امروزه ۵۰ درصد فقیرترین افراد جمعیت تنها ۴ یا ۵ درصد از کل ثروت فرانسه را در اختیار دارند. ما میتوانیم منتظر رشد و بهبود رقابت باشیم و در قرن گذشته تجربه اش را داشته ایم.
فرارو- توماس پیکتی؛ اقتصاددان چپگرای فرانسوی که در زمینه نابرابری در ثروت و درآمد پژوهش میکند. معروفترین کتاب او "سرمایه در قرن بیست و یکم" است. این اقتصادان چپگرا مسئله نابرابری را به روی میز مباحث اقتصادی بازگرداند و در عصر ما به ستارهای در اقتصاد تبدیل شد او با کتاب "سرمایه در قرن بیست و یکم"، خود را ادامه دهنده مارکس در روند تحلیل سرمایه داری معرفی کرد. تمرکز ثروت روندی است که در قرن بیستم پس از دو جنگ جهانی خشونت بار، ظهور سوسیال دموکراسی و گسترش آموزش روندی معکوس را طی کرد. اکنون کتاب "تاریخچه مختصری از برابری" از "توماس پیکتی" در اسپانیا منتشر شده است. پیکتی در کتاب اشاره میکند که گرایش به سوی برابری در دو قرن گذشته آشکار بوده است اگرچه از دهه هشتاد میلادی یک پسرفت در این زمینه ایجاد شده است. در ادامه پاسخهای پیکتی در مادرید در گفتگو با "یولاندا دیاز" معاون سردبیر روزنامه اسپانیایی "لاوانگواردیا" را خواهید خواند.
شما نمیتوانید انترناسیونالیسم را اقتصادی بدون انترناسیونالیسم سیاسی داشته باشید. جریان آزاد سرمایه، کالا و خدمات بدون مالیات، سیاست زیست محیطی و سیاستهای مشترک اجتماعی. کشورها باید شروع به تعیین شرایط و اولویتها کنند. هر پیشرفتی که در دو سال گذشته در زمینه مبارزه با بهشتهای مالیاتی و عدم شفافیت مالی صورت گرفته زمانی بوده است که هر یک از کشورها گفته اند:"من شرط تعیین میکنم".
در سال ۲۰۰۷ میلادی در ایالات متحده، دولت اوباما اعلام کرد:"اگر بانکهای سوئیسی میخواهند در اینجا (امریکا) مجوز بگیرند باید اطلاعات مالیات دهندگان مان را در اختیار ما قرار دهند". ما باید از جریانهای آزاد سرمایه و قراردادهای تجارت آزاد بدون قید و شرط خارج شویم و بدیل پیچیدهتری را جایگزین آن کنیم.
در حال حاضر، نظرات بسیار منفیای در مورد جهانی شدن و ادغام اروپایی وجود دارد. طبقات مردمی و متوسط رو به پایین احساس میکنند سیستم فعلی به نفع بزرگترین فعالان اقتصادی است نه آنان. برگزیت (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا) محصول اقدامات برخی از صاحبان صندوقهای تامین ثروت بود که خواستار مقرراتزدایی بیشتر بودند، اما اکثرا رای دهندگان از طبقات پایین و متوسط نیز احساس میکردند بازارهای آزاد در اروپا برای آنان کار نمیکنند. پرسش این است که شما چه ایدئولوژیای را جایگزین میکنید: بازگشت به مرزها و ناسیونالیسم (ملی گرایی) یعنی همان ایدهای که ترامپ یا طرفداران برگزیت پیشنهاد کرده اند یا انترناسیونالیسم دیگری که بیشتر مبتنی بر کنترل سرمایه است تا مسئله مهاجران و مسائل مالیاتی.
با این وجود، گرایش تاریخی در دراز مدت به سوی برابری خواهد بود. لحظه پایان دادن به امتیازات اشراف با انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ فرا رسید. سپس، شورش بردگان در هائیتی در سال ۱۷۹۱ رخ داد. این رویدادها آغازی بر پایان جامعهای مبتنی بر امتیازات، برده داری و استعمار هستند و آن پویایی هنوز به اتمام نرسیده است. ما هنوز با یک دموکراسی واقعی فاصله داریم. افرادی که ثروتمند هستند صدای بسیار بیشتری در فرایندهای سیاسی دارند و از نظر تبعیض در روابط شمال و جنوب ما از برابری فاصله داریم. اگر روند برابری وجود داشته باشد و مبتنی بر بسیج گریای بزرگ باشد لزوما روند به خشونت نخواهد انجامید. سوئد یکی از نابرابرترین کشورهای اروپا در سال ۱۹۱۰ به یکی از برابرترین کشورها در سال ۱۹۵۰ عمدتا از طریق اتحادیه و بسیج انتخاباتی تبدیل شد.
امروزه شیوع کرونا آگاهی تازهای را نسبت به وضعیت اجتماعی و سلامت عمومی برانگیخته است. در آینده، بحرانهای زیست محیطی این آگاهی را ایجاد خواهند کرد این که نظام اقتصادی فعلی باید تغییر کند و رقابت ایدئولوژیک با چین ممکن است غرب را مجبور کند نگرش خود را نسبت به گروهها و کشورهای فقیرتر تغییر دهد.
