آگاهی از سرطان هم برای من جهان زیستهای دیگرم را بازتعریف و بازآفرینی کرد. جهان زیست سرطانی من نقطه پایان بر همه آن بینشها و کنشهای پیشینی و جاری نزد و «شتابدهنده» شد برای باز فهم دانستهها و تجربههای گذشته و حال در همان سه ساحت اصلی زندگیام یعنی «دانش» و «فرهنگ» و «سیاست».
هادی خانیکی، استاد دانشگاه و روزنامه نگار طی یادداشتی برای روزنامه اعتماد نوشت: «پس بدان این اصل راای اصل جو / هر که را درد است او بردهست بو/ هر که او بیدارتر پردردتر / هر که او آگاهتر رخ زردتر»
۱) در جهان زیست سرطانی، همنشینی و ناهمنشینی بیمار و مهمان ناخواندهاش، یک روال و قاعده ندارد، وقتی، پزشک فرمان حملات شیمیایی را برای درمان میدهد، گویی ناخوشایندترین زمانهای مهمانی فرا میرسد و میزبان باید به رغم بیماری برای عبور از این لحظههای ناخرسندی در اندیشه و تدارک کشف و خلق فرصتهای قدیم و جدید باشد. من برای شیمی درمانی ششم، از یکشنبه ۱۱ تیرماه دوباره در زیرزمین بیمارستان پارس بستری شدهام.
با همان نمای دور و نزدیک استعاری که زیست جهانهای دیگرم برای آن ساختهاند، از شباهت به سلولهای بازداشت در سال ۵۰ و ماموران خشن و هراس افکن تا اتاقهای گفتگو با پزشکان و پرستاران مهربان و امیدآفرین، هنوز هم ذهن ارتباط جو و زبان خراسانیام نمیگذارد که از این شباهتهای مکانی و زمانی و نحوه رویارویی و همزیستیام با سرطان به سادگی بگذرم و میان این دنیای نو، دنیای قدیم علمی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگیام فاصله بگذارم.
انگار محرکی پرتوان به ناگاه از راه رسیده و زندگی در همه آن جهانها را نه به «تعطیل» بلکه به «تغییر در عین تداوم» فراخوانده است، شاید به همان سبک و سیاقی که «کووید ۱۹» ناگهان آمد و بر کوتاهترین مدت آموزش را در مدرسه و دانشگاه، ارتباطات را در جامعه و خانه، اقتصاد را در بازار کسب و کار و بیمار و سلامت را در زندگی روزمره و نظام بهداشت و درمان رسمی به وضعیتی جدید سوق داد، آگاهی از سرطان هم برای من جهان زیستهای دیگرم را بازتعریف و بازآفرینی کرد.
جهان زیست سرطانی من نقطه پایان بر همه آن بینشها و کنشهای پیشینی و جاری نزد و «شتابدهنده» شد برای باز فهم دانستهها و تجربههای گذشته و حال در همان سه ساحت اصلی زندگیام یعنی «دانش» و «فرهنگ» و «سیاست» کوشیدم که با پناه بردن به چهار منبع اساسی درمان یعنی «به عنایت خداوند» که آفریننده انسان است، «قدرت پنهان بیمار» که گسترش پذیر و فرصت یاب است.»
ارتباطات انسانی که سرمایهای اخلاقی و درازدامن بر پایه همدردی و شفقت و احسان خویشان و دوستان و دانشجویانم و اصحاب اندیشه و دانش و سیاست پیش رویم گشوده بودند و «دانش پیشرفته پزشکی» که در چهره پزشکان برجسته و چیرهدستی که چیزی در مواجهه دلسوزانه و مسوولانه با بیماری من فرو نگذاشتند، تجلی یافته است. سرطان مرا زمینگیر و گوشهنشین نکرد، به میانه زندگی - آن هم زندگی اجتماعی -پرتاب کرد.
۲) در این جهان زیست سرطانی آموختهام و همچنان میآموزم که در فرآیند دستیابی به قدرت بیشتر معنوی و مادی برای چیرگی بر بیماری باید از ادعاهای مالکیت بر حقیقت و شیفتگی به داشتهها و دانستههای خود دست برداشت و فروتنانه در برابر هر چهار منبع توانبخش به گفتگو نشست و به امید واقعی دست یافت.
من در این باره هرچه میگویم و مینویسم بر پایه تجربههای کوتاه همین دوران است، نه دانستههای قدیم و جدید درمانگری. البته میکوشم که همین تجربههای اندک را با همدردان و هموطنان و درمانگران جامعهام در سپهر طبابت و دانش یا در ساحتهای دین و اخلاق و سیاست و اجتماع و فرهنگ و حتی در جهان اقتصاد به اشتراک بگذارم.
