فرارو- حکومتهای استبدادی دوباره احیا میشوند و قدرتمندان امروزی از مجموعهای از ابزارهای جدید استفاده میکنند.
به گزارش فرارو به نقل از نیویورکر؛ اکنون اجازه دهید دیکتاتورهای جدید را ملاقات کنیم و ببینیم که آیا آنان مانند اسلاف خود هستند یا خیر. آیا اقتدارگرایانی که در جهان امروزین ما حضور دارند از "رجب طیب اردوغان" گرفته تا "ولادیمیر پوتین" بیشتر شبیه اسلاف قرن بیستمی خود هستند یا متفاوت از آنان میباشند؟
این یک پرسش دانشگاهی خوب است چرا که پاسخ آن پیامدهایی برای اعمال ما دارد. در یک روایت معمول موفقیتهای یک جامعه لیبرال از جمله گسترش حقوق فردی و سود بردن از کثرت گرایی باعث واکنش شدید در میان بخش در معرض تهدید جمعیت (معمولا ائتلافی عجیب از طبقه فرودست و ارباب) میشود که مشتاق آن هستند تا مستبدی برخیزد و نیازهای آنان را برآورده سازد.
روایت دیگری میگوید که در زمان تغییرات خشونتآمیز اجتماعی، ستیزه جوترین جناحها تمایل به پیروزی دارند و سپس رهبر آن جناح دیکتاتور سرزمین میشود. چنین موضوعی دو بار در طول انقلاب فرانسه رخ داد ابتدا با ظهور ژاکوبنها و سپس با کودتای ناپلئون. همین الگو در مورد انقلابهای کمونیستی در روسیه و چین نیز تکرار شد. اگرچه اغلب اوقات این نوع تحول باعث قدرت گیری چپها شده، اما این روند به ظهور مستبدانی، چون فرانکو در اسپانیا نیز انجامیده که گرایش به جریان راست داشتند. در هر دو صورت، این وضعیت با دورهای از آشفتگی و وحشت همراه بوده است.
اما این امکان نیز وجود دارد که دیکتاتورها وضعیتی دائما در حال تغییر را نشان دهند که بر اساس ویژگیهای محلی شکل گرفته است. در قرن بیست و یکم، داستان از این قرار است که جهانی سازی باعث ایجاد نابرابری و مهاجرت شده که خود باعث ایجاد وحشت میشود و اضطراب ناشی از آن با سیل رسانههای اجتماعی تلاقی میکند.
این روایت تداوم روایتهای قدیمی است، اما اصرار دارد که جزئیات یک لحظه مهم باشند و رهبران مستبدی در قالب خاصی ایجاد کند. ما متوجه میشویم که از نامهای مشابهی استفاده میکنیم دیکتاتور، استبداد، فاشیسم تا افراد و فرآیندهای بسیار متفاوت را تعیین و شناسایی کنیم.
اگر فکر میکنید که زمان فعلی متفاوت است میتوانید به دنبال راه حلی بادوام باشید: اقتصادی عادلانه تر، شکل ملایم تری از جهانی شدن و احیای معتدل هویت ملی در حالی که میدانید که این راه حل ممکن است برطرف کننده مسئله استبداد نباشد. حقیقت غیر هیجان انگیز احتمالا این است که اقتدارگرایان ویژگی دائمی وجود انسان هستند و مجموعهای از شرایط به آنان اجازه شکوفایی میدهد. سرطانها همگی شباهت خانوادگی دارند و هر کدام آسیب شناسی خاصی دارند.
اگرچه ما انواع آن را با همین نام مینامیم، اما برخی ناشی از سیگار و برخی از اشعه ماوراء بنفش هستند و بسیاری از انواع سرطان علت قابل ردیابی ندارند؛ بنابراین باید پرسید آسیب شناسی خودکامگی کدام است و چگونه میتوان خودکامگان و اقتدارگرایان را از یکدیگر تشخیص و تمییز داد؟
دو کتاب جدید که هر کدام دارای نکات مثبت خاص خود هستند این پرسش را مطرح میکنند. کتاب "انتقام قدرت: چگونه خودکامگان برای قرن بیست و یکم سیاست را از نو اختراع میکنند" (مارس ۲۰۲۲ میلادی، چاپ انتشارات سنت مارتین) اثر "مویسس نعیم" روایتی است که نشان میدهد چگونه عوام فریبان در در قرن حاضر به قدرت رسیده اند و از ابزارهای زمانه ما رسانههای اجتماعی و تلویزیون، استفاده کرده اند تا حکومت یک نفره را ترویج و تبلیغ کرده و مخالفان را سرکوب نمایند.
