bato-adv
کد خبر: ۵۶۰۴۵۸

راننده تاکسی کیف ۵ میلیارد تومانی دلار و یورو را به صاحبش رساند

راننده تاکسی کیف ۵ میلیارد تومانی دلار و یورو را به صاحبش رساند
بوذرجهری بیان کرد: بعد از مدتی کوتاهی صاحب کیف گریان با من تماس گرفت. سپس آدرس منزل خود را داد که کیف را به او برسانم. زمانی که کیف را به او رساندم، با گرفتن کیف شروع به شمردن دلار‌ها و ... کرد و با اصرار از من شماره کارت گرفت تا مبلغی را برای من واریز کند و پس از مدت کوتاهی یک میلیون تومان واریز کرد. برخی از دوستانم به شوخی به من گفتند که این کیف را به ما می‌رساندی، ۲ میلیون تومان مژگانی می‌دادیم!
تاریخ انتشار: ۱۴:۱۶ - ۲۰ تير ۱۴۰۱

یک راننده تاکسی تهرانی کیف پر از دلار و یورو و کارت عابربانکی و... را به ارزش حدود ۵ میلیارد تومان به صاحبش رساند.

به گزارش فارس، غلامحسین بوذرجمهری، راننده تاکسی تهرانی، می‌گوید: من راننده تاکسی تلفنی بی‌سیم هستم که در گذشته به تاکسی ۱۱۰ معروف بود، اما این روز‌ها همه به عنوان تاکسی ۱۳۰ می‌شناسند. چرخ روزگار باعث شد که این روز‌ها با استفاده از اپلیکیشن‌های موبایل به دنبال مسافر باشیم، اما من چندین مسافر ویژه خودم را که به اصطلاح مسافر پاتوقی گفته می‌شود، دارم.

وی ادامه داد: ساعت ۱۰ که به دنبال یکی از این مسافران پاتوقی می‌رفتم، نرسیده به میدان ۱۳ آبان، یک کیف وسط خیابان دیدم. از خانمی که عبور می‌کرد پرسیدم که آیا این کیف برای شما است؟ پاسخ داد خیر. کیف را برداشتم و به دنبال مسافران رفتم. منتظر مسافر بودم که درِ کیف را باز کردم. سه پاکت پر از دلار و یورو به همراه چندین کارت اعتباری بانک و تلفن همراه بود.

راننده تاکسی ۶۴ ساله ادامه داد: روزی که کیف را پیدا کردم، چند روزی بود که برای تعویض روغن ماشین پول کنار می‌گذاشتم. هزینه تعویض روغن ماشین حدود ۷۰۰ هزار تومان است.

راننده تاکسی

بوذرجمهری گفت: بعد از گذشت حدود نیم ساعت تلفنم زنگ خورد. تلفن را برداشتم، خانمی که پشت خط بود با شنیدن صدای من تلفن را قطع کرد و مجدد تماس گرفت و بیان کرد که من با دخترخاله خودم تماس گرفتم، شما کی هستید؟ در پاسخ به آن خانم توضیح دادم که این کیف را پیدا کرده‌ام. ایشان گفتند که کیف را به من برسانید، اما من گفتم که این کیف را فقط به صاحبش (که مدارک آن داخل کیف بود) می‌دهم.

بوذرجهری بیان کرد: بعد از مدتی کوتاهی صاحب کیف گریان با من تماس گرفت. سپس آدرس منزل خود را داد که کیف را به او برسانم. زمانی که کیف را به او رساندم، با گرفتن کیف شروع به شمردن دلار‌ها و ... کرد و با اصرار از من شماره کارت گرفت تا مبلغی را برای من واریز کند و پس از مدت کوتاهی یک میلیون تومان واریز کرد. برخی از دوستانم به شوخی به من گفتند که این کیف را به ما می‌رساندی، ۲ میلیون تومان مژگانی می‌دادیم!

این راننده تاکسی در پاسخ به این سؤال که چرا کیف را به صاحبش رساند، گفت: من در گذشته هم اتفاقات مشابه این را تجربه کرده بودم و آثار و برکات آن را در زندگی‌ام دیده بودم. یک لحظه این فکر به من رسید که با این پول می‌توانم تاکسی فرسوده خودم را که سه سال از عمر مفید آن می‌گذرد، تبدیل کنم، اما این سؤال برایم مطرح شد که آیا چرخ خودرو نو با پول مردم برایم خواهد چرخید؟

راننده تاکسی

وی در خصوص تجربه کار خیری که در جوانی کرده بود، گفت: سال ۶۰ در محدوده بازار، جوانی ماشین دربست می‌خواست و گفت صد تومان تا تهران‌پارس. او گفت باید یک پیرمرد را برسانید. قبول کردم و راه افتادیم، پیرمرد حال خوشی نداشت. به او گفتم می‌خواهید شما را به بیمارستان برسانم؟ چون اگر تا تهران‌پارس بروید و بعدش به بیمارستان بروید، زمانی طولانی سپری خواهد شد.

بوذرجمهری تشریح کرد: پیرمرد را به نزدیک‌ترین بیمارستان رساندم و مانند پدر خودم کار‌های بستری و پذیرش او را انجام دادم و در تمام مدت پیرمرد از من درخواست می‌کرد که او را در بیمارستان رها نکنم. پس از بهبودی، او را به منزلش رساندم. او به من ۴ هزار تومان پول داد. به او گفتم که ما روزانه ۵۰۰ تومان درآمد داریم. این مقدار پول زیاد است، اما او قبول نکرد.

او ادامه داد: فردا به عیادت آن پیرمرد رفتم، متوجه شدم او یکی از فرش‌فروشان سرشناس بازار است. او از من خواست هر زمانی نیاز مالی یا معنوی داشتم به او بگویم. پس از گذشت پنج سال نامه‌ای از بانک به دستم رسید که بر مبنای آن نامه، اگر قسط‌های معوقه خانه ام را پرداخت نمی‌کردم، اموالم مصادره می‌شد. همسرم گفت با آن فرش‌فروش تماس بگیرم. آن زمان ما تلفن ثابت نداشتیم و باید با تلفن عمومی یا همان تلفن‌های دوهزاری تماس می‌گرفتم. همسرم گفت: تماس بگیر، ضررش یه دوهزاری است.

این راننده تاکسی گفت: تماس گرفتم و او مرا شناخت و گفت بی معرفت تا امروز کجا بودی؟ آن شب من را به همراه خانواده ام به منزلش دعوت کرد. نامه بانک را به او نشان دادم. او بیشتر از بدهی‌ام به بانک به من پول داد، به او گفتم می‌توانم سفته بدهم و ماهانه ۵ هزار تومان قسط آن را پرداخت کنم؛ اما او قبول نکرد و گفت نیازی به سفته و ضامن نیست. این موضوع بین خودم و خودت و خدا.

او گفت: آن پیرمرد فرش‌فروش در تبدیل ماشینم در آن زمان و خرید فرش هم کمک کرد. باز هم از این اتفاقات برای من افتاده است. از اینکه کیف را به دست صاحبش رساندم، هم خودم و هم خانواده ام خوشحال هستیم.

bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین