روایتی از زنان و دخترانی که اگرچه تعدادشان زیاد و فراگیر نیست، اما موهای شان را میفروشند تا پولش را به زخم زندگی بزنند.
به گزارش خراسان، موها را با کمی فاصله از پشت سر محکم میبندد، بسته دستمال کاغذی را سمت پریا کوچولو میگیرد و این بار با لحنی محکم و خالی از احساس میگوید: «اگه بازم گریه کنی موهاتو نمیخرم، اون وقت دیگه نمیتونی تبلت بخری» پریا هشت ساله است، جثه اش آن قدر کوچک است که در انبوه موهای طلایی اش گم شده، از ابتدای نشستن روی چهارپایه با پاهای کوچکش ضرب عصبی گرفته و با شنیدن جمله آخر یک باره میزند زیر گریه.
مادر دیگر طاقتش طاق شده، شانههای دخترک را چنگ میزند و نگاه تندی به او میکند و به آرایشگر میگوید: «نه! دیگه گریه نمیکنه، شما کوتاه کن!» و جا را برای آرایشگر باز میکند.
پریا دستمال کاغذی را میگیرد، اشک هایش را پاک میکند، برای آخرین بار با دستهای کوچکش موجهای بی قرار طلایی را نوازش میکند، دستها را زیر پیش بند میبرد، چشمها را محکم میبندد و نفس را حبس میکند... و بعد صدای قِرچ قِرچ جنون آمیز قیچی است که بر سکوت غم انگیز سالن زخمه میزند.
داغی اشک، گونههای پریا را آتش میزند. مادر به موزاییکهای کف سالن زل زده، در فکر است که امشب به جای بافتن موجهای طلایی و خواندن قصه چهل گیس، چه کند تا دخترک خوابش ببرد...
پریا و مادرش رفتند تا با دو میلیونی که بابت فروش موها گرفتند، تبلت کارکردهای بخرند. سودابه پکر است، برای خودش و من چای میریزد، میگوید: «در چهار ماهی که خرید مو را شروع کرده ام، آن قدر فقر و درماندگی مشتری هایم را دیده ام و آن قدر اشکهای دخترهای نوجوان و جوان را روی همین چهارپایه پاک کرده ام که احساس افسردگی میکنم.
خرید موهای بلند و پرپشت و بعد هم فروش آن به آرایشگرانی که با اکستنشن آنها را به موهای مشتریان پا به مدشان میچسبانند تا مویشان برای مدتی پرپشت و بلند باشد، سود خوبی دارد، اما به این چیزهای ناگواری که باید ببینی نمیارزد.»
دختری ١٠ ساله نیز موهایش را فروخت تا گوشی تلفن همراه بخرد. زن ۵٠ ساله موهایش را فروخت تا بخشی از خرج داروهای شوهری را بدهد که حین کارگری از طبقه سوم ساختمان پرت شد و فلج ماند، مشتری دیگر ٢١ ساله بود که موهایش را فروخت برای پرداخت قسط جهیزیه خواهر عقد کرده اش، دختر ١۵ ساله موهایش را فروخت تا مخارج ثبت نام در دبیرستان را بدهد، اینها تنها چند نمونه از مشتریهای سودابه در دو سه ماه اخیر بوده اند.
میگوید: «اوایل با دیدن گرفتاری مشتری هایم، موهایشان را گرانتر از آن چه قیمت داشت میخریدم، اما ماجرا تمامی نداشت، بیش از ۸۰ درصد مشتری هایم از حاشیه شهر یا نقاط محروم مشهد میآیند و آن قدر فقیر هستند که گاه، چون نتوانسته اند برای رسیدگی به موهایشان هزینه کنند، موهای آسیب دیده و کم پشتی دارند که قابل استفاده نیست.»
سودابه ماجرای مردی را تعریف میکند که یک هفته تمام پیگیر فروش موهای همسرش بود، میگوید: «به او گفته بودم موی ۵٠ سانت زنش را اگر سالم و پرپشت باشد، ۴٠٠ هزار تومان میخرم. شغلش جمع آوری ضایعات بود، هر روز زنگ میزد و پیام میداد.
خلاصه یک روز به خانه شان در بولوار طبرسی شمالی رفتم، با شوق فراوان و خنده کنان در را باز کرد، حیاط ویرانهای نمایان شد، داخل اتاق کوچکی زن نحیفی نشسته بود و لام تا کام حرف نمیزد، موهایش آن قدر کم پشت و بی جان بود که حدس زدم به طاسی مبتلا باشد.
نمیدانید وقتی گفتم موها قابل خریداری نیست، چه حالی شدند.» اما همه فروشندههای مو فقط به خاطر نیاز مالی این کار را نمیکنند برخی از آنها دلایل دیگری مثل تنوع و ... را عنوان میکنند.
پس از ملاقات با سودابه، سری به آگهیهای خرید و فروش مو در دیوار میزنم. با چندین شماره تماس میگیرم. خانم آرایشگری میگوید: «۹۰ درصد مشتری هایم برای نیاز مالی موهایشان را میفروشند و میگویند هرچقدر دلت میخواهد کوتاه کن، فقط پول بیشتری بده.»
خانم ۴۰ سالهای آگهی فروش مو گذاشته و میگوید: «موهای دخترم را کوتاه کرده ام، میخواهم با پول فروش آن برای خودش چیزی بخرم.» آگهی دیگر را خانم ۳۰ سالهای جواب میدهد: «نیاز مالی ندارم، از موی بلند و رسیدگی به آن خسته شده ام. آنها را کوتاه کردم و آرایشگرم گفت پول خوبی بابتش میدهند.»
خریدار دیگری در اینستاگرام میگوید: «به ندرت پیش آمده کسی به خاطر فقر موهایش را به من بفروشد، بیشتر مشتریها دنبال تنوع هستند یا میخواهند با همان پولی که از فروش مو میگیرند، در آرایشگاه خدمات دیگری دریافت کنند.»
یکی از آگهیهای فروش مو را خانمی حدودا ۳۵ ساله گذاشته، میخواهد موهای مادرش را بفروشد. در فضای سبز کوچکی انتهای بولوار توس قرار ملاقات میگذاریم.
معصومه میگوید مادرش که مامان گلی صدایش میزنند، حدودا ۶۰ سال دارد و تنها درآمدش یارانه خودش، پسرش و عروسش است که حتی کفاف داروهای دیابت و فشار خونش را نمیدهد، چه برسد به آمپولهای دو میلیون تومانی زانوهایش که باید دورهای تزریق شوند تا بتواند راه برود و از سر نداری، ترجیح داده بی خیال راه رفتن شود.
مامان گلی، زن زحمتکشی بوده. ۱۷ سال پیش شوهرش بدون آن که او را طلاق دهد، تجدید فراش میکند و برای همیشه خانواده اش را ترک میکند. کسی از او خبر ندارد.
مامان گلی هم برای امرار معاش از کله پزی ها، سیرابی و شیردان و... میگرفت، در خانه پاک میکرد و زندگی خودش را به هر سختی که بود میگذراند، اما این اواخر زانوها و کمرش رفیق نیمه راه شده اند و خانه نشین شده است.
معصومه میگوید: «خودم موهای مامان گلی را کوتاه کردم، موهایی که به یاد مادر و مادربزرگش هرگز کوتاه نمیکرد، دو دسته شان میکرد و دو طرف صورتش میبافت. همیشه میگفت اینها را کوتاه نمیکنم تا بمیرم و بعد شما کوتاه کنید و یادگاری از من نگه دارید. اما نشد، روزگار مجال نداد.»
بعد از چند هفته از کوتاه کردن موهای مامان گلی، هیچ کس آنها را نخریده. میگویند نهایت ۱۵۰ هزار تومان، اما معصومه میگوید لااقل ۲۰۰ هزار تومان بدهید تا بدهی اش را به دکتر دیابتش تسویه کنیم.
میگوید: «میخواستم موهای خودم را هم بفروشم. یک آرایشگر گفت اگر موهایت را با ماشین اصلاح از ته بزنم، ۳۰۰ هزار تومان میدهم.
آن شب خوابم نبرد، بین داروهای مامان گلی و ترسیدن دخترهای کوچکم از سر طاس مادرشان مانده بودم. هر چه فکر کردم نتوانستم قبول کنم.»
معصومه هم رفت. تصویری که برای آخرین بار در سالن سودابه دیده بودم باز هم جلوی چشمانم میآید، پریا با چشمهای بسته روی چهارپایه نشسته بود، سودابه قیچی را نزدیک برد، چند لحظه بعد یک دسته موی طلایی افتاد روی سرامیک سفید آرایشگاه.