بر اساس کتاب جدید نوشته «پیتر اوبورن» تحلیلهای سالیان اخیر غرب از اسلام با خطاهای فکری و اخلاقی همراه بوده است.
فرارو- کریس مولن وزیر کار سابق بریتانیا و عضو سابق مجلس عوام آن کشور در فاصله سالهای ۱۹۸۷ تا ۲۰۱۰ میلادی بوده است.
«پیتر اوبورن» همان طور که خود میگوید در خانوادهای از تشکیلات سیاسی بریتانیا در بخش مرفهی از این کشور بزرگ شد. پدرش افسر ارتش و پدربزرگاش قهرمان جنگ بود. او که در یکی از مدارس از ما بهتران و کالج کمبریج تحصیل کرده بود مسیری قابل پیش بینی را به عنوان خبرنگار سیاسی برای سنگرهای تشکیلات محافظه کار مانند «دیلی میل»، «تلگراف» و «اسپکتیتر» پیمود. با این وجود، لحظهای که او در ادامه مسیر شغلیاش متوجه شد جهان کاملا آن گونه نیست که وی به آن باور داشته تغییر جهت داد.
من نیز در خانوادهای از طبقه متوسط بریتانیا بزرگ شدم و در مدرسهای خصوصی تحصیل نمودم. من با مطالعه روزنامههای «تایمز» و «دیلی تلگراف» برای کسب اطلاعات درباره دنیای بیرون پس از مدتی توانستم درک کنم که نسخه رسمی جنگ در ویتنام در رسانهها و مطبوعات با دیدگاهام در تعارض است. از آن لحظه به بعد رویکرد من نیز تغییر کرد.
اوبورن مردی عمیقا اخلاق مدار با هوشی پرسشگر به طور فزایندهای از اهریمنسازی از مسلمانان که پس از حمله تروریستی به برجهای دوقلوی نیویورک در سال ۲۰۰۱ رخ داد ناراضی بود. در سال ۲۰۱۵ میلادی او از سمت خود به عنوان مفسر سیاسی ارشد «دیلی تلگراف» استعفا داد. نتیجه این جدایی و راه مستقل او اثر باشکوهی است که روابط اسلام و غرب را مستند میسازد.
او در فصول اولیه کتاب، تاریخ روابط مسلمانان و سه قدرت بزرگ امپراتوری آمریکا، فرانسه و بریتانیا را بازگو میکند. تا اواسط قرن بیستم، تماس بین ایالات متحده و جهان اسلام به مبارزه با دزدان دریایی و سرکوب قبایل مورو در فیلیپین محدود میشد. او اشاره میکند که مسلمانان ۴۰۰ سال پیش به عنوان برده به ایالات متحده آمدند و تا حملات ۱۱ سپتامبر تاثیر آنان بر سیاست و فرهنگ ایالات متحده بسیار اندک بود.
آمریکا اولین بار در دهه ۱۹۳۰ میلادی به دنبال کشف ذخایر عظیم نفت از استبدادهای عربی و رژیم شاه در ایران حمایت کرد و تعامل با جهان عرب را آغاز نمود. نقش سیا در سرنگونی اولین دولت منتخب ایران و چندین دهه حمایت بیقید و شرط از اسرائیل، امریکا را به طور غیرقابل بازگشتی در مسیر برخورد با بسیاری از کشورهای منطقه از جمله کشورهای عربی قرار داد.
تعامل بریتانیا و فرانسه با جهان اسلام بسیار بیشتر از زمان دوران امپراتوری آنان بود. در بریتانیا دوران پس از استعمار منجر به مهاجرت نسبتا گسترده مسلمانان به این کشور شد جایی که آنان به طور کلی در هماهنگی نسبی با جمعیت بومی زندگی میکردند.
با این وجود، فرانسویها باید از امپراتوری خود دور میشدند. جنگ داخلی وحشیانه الجزایر منجر به مهاجرت گسترده استعمارگران سابق به سرزمین مادریشان شد که دیدگاههای راست افراطی آنان از آن زمان تاکنون چاه سیاست فرانسه را مسموم کرده است.