به آن امید که بیماری بهطور عام و بیمارهایی مثل سرطان و دردهای گرفتار انگ و استیگما به مسالهای مشترک، اما از نوع دیگر در همه این جهانها تبدیل شوند، مسالهای که پیش نیاز حل آن در هر زمینه از مسیر «گفتگو»، «رفتار اخلالی» و کنش و ساختار مناسب اجتماعی، سیاسی و فرهنگی میگذرد. در این باره تجربه من به گشودن بابی در نسبت میان «بیماری و اخلاق» رسیده است، به عنوان بیماری مبتلا به سرطان ابتلا به مسوولیت خویش در برابر همان چهار جنبه رهاییبخش میاندیشم، یعنی اینکه: الف) تا چه حد به مسوولیت خود در برابر خالق یعنی حسن استفاده از دادههای او، شکر نعمتهای بیپایانش و تسلیم حکمت و رضای حق واقف و عاملم.
ب) حد فردی و اجتماعی مسوولیتهای من برای پیشبرد شیوههای عبور از مراحل دشوار درمان و کشف و خلق دنیاهای بزرگ وجودی تا کجاست: صیانت از خویشتن و تامین سلامت مجدد خود یا کاستن از سنگینی باری که به لحاظ عاطفی و ادراکی بر زندگی دیگران نهاده شده است؟
ج) مسوولیت کسی که به سبب ابتلا به سرطان و اعلام آن برخوردار از «سرمایه ارتباطی موثر» به تعبیر طنزگونه من سرمایه سرطانی شده است، در قبال آفرینندگان و توزیعکنندگان و مخاطبان آن چیست؟ مگر نه این است که اخلاق نسبتی بین «حق و مسوولیت» است. «ذیحقانی» از جنس بیمار در جایی، از نظر اخلاقی و اجتماعی در جای دیگر مسوولانی جدی به حساب میآیند. آیا حرمت نهادن به این امر اجتماعی و انسانی و حتی و ثمربخش کردن این سرمایه همدردی و شفقت و احسان بر جهت کاهش رنجها و آسیبهای جامعه بیپناه و نگران و ناراضی در شمار مسوولیتهای اخلاقی بیمار نیست؟
د) بالاخره مسوولیت اخلاقی بیمار و پزشک در خلق معنایی مشترک از بیماری و درمان و اتخاذ الگویی تفاهمی، ارتباطی و مشارکتی درمان چیست و چگونه محقق میشود. به واقع سرطان محل تلاقی و تعارض بین حقوق و مسوولیتهاست و مهمترین نقش اخلاق و امر اخلاقی تبیین و حل این تعارضهاست. تا کجا و به چه قیمت به بقای خویش اندیشیدن و تا کجا و چگونه به انتظار و سهم و نقش دیگران بها دادن و از اینها مهمتر در صورت درمان و شفا چگونه میتوان احساس مسوولیت مضاعف را نسبت به انجام بازاندیشانه مسوولیتهای اجتماعی در جهان زیستهای پیشین پیش برد و برای کمک به تامین لوازم درمان و مقتضیات شفای دیگران به ویژه گروهها و طبقات فرودست جامعه چه اقدامات مدنی را میتوان سامان داد؟
به هر روی اندیشیدن به دو موقعیت «بیماری - شفا» و «بیماری - پایان» موقعیتهایی اگزیستانسیل هستند که علاوه بر نتایج فلسفی بر تسویه اخلاقی و بازتنظیم نسبت حق و تکلیف و دوراندیشی انسان جدید تاکید دارند. این علاوه بر تجربه، مقوله مهم نظری است که من از آن دورم، ولی شایسته است صاحبنظران حوزه اخلاق و ساحتهای نزدیکتر به آن از منظری «مساله بنیاد» و «راهحلگرا» راهگشایی کنند.
زمان و مکان بیمارستانی بیش از این اجازه نوشتن نمیدهد. در خان/خوان ششم از هفت خان شیمی درمانی هستم و اگر به همان بازیهای ذهنی و زبانی ارتباطی- خراسانی برگردم، «خان» به معنای «عقبه، پیچ، مهلکه، منزلگاه و پیچ تفنگ» است که موجب شتاب تیر میشود و انگار این آخری با تجربه و جهان زیست سرطانی من نزدیکتر است. تا خان هفتم چه باشد و چه شود؟ لطف خدا و قدرت انسان امیدوار را نهایتی نیست.