"سرگئی گوریف" و "دانیل تریزمن" در کتابی دیگر تحت عنوان "دیکتاتورهای در حال چرخش: چهره در حال تغییر استبداد در قرن بیست و یکم" (آوریل ۲۰۲۲ میلادی، چاپ انتشارات پرینستون) رویکردی اجتماعی – علمی را در مورد مکانیک استبدادهای جدید و جهان بینی مشترک آنان ارائه میدهند.
نکته مثبت و ویژه کتاب نعیم در جزئیات دقیق پیرامون بیان مشخصات و ویژگیهای برخی از خودکامگان درجه دوم که کمتر از پوتین و اردوغان مشهور هستند بوده است. او از ظهور سیاستمداران پوپولیست، قطبی گرا، و پسا حقیقت گرا در عصر حاضر میگوید.
آنان مسیری مشابه، آشنا و افسرده کننده را برای آمریکاییها تداعی میکنند: رهبران پوپولیست که موفقیت شان غیر محتمل قلمداد شده به عنوان سرگرم کنندگان بلندگو به دست که از سوی نهاد سیاسی جدی گرفته نشده اند اقلیتی پرشور را جذب میکنند و سپس به طور ناگهانی اغلب به دلایل عجیب و غریب از جمله سیستم خاص انتخاباتی یا نوع خاص مدیریت پارلمانها قدرت را در اختیار میگیرند. دلقک بودن ظاهری آنان پنهان کننده قدرت شان است.
به "بپه گریلو" در ایتالیا نگاه کنید. نعیم مینویسد: "گریلو مخاطبان اش را با نمایش خود تحت تاثیر قرار میدهد. او نخبگان سیاسی ایتالیا را به دلیل شیدایی غرب برای مصرف بیش از حد و در مورد سوء استفاده از مصرف کننده تحت تاثیر قرار داده و بدبختی چپ سیاسی را مورد تحقیر قرار میدهد و غر میزند و هیاهو میکند".
گریلو نتوانست به طور مستقیم به قدرت برسد، زیرا یک قانون حزبی در مورد نامزد شدن هر فردی که محکومیت کیفری داشته وجود داشت که اجازه نمیداد تا او نامزد شود (گریلو در دهه هشتاد به اتهام ارتکاب قتل با وسیله نقلیه مجرم شناخته شد). پیروان گریلو به یک ناهماهنگی گیج کننده از یک ایدئولوژی پایبند هستند بخشی از آن محیط زیست گرایی رادیکال است بخشی بومی گرایی و بخشی هیستری ضد واکسن گرایی.
جنبش پنج ستاره گریلو به طور مبهمی در سمت چپ سیاسی ایستاده بود، اما ائتلافی با یک حزب راست افراطی به نام لیگ تشکیل داد که رهبری آن را "ماتئو سالوینی" برعهده داشت که توانست از گریلو پیشی بگیرد و به عنوان نوع دیگری از نقش آفرینان پوپولیست یعنی مردی سرسخت و شبیه روسای گروههای تبهکار و گانگستر به ایفای نقش بپردازد. سالوینی وعده داده بود که حدود نیم میلیون مهاجر را اخراج خواهد کرد و "عظمت را دوباره به ایتالیا باز خواهد گرداند".
"مویسس نعیم" که خود پیشتر وزیر صنعت و معدن ونزوئلا در روزهایی شادتر از دوره آشفته چاوز بود در کتاب اش اشاره میکند که "هوگو چاوز" ونزوئلایی مرفهتر در گذشته با سنت طولانی دموکراتیک را تصاحب کرد. نعیم مینویسد چاوز به اشتباه به عنوان یک "کاستروی بازگشته به قدرت" قلمداد شد. این در حالی است که از دید نعیم چاوز در واقع "یک نوع برلوسکونی" بود.
