این روزها که تیتر سخنرانیها و مقالات عزیزان اصولگرا را در حمایت بیچونوچرا از آقای رئیسی میبینم حق ندارم به سیاق گذشته قیاس کنم؟ دولت رئیسی حتی از دولت (اول) احمدینژاد قبراقتر و سرحالتر نیست.
محمد مهاجری در روزنامه اعتماد نوشت: فیلم تظاهرات گسترده چند صد هزارنفری همراه با شعار توفنده «بازرگان بازرگان حمایتت میکنیم» تهران هنوز در آرشیو صداوسیما هست. شعار «بنیصدر صددرصد» هنوز بر برخی خرابهها و محلههای قدیمی شهر هست. شعار «مخالف هاشمی، دشمن پیغمبر است» هنوز در ویدئوهای مربوط به نماز جمعه در دانشگاه تهران ضبط است. شعارهای جامعه مدنی خاتمی و شعار عدالتخواهی احمدینژاد و شعار برجامی حسن روحانی نیز همچنان بر حافظهمان سنگینی میکند.
چه بر سر بازرگان آمد؟ او را با شعار لیبرال آمریکایی بدرقه کردیم. بنیصدر را هم با فریاد «سپهسالار پینوشه، ایران شیلی نمیشه» به تاریخ سپردیم. میرحسین موسوی هم گرچه دوره نخستوزیری را به سلامت گذراند، اما در قضایای ۸۸ حسابش جور دیگری تمام شد. خاتمی و روحانی را هم با انگ وابستگی و غربزدگی بایگانی کردیم.
سرنوشت احمدینژاد، اما متفاوت بود. او را چنان نمایاندیم که گویی فرستاده خدا است و منجی ملت. قصه هاله نورش را نقل محافل کردیم، برای رأیآوردنش نذر کردیم و یکی از بزرگان گفت طلای همسرش را برای تبلیغات انتخاباتی او فروخته است. خلاصه آنکه بلند آسمان، جایگاه او بود، یارانه را گویی از امام زمان گرفته بود و دستگردان کرده بود و به ملت میداد. ناگهان، اما ورقش برگشت و به اسفلالسافلین و دره جریان انحرافی سقوط کرد و حالا هم ادای ضدانقلابهای خارجنشین را درمیآورد، اما حتی با جیغهای «آژان منو بگیر» کسی کارش ندارد.
حالا آقای رئیسی آمده است. بسیاری از علمایی که احمدینژاد را تحویل گرفتند، از ترس تکرار اتفاق مشابه، ظاهرا پشتش درنیامدند؛ اما بسیاری از چهرههای سیاسی اصولگرا و نیز امامان جمعه (بهخصوص امام جمعه محترم مشهد) به هر شکل هوایش را دارند. این روزها بحث یارانهها داغ است، صدای منتقدان بسیار ضعیف است و از طرف مقابل، بلندگوی تعریف و تمجید، پرسروصداست. باران سنگ است که بر دولت قبل میبارد و توفان خشنودی و رضایت است که بر دولت سیزدهم میوزد. اما....
اما نه گمان کنید که هاشمی آماج حمله کسانی واقع شد که به او رأی ندادند. نه، اتفاقا همانهایی که دشمن او را دشمن پیامبر میدانستند، او را هو کردند. بنیصدر و بازرگان هم همینطور. خاتمی و روحانی هم مورد طعن بخشی از اصلاحطلبان قرار گرفته و از همه بدتر، احمدینژاد مورد ناسزاهای همان کسانی قرار گرفت که وقتی در سال ۸۴ رأی آورد برایش تیتر زدند «ملت کار را تمام کرد». همان کسانی او را منحرف خواندند که او را عکسبرگردان رجایی معرفی کردند.
این روزها که تیتر سخنرانیها و مقالات عزیزان اصولگرا را در حمایت بیچونوچرا از آقای رئیسی میبینم حق ندارم به سیاق گذشته قیاس کنم؟ دولت رئیسی حتی از دولت (اول) احمدینژاد قبراقتر و سرحالتر نیست.
شرایط اقتصادی کشور هم مثل آن وقتها گل و بلبل نیست. سرمایه اجتماعی رئیسی هم به اندازه احمدینژاد، سنگین نیست؛ اما ما اصولگراها همان اصولگراهای سابقیم. با یک کشمش گرمیمان میکند و با یک غوره سردیمان.
اگر رئیسی، کمی و فقط کمی راهش جوری کج شود که خوشمان نیاید، طومارش را میپیچیم، روزگارش را سیاه میکنیم و چنان میزنیمش که نتواند بلند شود.
من، اما واقعا دوست ندارم چنین شود. همین چندین و چند سالی که این راه خطا را رفته و این رفتار خبط را کردهایم، بس است.
رئیسی را نهفقط به خاطر خودش بلکه شخصیت حقوقیاش را هم به خاطر ایران و ایرانی باید حفظ کنیم. این حفظکردن، راهش مجیزگفتن نیست که سالهاست رؤسای دولتهای پیشین را گفتهایم و بعدش به ناسزایشان کشیدهایم. راه حفظ رئیسی، انتقاد از اوست. حتی تند و بیرحمانه، اما دلسوزانه.
آنهایی که در پوشش مدافع و موافق، قربانصدقه میروند و از صبح تا شب «قل هو الله و ان یکاد» از زبانشان میریزد با کمترین ناملایمتی، ناگهان کما فیالسابق احساس تکلیف شرعی میکنند که او را بکوبند؛ و دست آخر اینکه ناقدان دولت سیزدهم (بهعنوان فرصتهایی که میتوانند جلوی تکرار تاریخ بایستند) را هیچکس جز رئیسی نمیتواند گرد هم آورد. هرچند که خالهخرسهای دوستنما اجازه چنین فرصتی را به او نخواهند داد و تأسفآورتر اینکه نه این یادداشت -و نه بسیاری نوشتهها مانند این- هرگز به سمع و نظر رئیسجمهور نمیرسد.