینهای بهجایمانده از این فروپاشی، پژوهشگران تاریخ معاصر را به بازخوانی تجربه شوروی واداشت.
جایگاه فرد در برابر طبقه و نیاز برکشیدن خودمختاری فردی، اینکه انسان آزاد باشد تا با جسم و جانش آنگونه که خود میخواهد باشد، و بعد، خرد نقاد، یعنی تکیه بر بنیادهای روشنگری که بر آزادی و برابری پای میفشرد، روایتهای تازهتری را از تحولات حداقل پانصد سال اخیر جهان به همراه داشت.
روایتهای دیگری که بر تکثر هویتهای انسانی و از جمله هویت قومی، زبانی، دینی، جنسی، اقلیمی و بسندهنکردن محض به هویت طبقاتی تکیه میکردند. این به معنی گذار از مارکسیسم، اما با مارکس بود و جدایی از خوانشی تقلیلگرایانه از آراء مارکس که آن را صرفا محدود به مبارزه طبقاتی میکرد.
مطالعات فرودستان در زمینه مطالعات تاریخ کار، کارگری و دهقانی نیز که از حوزههای تخصصی چپ سنتی به شمار میآمده، افقهای تازهای گشود. در این فهم نو، شکلگیری طبقه کارگر دیگر فقط حاصل فرایند مادی و مبارزاتی خوانده نشد تا به روایت مارکس با گذار از «طبقه در خود» به «طبقه برای خود» کارگران را به هویت خویش آگاه سازد.
پژوهشگران مطالعات کار و کارگری با رویکردی فراساختارانه، که بسیار وامدار مطالعات کارگری ادوارد پالمر تامپسون و از جمله کار سترگ او «تکوین طبقه کارگر در انگلستان» ۸ است، تکوین طبق کارگر را دیگر صرفاً به مبارزه طبقاتی او محدود نمیدانند و با طرح رابطه دوسویه بازنمود (representation) و پذیرش (acceptance) و آن هم در بستر زندگی، به جستوجوی شکلگیری هویت طبقاتی طبقه کارگر میپردازند.
پیآمد این خوانش فراساختاری از شکلگیری هویت، که حاصل فرایندی مادی و گفتمانی است، مورخ کارگری را به تاریخنگاریای متفاوت میرساند: آنچه امروزه آن را با نام تاریخ نو کارگری (new labour histoy) میشناسیم. ۹ تاریخنگار در این تاریخنگاریِ زندگی اجتماعی کارگران و تهیدستان (labouring poor)، باوجود تأکید بر تحلیل طبقاتی و روابط اقتصادی، فقط راوی مبارزات کارگری آن هم تنها در شکلهای رادیکالش نیست. او نمیخواهد فقط تاریخ اتحادیهها و سازمانهای کارگری را روایت کند.
تاریخنگار در این گرایش نوین، زندگی روزمره کارگران را حتی در زمانی که اثری از «مبارزه» هم نیست، روایت میکند. تاریخنگاری کارگری در این رویکرد، به گونهای به شاخهای از تاریخنگاری خرد (microhistoriography) معاصر میرسد که با پیشکسوتی الف لودکه (Alf Luedtke) و هانس مدیک (Hans Medick)، «تاریخ زندگی روزمره» (Alltagsgeschichte) نام دارد و از دهه ۱۹۸۰ میلادی پرآوازه شد.
اشاره گذرا به تاریخِ تاریخنگاری اجتماعی را همینجا به پایان ببرم و ادامهاش را به فرصتی دیگر موکول کنم و چند جملهای هم درباره این مجموعه بگویم. مجموعه مقالاتی که در این کتاب آمده است از جمله پژوهشهایی است که در طول سالها پژوهشم در پژوهشکده بینالمللی تاریخ اجتماعی، وابسته به آکادمی سلطنتی هلند انجام دادهام. پژوهشهایی درباره تاریخنگاری تهیدستان، کارگران و فرودستان. همینجا اشاره کنم که در پژوهشهایم در این قلمرو به تعریف آنتونیو گرامشی از فرودست یا سابآلترن همیشه پایدار ماندهام.