او در این باره مینویسد: "چاوز با نگاه به سرمایه دار – سیاستمدار ایتالیایی (برلوسکونی) فهمیده بود که ایدئولوژی کمتر از جایگاه افراد مشهور اهمیت دارد و این که شما با استفاده از تلویزیون میتوانید دنیایی تازه را بسازید. چاوز با استفاده از برنامه تلویزیونی اش با عنوان "الو رئیس جمهور" یا Aló Presidente مدلی از برنامه سازی را از "اپرا وینفری" برنامه ساز و مجری معروف امریکایی الگوبرداری کرد و با همدلی به مشکلات مردم مخاطب اش گوش داد و وعده تغییر را داد".
نعیم میافزاید: "او از افزایش قیمت مرغ عصبانی میشد و سپس زنی را با چشمان اشک آلود در آغوش میگرفت که مشکل اش در یافتن پول برای وسایل مدرسه برای فرزندان اش بود. چاوز البته نمیدانست چگونه لوازم مدرسه یا مرغ را ارزانتر کند. او گروهی از طرفداران را پشت سر خود داشت و آنان میتوانستند از حرکات نمایشی وی راضی شوند."
چاوز یک بار در خیابانهای کاراکاس قدم میزد و به کسب و کارهای موفق اشاره میکرد و فریاد میزد: "آن را مصادره کنید"! به عنوان سیاست اقتصادی، این فرمان بهتر از آن چیزی که تصور میشود کار نکرد. با این وجود، مانند پرون در آرژانتین حتی شکستهای فاجعه بار (کشوری که یکی از بزرگترین تولید کنندگان نفت در جهان بود و با کمبود گاز مواجه شد) نتوانست ایمان طرفداران او را متزلزل کند".
نعیم اشاره میکند که پس از مرگ چاوز بر اثر سرطان در سال ۲۰۱۳ میلادی ارادتمندان اش او را در پانتئون خدایان سانتریا گنجانده بودند. با این وجود، در مورد پرسش تاریخی بزرگتر نعیم میپرسد تفاوت بین بپه گریلو و بنیتو موسولینی چیست؟ چه تفاوتی بین چاوز و پرون وجود دارد؟ موسولینی نیز به مبادلات کاریزماتیک و فرا سیاسی با هموطنان اش وابسته بود و پرون نیز به غیر از مجموعهای از ژستهای پوپولیستی مکرر مبهمترین ایدئولوژیها را داشت.
آیا اکنون ما واقعا شاهد یک پدیده جدید هستیم یا تنها نوعی از یک پدیده اساسا تغییرناپذیر؟ برای این موضوع، آیا ما حتی توجیهی داریم که مردانی مانند سالوینی یا چاوز یا بولسونارو را "دیکتاتور" خطاب کنیم و آنان را بخشی از تاریخ استبداد قلمداد کنیم؟ آنان اغلب توسط همان رای دهندگانی که پای صندوقهای رای مورد استقبال قرار گرفتند به قدرت رسیده اند.
از سوی دیگر، کتاب "گوریف و تریزمن" تضاد بین دیکتاتوری قدیم و جدید را به عنوان موضوع منحصر به فرد خود در نظر میگیرد و تمایزی میان "دیکتاتورهای مبتنی بر ترس" از نوع کلاسیک و "دیکتاتورهای چرخشی" از نوع معاصر قائل میشود.
مشاهدات اصلی نویسندگان کتاب مبتنی بر آن است که نسل تازه اقتدارگرایان خواه کاملا مستعد یا هنوز مشتاق مانند ایالات متحده معمولا از اهرمهای ظاهری سیاست دموکراتیک سوء استفاده میکنند، اما از اشکال محتاطانهتر دستکاری برای گسترش حکومت خود استفاده میکنند.
