محمدعلی در خصوص قتلی که در آن سال رخ داده است، میگوید: «مشغول کار کردن بودم تا بتوانم درآمدی برای آیندهام داشته باشم. در همان زمان در اپلیکیشن «لاین» با یک خانمی آشنا شدم. چند وقت با هم صحبت میکردیم به من نگفته بود که شوهر و سه فرزند دارد. حتی وقتی برای دیدن من به مشهد آمد با همسرش آمده بود، اما به من میگفت که برادرش است. قرار بود او را به خانوادهام برای ازدواج معرفی کنم. شناسنامهای هم با خودش آورده بود که آن را به من نشان داد تا ببینم ازدواج نکرده است.
این گزارش بر اساس صحبتهای یک زندانی در تماسی که از زندان وکیلآباد مشهد گرفته، تنظیم شده است.
به گزارش اعتماد؛ دو روز تا اجرای حکم قصاص زمان است، ۷۰۰ میلیون تومان توسط خیرین جمعآوری شده و فقط ۳۰۰ میلیون تومان از مبلغ دیه باقی مانده است.
... «خواب دیدم دو مامور زندان مرا به مشهد بردند. به آنها گفتم خواهش میکنم بگذارید به زیارت امام رضا بروم. قول میدهم که برگردم و فرار نکنم. آن دو مامور هم زنجیر دست و پایم را باز کردند و به من گفتند؛ برو زیارت کن، اما زود برگرد، چون باید تحویلت بدهیم. رفتم زیارت کردم و خوشحال و شاد پیش همان دو مامور برگشتم. وقتی نزدیک آنها شدم به من گفتند؛ چرا برگشتی؟ امام رضا شفاعت تو را کرده است. برو.» ...
اینها بخشی از صحبتهای «علی محمد. پ» زندانی ۳۳ ساله اهل مشهد است. این متهم حدود ۶ ماه است که به زندان وکیلآباد مشهد منتقل شده. پیش از آنکه به زندان وکیلآباد منتقل شود در شهرستان الیگودرز از توابع استان لرستان زندانی بود. علت جابهجایی این زندانی هم این خواب عجیبش بود.
این زندانی در سال ۱۳۹۴ از طریق اپلیکیشن «لاین» با زنی آشنا میشود. ارتباط آنها تا حدی پیش میرود که او برای تحقیقات به شهرستان الیگودرز یعنی محل زندگی این زن میرود. همان جا علی محمد متوجه میشود که این زن، همسر و فرزند دارد و این حادثه تلخ رخ میدهد.
علیمحمد در خصوص ماجرایی که در زندگیاش پیش آمده و باعث شده حالا او به عنوان متهم به قتل حدود ۷ سال در زندان باشد میگوید: «من اصالتا اهل مشهد هستم و قبل از این حادثه هم در مشهد زندگی میکردم، اما هفت سال بود که در زندان الیگودرز بودم. وقتی زندان بودم مادرم به رحمت خدا رفت. در زندان الیگودرز هم غریب بودم و هیچکس حرفم را نمیفهمید. ماه محرم سال گذشته بود و هنوز به زندان وکیلآباد منتقل نشده بودم. خسته شده بودم و دلم از دنیا گرفته بود.
یک روز قرآن خواندم و با خودم گفتم؛ یا امام رضا من که نمیتوانم برای زیارت به مشهد بیایم دلم هم برای زیارتت تنگ شده است حداقل شما پیش من بیا. چند ساعتی نگذشته بود که برای هواخوری به حیاط زندان رفته بودم که دیدم پرچم امام رضا را داخل حیاط آورده بودند. خیلی خوشحال شده بودم. خادمهای حرم هم داخل محوطه حیاط زندان بودند.
همان لحظه که چشمم به پرچم و خادمهای امام رضا افتاد خواستم هر جوری شده مرا بطلبد تا به مشهد بروم. چهار، پنج روز از این ماجرا گذشت و نزدیک عاشورا و تاسوعا شده بود که درخواست کردم دادستان را ببینم.
به دادستان گفتم من زندان بودم که خبر فوت مادرم را شنیدم اوضاع روحی خوبی ندارم. میتوانید کاری کنید که من به شهر خودم مشهد برگردم؟ دادستان هم گفت نمیشود و تو مرتکب قتل شدی و باید بمانی تا تکلیفت روشن شود.
