زن گفت: مالک آپارتمان برای جوسازی، مقداری لوازم کهنه و مستعمل منزل را نیز به اینجا آورد تا من با گریه و زاری نگذارم واحد آپارتمانی او را تخریب کنند. حالا که ماموران اجراییات شهرداری قانع نشدند و ساختمان را تخریب کردند، من باید دستمزدم را دریافت میکردم چرا که الان یک ماه است در آنجا سکونت دارم.
خدا از شما نگذرد که این گونه دل من و فرزند کوچکم را خون کردید. بعد از ۴۰ سال تلاش و زحمت بالاخره این خانه نقلی را خریدم. حالا شما آمده اید تا این خانه را بر سر من و فرزندم خراب کنید، مگر شما وجدان ندارید؟ مرا به زور از خانهام بیرون کردهاید، پاسخ خدا را چه خواهید داد؟
به گزارش خراسان، قرار بود دو طبقه از یک ساختمان پنج طبقهای که به صورت غیرمجاز و غیرقانونی ساخته شده بود توسط نیروهای اجراییات شهرداری در مشهد تخریب شود؛ بنابراین صبح زود و با دستور سرهنگ ابراهیم خواجهپور (رئیس کلانتری آبکوه) گروهی از نیروهای انتظامی به همراه یکی از بانوان پلیس برای حفظ امنیت محل مذکور به نیروهای شهرداری پیوستند. گزارش حضور سه زن در طبقهای که قرار بود تخریب شود، بانوی ارشد پلیس را به طبقه مذکور کشاند.
سه زن روی فرش کهنه و رنگ و رو رفتهای به همراه یک کودک خردسال نشسته بودند و ملتمسانه اشک میریختند. لوازم منزل آنها بسیار فرسوده و برخی غیرقابل مصرف بود. یکی از آنها در حالی که اشکریزان کودکش را در آغوش میفشرد، فریاد میزد: خدا خانههایتان را بر سر خانواده خودتان خراب کند! الهی بیخانمان شوید که این گونه زندگی مرا نابود میکنید! ۴۰ سال سختی کشیدم، رنج دیدم، اجارهنشین بودم تا بالاخره سقف کوچکی برای خودمان ساختیم حالا هم به جای آنکه دزدها و کلاهبردارها را دستگیر کنید، به سراغ خانوادههای بیپناه آمدهاید.
مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه در حالی این نفرینهای تلخ را میشنید که در افکار خود عذاب وجدان داشت و با خود میاندیشید چرا باید شاهد تخریب خانهای باشم که زنی در آن زندگی خود را از دست رفته میبیند.
خلاصه نفرینها و اشکهای سوزان زن جوان پایانی نداشت و به نصیحتهای پلیس نیز توجهی نمیکرد. بالاخره بانوی پلیس دست او را گرفت و به بیرون از خانه هدایتش کرد تا بیش از این دلآزرده نشود.
او گریه و زاری میکرد و همه کس و همه چیز را زیر رگبار نفرین گرفته بود. در نهایت با بیرون آمدن زنان خانهنشین تخریب واحد آپارتمانی شروع شد و نیروهای اجراییات شهرداری حکم قانونی را اجرا کردند، اما هنوز کار تخریب ادامه داشت که ناگهان زن جوان کودک را از آغوشش به زمین گذاشت و به طرف مردی رفت که در آن نزدیکی ایستاده بود.
او خطاب به آن مرد گفت: کار ما تمام شد، دستمزدم را بدهید که بروم! اما تاخیر مرد مذکور در پرداخت پول، توجه افسر ارشد پلیس را به خود جلب کرد.
او از زن جوان پرسید مگر این مرد شوهر تو نیست؟! زن پاسخ داد: «نه»! من از یک ماه قبل قراردادی بستم که هر روز از ۵ صبح تا ۵ عصر در این خانه ساکن شوم تا ماموران شهرداری نتوانند اینجا را تخریب کنند.
مالک آپارتمان برای جوسازی، مقداری لوازم کهنه و مستعمل منزل را نیز به اینجا آورد تا من با گریه و زاری نگذارم واحد آپارتمانی او را تخریب کنند. حالا که ماموران اجراییات شهرداری قانع نشدند و ساختمان را تخریب کردند، من باید دستمزدم را دریافت میکردم چرا که الان یک ماه است در آنجا سکونت دارم و...
بانوی پلیس که تا لحظاتی قبل عذاب وجدان گرفته بود، با چهرهای متعجب و ناباورانه، نفرینهای زن جوان را از نظر میگذراند که چگونه نقش «نفرینکن اجارهای» را به خوبی ایفا میکرد و...