آنان به جای لغو سازوکار انتخابات در آن تقلب میکنند. آنان به جای آن که رسانههای مخالف را غیر قانونی سازند این رسانهها را به حاشیه میرانند. آنان زودتر از راه اندازی یک گولاگ محدودیتهایی را برای گوگل ایجاد میکنند. آنان از نظر نفرت و تحقیر نسبت به نهادهای لیبرال غیر از نهاد و سازوکاری که به آنان کمک کرد تا به قدرت برسند رویکردی مستبدانه دارند.
دیکتاتورهای جدید از رسانههای اجتماعی (شامل رباتها یا حسابهای کاربری جعلی) استفاده میکنند و معمولا مخالفان خود را به دلیل اتهامات غیرسیاسی بازداشت میکنند که باعث میشود محکومیت آنان به وضوح آزار و اذیت کمتری به همراه داشته باشد.
"گوریف" و "تریزمن" استدلالهای ظریف تری را مطرح میکنند، زیرا نشان میدهند که حاکمان مستبد میتوانند با استفاده از ابزارهای دموکراتیک به قدرت رسیده و در قدرت باقی بمانند. بخشی از این ابزار صرفا کارکرد ترس است: ارعاب شرکتهای خصوصی به وسیله تهدیدات دولتی صورت میگیرد. با این وجود، از آنجایی که جهانی شدن و ظهور اینترنت اعمال قدرت مطلق را دشوارتر میسازد دیکتاتورها ممکن است قدرت محدودتری را به کار گیرند که بدون اجازه دادن به مخالفت واقعی فضایی را برای مخالفتهای تهدیدآمیز نیز فراهم میسازد. بار دیگر، تداوم تاریخی در این جا بیشتر از آن چه که در ابتدا آشکار است به چشم میخورد.
ناپلئون همان الگوی خودکامه قرن نوزدهم بر اساس قانون اساسی و از طریق همه پرسی حکومت میکرد هر چند که در آن زمان نیز رای گیری تقلبی صورت گرفته بود. او در تلاش هایش برای به حاشیه راندن یا همدستی با مخالفان اش بسیار زیرک بود و فیلسوفی لیبرال مانند "بنژامن کنستان" را جذب کرده بود و یا اجازه داد "مارکی دو لافایت" بدون مزاحمت در روستا دوران بازنشستگی خود را سپری کند.
آن چه "گوریف" و "تریزمن" ارائه میدهند در هر صورت به طرز شگفت انگیزی مثبت است: ما میآموزیم که در دهه ۱۹۸۰ میلادی، ادعا میشد که ۹۵ درصد کشورهای دارای حاکمان استبدادی زندانیان سیاسی را شکنجه کرده بودند. در دهه دو هزار میلادی این میزان به ۷۴ درصد کاهش یافت. در سال ۱۹۸۱ میلادی، قانون اساسی "دیکتاتوریهای غیر نظامی" به طور متوسط ۷.۵ درصد حقوق لیبرال را برسمیت شناخته بود. این میزان تا سال ۲۰۰۸ میلادی به ۱۱.۲ درصد افزایش یافت. البته این حقوق تضمین نشده است، اما وجود دارد. با کاهش سطح خشونت در جهان، لفاظیهای اقتدارگرایی در سراسر جهان لزوما کمتر نظامی و بیشتر مصرف گرایانه شده است.
"گوریف" و "تریزمن" به استراتژیهای بد خواهانهای اشاره میکنند که دیکتاتورهای چرخشی علیه منتقدان خود به کار میبرند که آنان را برای اعمال ناشایست جنسی و تجاری متهم میسازند. آنان اشاره میکنند این کاری متداول است و روشی که دیکتاتورهای جدید میتوانند از طریق اینترپل به عنوان یک همکار بوروکراتیک در هدف قرار دادن دشمنان شان از آن استفاده کنند. با این وجود، آنان تاکید میورزند که به حاشیه رانده شدن مخالفان معادل با به قتل رساندن آنان نیست. بُرندگی سرنیزه در طول زمان کُندتر شده هر چند صد سرنیزه کند که یک گلو را نشانه گرفته برای ساکت کردن یک گوینده کافی است.
"گوریف" و "تریزمن" مینویسند: "دیگر "هایل پوتین" برای سلام دادن وجود ندارد. هیچ مراسم اجباری یا هیچ کتاب مقدسی از "پوتینیسم" نیست که همه مجبور به انجام و یا مطالعه آن باشند. بخش اعظم آن چه پوتین میخواهد نه از طریق تبلیغات مرکزی بلکه به وسیله هکرها مشتاق پول به دست میآید". پوتین به عنوان نمونهای از دیکتاتور دوران جدید با توانایی در اعمال قدرت بدون استناد به قدرت مطلق قلمداد میشود.
با این وجود، طی چند روز پس از تهاجم روسیه به اوکراین "سرکوب خشونت آمیز و سانسور همه جانبه" به گفته "گوریف" و "تریزمن" نشانههایی از بازگشت سریع به "دیکتاتوری ترس" مشاهده شد و افرادی که تنها به خاطر در دست داشتن پلاکاردهای خالی به عنوان اقدامی اعتراض در خیابان حضور یافته بودند بازداشت شدند و دولت روسیه به سبکی استالینیستی با غیرنظامیان مقابله کرد. دو سال پیش از آن، پوتین تلاش کرده بود تا رقیب برجسته سیاسی خود "الکسی ناوالنی" را ترور کند و زمانی که این تلاش ناکام ماند او را در زندان رها کرد. به نظر میرسد زمانی که فشار افزایش مییابد دیکتاتور چرخشی به الگویی کلاسیک باز میگردد. در یک لحظه، دیکتاتورهای جدید از اقدامات نرم و گیج کننده چشم پوشی میکنند و به اقدامات سختتر مشابه دیکتاتوریهای ترس روی میآورند.
همان گونه که این دو کتاب نشان میدهند ما شواهدی قوی در اختیار داریم که نشان میدهند نوع تازهای از اقتدارگرایی وجود دارد نوعی اقتدارگرایی که از سیاستهای انتخاباتی بهره برداری میکند. اوربان در مجارستان، اردوغان ترکیه، چاوز و مادورو در ونزوئلا، کاچینسکی و دودا در لهستان همگی در این مورد مشترک هستند و همگی آنان متعلق به طبقهای هستند که از رهبران غیر لیبرال قرن پیش متمایز است. آیا میتوان یک دسته بندی کوتاه از تفاوتهای نسلی بین دیکتاتورها ایجاد کرد و گفت که چه موارد تازهای درباره دیکتاتورهای زمانه کنونی وجود دارند؟
نخست میتوان به وابستگی آنان به دسترسی و پذیرش اشکال سرگرمی حتی سرگرمیهای مضحک و با طنزی تلخ اشاره کرد. اگرچه پیشتر بنیتو موسولینی و پرون در یک صحنه عمومی با حضور مردم نقش بازی میکردند، اما به دنبال ایجاد هالهای از رمز و راز از راه دور حول محور خود بودند.
تاریخ چگونگی به تصویر کشیدن ناپلئون نشان دهنده پیشرفت در این زمینه بود: از تصویرسازی عمومی از او به عنوان یک سرباز گرفته تا تصویرسازی رمانتیک قهرمانانه از او به عنوان یک فاتح تا فیگور سازی از او در تبدیل شدن به یک امپراتور. در مقابل، گریلو و چاوز و سایر دیکتاتورهای تازه بدشان نمیآید که آشنا، خندان و همزمان محرمانه به نظر برسند و تا زمانی که میتوانند در همه جا حضور داشته باشند. آنان میدانند که حضور همه جانبه در عصر تلویزیون و رسانههای اجتماعی شبانه روزی امری کلیدی است.
یکی دیگر از ویژگیهای مستبدان جدید آن است که مذهب را به عنوان متحد خود جذب میکنند. دیکتاتورهای کلاسیک اغلب با تشکیلات دینی رابطهای آشفته داشتند و میدانستند که ایدئولوژیهای شان خود شکل جدیدی از ایمان مشابه ایمان مذهبی هستند.