الجزایریهای بومی که به رژیم استعماری خدمت میکردند نیز در جمعیت وسیعی به سوی فرانسه گریختند که نتیجه آن رشد طبقه پایین مسلمان بزرگ، فقیر و خشمگین بود. حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر جرقهای بود که آتش دشت را روشن کرد.
«ساموئل هانتینگتون» نظریهپرداز سیاسی با نفوذ آمریکایی مدتها قبل پیش بینی کرده بود که خلاء ناشی از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی با برخورد تمدنها به ویژه بین اسلام و غرب پر خواهد شد. به نظر میرسید ظهور القاعده و حمله به نیویورک و پنتاگون تحقق این پیشگویی بود.
اوبورن استدلال میکند که وقایع رخ داده آن گونه نبود که هانتینگتون پیش بینی کرد. او در کتاب خود اشاره میکند که هیچ یک از پنجاه کشور با اکثریت مسلمان جهان به ایالات متحده اعلان جنگ نکردند و ما شاهد تشکیل ائتلاف اسلامی نیز نبودیم.
او در ادامه میافزاید: «بسیاری از تحلیلگران معتبر در جهان عرب، آمریکا را مسئول شرایطی میدانند که به گروههای تروریستی مانند القاعده و در وهله نخست وجود داعش زمینه ظهور را داد. آنان اشاره میکنند زمانی که غربیها به عراق حمله کردند و آن کشور را اشغال کردند و نهادهای دولتی را ویران ساختند به گروههای افراطی اجازه ظهور و بروز دادند. در این میان» هانتینگتون «نقش بسیار مهمی داشت.
نظریه او مبتنی بر اینکه «جهان متمدن در حال مبارزه با اسلام رادیکال است ایده یک دشمن جهانی، سیستماتیک و چند ملیتی را در اختیار مجتمع نظامی - صنعتی غرب قرار داد و به ایجاد جنگ و برانگیختن نفرت در ایالات متحده و در میان متحداناش در سرتاسر جهان دامن زد».
یکی از جالبترین فصول این کتاب نشان میدهد که چگونه پس از حملات ۱۱ سپتامبر در ایالات متحده و بریتانیا مظنونان معمول راست مسیحی، اتاقهای فکر نومحافظه کار و جنگ طلبان دوره جنگ سرد به سرعت کنترل اوضاع را در دست گرفتند. آنان روایتی را در مورد اسلام و افراط گرایی اغلب با پیامدهای غمانگیز ارائه کردند. یک مثال کوچک را ذکر میکنم: «طاهر اعلم» یک شهروند بریتانیایی بسیار با انگیزه پاکستانی الاصل است که به عنوان رئیس کمیسیون آموزشی شورای مسلمانان بریتانیا نقش مهمی در تحول یک مدرسه مقطع متوسطه ورشکسته در بیرمنگام داشت.
او بر اساس ادعاهای نادرست و از سوی افراد ناشناس در مورد «عملیات اسب تروا» مبتنی بر فرض توطئهای غیر قابل اجرا توسط افراط گرایان مسلمان برای «اسلامی سازی» مدارس محلی محکوم و رسوا شد. موضوع آنجایی ناامید کننده بود که نهادهای دولتی، سیاستمداران و رسانهها به راحتی با این نظریه توطئه همسو شدند و آن را مطرح کردند.
اوبورن میگوید غرب باید در روابط خود با اسلام تجدید نظر کند. از دید او تحلیلهای سالیان اخیر غرب با خطای فکری و اخلاقی مواجه شده است.
او در کتاب خود مینویسد: «اشتباه فکری این بوده که درباره اسلام با شرایط جنگ سرد فکر کنیم. اشتباه اخلاقی این بوده که تصور میکنیم غرب درگیر درگیری وجودی با اسلام (یا اسلام گرایی) است همان طور که درگیر درگیری علیه اتحاد جماهیر شوروی بود. این استراتژی به خودی خود اشتباه بود. هم چنین، این رویکرد به جنبشهایی مانند القاعده و دولت اسلامی مشروعیت بخشید.
این گروههای تروریستی همیشه استدلال میکردند که حمایت غرب از دموکراسی ساختگی است. سیاست غرب از ۱۱ سپتامبر تا کنون موید استدلال آنان بوده است. هر دو گروه تحقیر مشترکی نسبت به دموکراسی، حقوق بشر و حاکمیت قانون دارند. هر دو به روشهای مختلف دکترین مارکسیستی را میپذیرند که هدف وسیله را توجیه میکند از جمله روشهای وحشیانه مانند شکنجه و تلفات غیر نظامی».
زمانی که صحبت از دموکراسی میشود دولتهای از آن حمایت لفظی میکنند. اگرچه رهبران غربی به طور مرتب عشق خود را به انتخابات آزاد و حقوق بشر ابراز میکنند، اما اغلب مانند دوران جنگ سرد با ظالمان متحد شده اند. مصر تازهترین نمونه این مورد است. به محض این که اخوان المسلمین در سال ۲۰۱۲ میلادی در انتخاباتی آزاد در مصر قدرت را کسب کرد زنگ خطر به صدا درآمد.
هنگامی که ارتش مصر دولت منتخب را سرنگون کرد، رئیس جمهور را زندانی کرد و شروع به بازداشت، شکنجه و قتل حامیان او نمود غرب سکوت کرده بود. در مقابل، ژنرال «عبدالفتاح السیسی» دیکتاتور مصر در پایتختهای غربی با افتخار پذیرفته شده است. جریان تسلیحات و کمکها به مصر ادامه یافت. آیا میتوانیم تصور کنیم که این موضوع برای یک شهروند مصری معمولی که به سخنان رهبران غربی در مورد دموکراسی و آزادی صحبت میکنند گوش میدهد چگونه به نظر میرسد؟
کتاب نوشته «اوبورن» اثری چشمگیر است که با دقت مستند شده و با وضوح زیبایی نوشته شده است. اوبورن استدلال میکند که هیچ دلیل ذاتیای برای جنگ میان ادیان بزرگ از جمله جهان یهودیت، مسیحیت و اسلام با یکدیگر وجود ندارد. پیروان همه این ادیان همان خدایی را میپرستند که ابراهیم پیامبر در عهد عتیق میپرستید. هر سه دین از خاورمیانه سرچشمه گرفتهاند و بسیاری از اماکن مقدس تاریخی یکسان را ستایش میکنند. البته باید از جایی شروع کنیم، اما با توجه به تاریخ اخیر، بازگرداندن جن در بطری آسان نخواهد بود.
اگر من در بخشی با تحلیل «اوبورن» در کتاب مخالفت داشته باشم آنجاست که او تمایل دارد به این نکته اشاره کند که تمام تقصیر وضعیت غمانگیز کنونی را میتوان تقریبا به طور کامل به گردن غرب انداخت. مطمئنا در برخی از موارد تقصیر برعهده غرب است، اما چگونه میتوان چرخه وحشیانه خشونت فرقهای یا قتل عام در شمال نیجریه را توضیح داد؟ همه ادیان بزرگ حاوی ویروس افراط گرایی هستند.
من این نظر او را نمیپذیرم که تقصیر به طور کامل برعهده غرب است. جنبههایی از فرهنگ مسلمانان وجود دارد که باید به چالش کشیده شوند. برای مثال، در مورد نوع رفتار مسلمانان با زنان و دختران. چگونه میتوان این موضوع را توضیح داد که کسانی که در متروی لندن بمب گذاشتند یا «دیوید ایمس» نماینده مجلس را به قتل رساندند شهروندان بریتانیایی بودند که در این کشور متولد شده، رشد کرده و تربیت شده بودند و به تمام مزایایی که زندگی در یک لیبرال دموکراسی مرفه میتواند به همراه داشته باشد دسترسی داشتند دست به این اقدامات زدند؟
زمانی روزنامه نگار معروفی را میشناختم که تقریبا از تمام جنگها و جبهههای جنگ دوران پس از جنگ گزارش داده بود. او گفت: «هر روز از خواب بیدار میشوم خدا را شکر میکنم که هیچ وقت من را تبدیل به کارشناس مسائل خاورمیانه نکرد».