آمستردام، مهرماه ۱۳۹۹
پینوشتها:
۱. Annales dhistoire économique et sociale.
۲. George Rude, Crowds in History: A Study of Popular Disturbances in France and England (New York: Wiley & Sons, ۱۹۶۴)
۳. برای مروری بر تاریخنگاری پکروفسکی و اشارههایش به بایدها و نبایدها در تاریخنگاری نگاه کنید به
John Barber, Soviet Historian in Crisis ۱۹۲۸-۱۹۳۲ (London: Macmillan Press, ۱۹۸۱) pp. ۱۹-۳۵.۸۶-۸۷.
۴. Touraj Atabaki & Svetlana Ravandi-Fadai, “The Rise of Red Orientalism and the Fall of Red Orientalists. (Forthcoming).
۵. ازجمله نگاه کنید به: ن. و. پیگولوسکایا، ا. یو یابوسکی، ای. پ. پطروشفسکی، ل. و. ستریوا، ا. م. بلنیتسکی، تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سده هجدهم، ترجمه کریم کشاورز، دو جلد، تهران: انتشارات مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی، ۱۳۴۹؛ ای. پ. پطروشفسکی، کشاورزی و مناسبات ارضی در ایران عهد مغول، ترجمه کریم کشاورز، دو جلد، تهران: انتشارات مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی، ۱۳۴۴؛ ای. پ. پطروشفسکی، اسلام در ایران از هجرت تا پایان قرن نهم هجری، ترجمه کریم کشاورز (تهران: پیام، ۱۳۵۰)؛ م. س. ایوانف، تاریخ نوین ایران. ترجمه هوشنگ تیزابی و حسن قائمپناه، بیجا: انتشارات حزب توده ایران، ۱۳۵۶. یکی دیگر از کتابهایی که البته پس از انقلاب در ایران منتشر شد، ترجمه اثرِ تقی شاهین، از کمونیستهای گروه «پنجاه و سه نفر» است با نام مستعار ابراهیموف که نامی بود که در زمان گریزش به شوروی در آنجا به او دادند: ابراهیموف، پیدایش حزب کمونیست ایران. ترجمه راد نیا، تبریز: گونش، ۱۳۶۰.
۶. در تاریخنگاری معاصر ایران باید از پیشکسوتانی نام برد که در پژوهشهای تاریخیشان گرایشی به تاریخ اجتماعی میتوان سراغ گرفت، از جمله سعید نفیسی که نام تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر را بر پژوهشاش نهاد و از پی او مرتضی راوندی که کار پرحجم خود به نام تاریخ اجتماعی ایران را در ده جلد منتشر کرد. پژوهشهای ماندگار عبدالحسین زرینکوب نیز البته یادکردنی است.
۷. آنتونیو گرامشی (۱۹۳۷-۱۸۹۱) متفکر مارکسیست ایتالیایی از واژه فرودستان (subaltern) به معنای گروههای اجتماعی به حاشیه راندهشده استفاده میکند. گروههای به حاشیه راندهشده یا فرودست میتوانند تهیدست نباشند، اما برای تهیدستان زمینه به حاشیه راندهشدگی بیشتر فراهم است.
۸. این کتاب نخستینبار به سال ۱۹۶۳ میلادی در لندن به چاپ رسید:
E. P. Thompson, The Making of the English Working Class (London: Victor Gollancz, ۱۹۶۳) این اثر با ترجمه وزین محمد مالجو به فارسی منتشر شده است: ادوارد پالمر تامپسون، تکوین طبقه کارگر در انگلستان، ترجمه محمد مالجو، تهران: انتشارات آگاه، ۱۳۹۶.
۹. نمونههایی از مطالعات تاریخ نو کارگری را ازجمله در مرجع زیر میتوان جستوجو کرد:
http://socialhistory.org/en/research/current-research-projects
ترجمه: یوسف صفاری