این موضوع در معاهدات و توافق نامههای مورد مذاکره قرار گرفته به شکلی ناراحت کننده تا حدی حل شده بود. دیکتاتورهای جدید، اما صرف نظر از اعتقادات شخصی شان معمولا با مومنان به اهداف مشترک ابراز همدلی میکنند. برای برخی از آنان این حرکت صرفا یک رویکرد حسابگرانه به نظر میرسد. اوربان که پیشتر به عنوان یک ملحد بزرگ قلمداد شده بود اکنون مسیحیت در آغوش گرفته شده توسط قدرت را پذیرفته است.
در نهایت، مستبدان امروزی تمایل دارند که مجموعهای از "خصم"ها و نیروهای "شرور" قلمداد شده، اما در حال تغییر را در جایگاهی ثابت داشته باشند. یهود ستیزی همواره محور جهان بینی هیتلر بود. استالین نیز مردی بود که دارای خصمهای قوی بود. همان طور که اثر "سیمون سباگ مونته فیوره" مورخ نشان داده استالین یک مارکسیست واقعی بود که به "جنگ طبقاتی" و "شرارتهای بورژوازی" به اندازه هر دانشجویی در دانشگاه فرانسوی سوربن اعتقاد داشت!
در مقابل، برلوسکونی، اردوغان، اوربان و بقیه مستبدان مشابه فرصت طلبان بهره برداری از نفرت هستند. یک روز خصم آنان شرکت چند ملیتی است و روز دیگر سوسیالیسم. لیبرالیسم جهان وطنی خصم اصلی همگی آنان است و از آن نفرت دارند و آن را به صورت هیولایی با چهرههای مختلف برای مخاطبان شان ترسیم میکنند. به طور کلی، یک ویژگی آشکار برای اقتدارگرایان جدید وجود دارد: بدبینی به صراحتی مقاومت ناپذیر تبدیل شده است. با آنان آن چه میبینید و آن چه میگویند همان چیزی است که به دست میآورید.
ایمان لیبرال به مدرنیزاسیون و این ایده که آموزش، رشد جامعه مدنی و نیاز به یک طبقه مدیریتی در نهایت هر گانگستری را که ممکن است به قدرت برسد محدود و لنگ خواهد ساخت به نظر باوری در حال شکست است و ماهیت آشکارا حل نشدنی مشکل را تقویت میکند. در حقیقت، تکنوکراتها و مدیران تقریبا همواره در برابر دولتهای اقتدارگرا ناتوان بوده اند.
علاوه بر این، نویسندگان کتب اصرار دارند که آرمانهای نهادهای لیبرال هم چنان قوی هستند. "گوریف" و "تریزمن" مینویسند: "دیکتاتورهای چرخشی دوست دارند شهروندان شان به آنان اعتماد کنند و به غرب بی اعتماد باشند. آنان در دنیای بدبینی و نسبی گرایی رشد میکنند. با این وجود، غرب آن چیزی را دارد که دیکتاتوریها ندارند: یک ایده قدرتمند که میتوان حول آن متحد شد ایده لیبرال دموکراسی".
آن چه در تحلیل "نعیم" نادیده گرفته میشود این است که زندگی روزمره تحت دیکتاتورهای جدید تا چه اندازه میتواند ظالمانه باشد. بسیاری از مردم روسیه امروز مانند دوره حکومت اتحاد جماهیر شوروی سابق در تلاش هستند تا به همتایان خود در دموکراسیهای لیبرال بگویند که زندگی در میان دروغ و خیانت و اعمال قدرت خودسرانه تا چه اندازه وحشیانه و خسته کننده است.
شاید درک این که لیبرال دموکراسی نه دیکتاتوری مقولهای است که به سختی قابل تحلیل و تشریح است به زندگی در یک رژیم سرکوبگر کمک کرده باشد. بر خلاف این ضرب المثل که میگوید:"پروانهای شاد زمانی که شما آن را دنبال میکنید ناپدید میشود" لیبرال دموکراسی زمانی ناپدید میشود که از تعقیب آن دست بردارید یا بهتر بگوییم زمانی ناپدید میشود که دیگر به آن اعتقاد نداشته باشید.