علاوه بر این، برابری کار میکند: در دراز مدت، رفاه از برابری ایجاد میشود. بالاترین بهره وری در قرن بیستم ناشی از دسترسی گسترده به آموزش بود. اگر مانند اوایل قرن بیستم با نخبگان کوچکی که به دانشگاه میرفتند ادامه میدادیم امروز فقیر بودیم. مسیر برابری، گذر به سوی رفاه را ممکن کرد.
در اینجا برای رسیدن به برابری مالیات نقش مهمی دارد. در دوران قدیم مالیات بسیار قهقرایی بود. از زمان انقلاب فرانسه وضعیت شروع به پیشرفت کرد. با این وجود، در دهه ۸۰ میلادی ما به رژیمی بازگشتیم که بر اثر آن افراد بالادست اغلب از مالیات فرار میکردند.
من به تاریخ اعتقاد دارم. امروزه ۵۰ درصد فقیرترین افراد جمعیت تنها ۴ یا ۵ درصد از کل ثروت فرانسه را در اختیار دارند. ما میتوانیم منتظر رشد و بهبود رقابت باشیم و در قرن گذشته تجربه اش را داشته ایم.
در قرن گذشته ۱۰ درصد از ثروت ثروتمندترین افراد کاسته شد و در عوض، توزیع مجدد ثروت به سمت طبقه متوسط باعث شد تا افراد بیش تری از آن طبقه بتوانند وارد بازی اقتصادی، سرمایه گذاری و ایجاد شرکتهای کوچک شوند. ما به آن تحرک و گردش مالی نیاز داریم. اکنون آزمایش ریگانیسم را پشت سر میگذاریم که به امریکا گفته بود:"ثروتمندان ثروتمندتر و بهرهوری بسیار افزایش یافته و متوسط درآمد بیسابقه رشد میکند".
هیچ نوع واحدی از سرمایهداری یا سوسیالیسم وجود ندارد. در سرمایهداری دولت رفاهی اروپایی، ۴۰ تا ۵۰ درصد تولید ناخالص داخلی از طریق مالیات سازماندهی میشود و در کشورهایی مانند سوئد یا آلمان، کارگران تا ۵۰ درصد از حق رای در شرکتها برخوردار هستند. تکاملی که من میبینم به این سمت میرود: سوسیالیسم دموکراتیک مشارکتی که قدرت بیشتری را بین کارگران و مالکان به اشتراک میگذارد، با گردش دائمی درآمد و ثروت از طریق مالیات تصاعدی و حداقل ارث برای همه. اگر به سمت الگوی مشارکتیتر به خصوص در مورد کشورهای جنوب نرویم چند سال دیگر مقابله با قدرت الگوی چین در سطح بین المللی بسیار دشوار خواهد بود.
این حریف بسیار چشمگیرتر از شوروی است و دارای عناصر سرمایه2داری است که به آن رونق بیش تری میبخشد. دولت ۳۰ درصد از سهام سرمایه کشور، از جمله ۵۰ درصد از شرکتها را کنترل میکند و امکانات بسیار زیادی برای سرمایه گذاری دارد. چین پیشرفته تر، امروز واکسن اختراع کرده است و دستاورد خود را به اشتراک گذاشته است. اگر واکسنی ساخته نمیشد این وضعیت میتوانست پایان غرب باشد که به دلیل گذشته استعماری و ریاکارانه خود وجهه بدی دارد. زمانی که بحرانی انسانی در آفریقا رخ میدهد میگوییم:" این افراد باید به کشورهای همسایهشان بروند آنان از ما دور هستند"! با این وجود، اگر موضوع بر سر اورانیوم یا نفت باشد هزاران کیلومتر اهمیتی ندارد!
اروپا، سوسیال دموکراسی را اختراع کرده است شکلی از سوسیالیسم دموکراتیک، ما باید گام جدیدی در این جنبش ابداع کنیم که در خط مقدم بازسازی اروپا پس از جنگ جهانی بوده است جایی که ما دست به خود ویرانی زدیم.
بدون جنوب، صنعتی شدن و رونق در شمال وجود نداشت. کل فرآیند انقلاب صنعتی از طریق یک سیستم تقسیم کار بینالمللی با استفاده فشرده و گاها خشونتآمیز از منابع طبیعی و نیروی کار در سراسر جهان سازماندهی شد. ما باید از شرکتهای چندملیتی و میلیاردرهای بزرگ مالیات بگیریم و کسری از درآمد آنان باید با همه کشورها بر اساس جمعیت آن کشورها تقسیم شود. من همیشه خوشحال بوده ام که در کشورهایی هستم که نیروهای مختلف چپ میتوانند با یکدیگر صحبت کرده و حکومت کنند. آنان میتوانند قوانین تازه کار را تصویب کنند و برای افزایش حداقل دستمزد کار کنند. در فرانسه چپ متفرق شده اند. سبزها میتوانند رهبران چپها باشند. با این وجود، وضعیت راست چگونه است؟ مکرون بخش بزرگی از رای دهندگان چپ میانه را به سوی خود جذب کرده و آنان را به سمت راست میانه منتقل کرده است. او مالیات بر ثروت را لغو کرد، قوانین کار را آزاد کرد و به مالیات تصاعدی بر درآمد سرمایه را پایان داد. نتیجه چه شد؟ راست فرانسه اکنون آغاز به رقابت با راست افراطی برای متمایز شدن اش کرده است. بسیار غم انگیز است.
منبع: روزنامه لاوانگواردیا