من هم ناراحت از پیش دادستان برگشتم. خجالت کشیدم خوابم را برایش تعریف کنم. دو، سه شب قبل از اینکه پیش دادستان بروم، خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم دو مامور زندان مرا به مشهد بردند. به آنها گفتم خواهش میکنم بگذارید به زیارت امام رضا بروم، قول میدهم که برگردم و فرار نکنم. آن دو مامور هم زنجیر دست و پایم را باز کردند و به من گفتند؛ برو زیارت کن، اما زود برگرد، چون باید تحویلت بدهیم. رفتم زیارت کردم و خوشحال و شاد پیش همان دو مامور برگشتم. وقتی نزدیک آنها شدم به من گفتند؛ چرا برگشتی؟ امام رضا شفاعت تو را کرده است. برو.»
علیمحمد کمی مکث میکند و در ادامه میگوید: «نمیدانم اصلا در مورد خوابم نمیتوانم زیاد توضیح دهم. حالم بد میشود. با خودم درگیر بودم خوابم را برای دادستان تعریف کنم یا نه که دوباره برگشتم و خوابم را برایش تعریف کردم. عجیب بود تا خوابم را تعریف کردم دادستان قبول کرد کارهای انتقالی مرا انجام دهد تا به مشهد منتقل شوم. وقتی به مشهد منتقل شدم قاضی آنجا موافقت نکرد و گفت؛ این زندانی باید به همان زندان الیگودرز برگردد.
برای ماموری که با من بود خوابم را تعریف کرد. او هم سریع رفت خوابم را برایم آقای «زرگر» قاضی اجرای احکام تعریف کرد. آقای زرگر هم نامه انتقال به زندان وکیلآباد را برایم آماده کرد و به آن مامور گفت که مرا به وکیلآباد ببرند. حتی شما هم از آقای زرگر میتوانید، بپرسید که صحبتهایم واقعیت دارد یا نه.
بهمن ماه سال گذشته بود و مدتی از اینکه به زندان وکیلآباد آمده بودم گذشته بود تا اینکه یک روز مرا به اتاقی جداگانه بردند و گفتند؛ فردا ساعت ۴ صبح حکم قصاصت اجرا میشود. ناامید شدم و گفتم برایم قرآن بیاورند. شروع کردم به خواندن سوره یاسین و با خودم گفتم؛ درگاه خداوند درگاه ناامیدی نیست. غروب شده بود، دیدم یکی از ماموران زندان درِ اتاق را باز کرد و گفت؛ بلند شو، حکم قصاصت متوقف شد. با خوشحالی به بندم برگشتم. بعد هم آقای زرگر حسابم را مسدود کرد تا خیرین به من کمک کنند.
وقتی خانوادهام به دیدنم آمدند و متوجه قضیه شدند زمینی که داشتیم را فروختند و مبلغش را به حسابم واریز کردند. خانم «مقدم» برای اینکه از خانواده شاکی رضایت بگیرد خیلی تلاش کرد. اولیای دم در ابتدا ۳ میلیارد تومان دیه درخواست کرده بودند، اما با تلاشها و راضی کردن خانواده شاکی توسط خانم «مقدم» که مدیریت گروه گلریزان امام رضا را به عهده دارند مبلغ دیه به یک و نیم میلیارد تومان رسید.»
محمدعلی در خصوص قتلی که در آن سال رخ داده است، میگوید: «مشغول کار کردن بودم تا بتوانم درآمدی برای آیندهام داشته باشم. در همان زمان در اپلیکیشن «لاین» با یک خانمی آشنا شدم. چند وقت با هم صحبت میکردیم به من نگفته بود که شوهر و سه فرزند دارد. حتی وقتی برای دیدن من به مشهد آمد با همسرش آمده بود، اما به من میگفت که برادرش است. قرار بود او را به خانوادهام برای ازدواج معرفی کنم. شناسنامهای هم با خودش آورده بود که آن را به من نشان داد تا ببینم ازدواج نکرده است.
او را به خانهمان بردم تا با خانوادهام هم آشنایش کنم. خانودهام او را دیدند و گفتند؛ در مورد او تحقیق میکنیم ایشالا که خیر است. راستش کمی به رفتارهای این خانم مشکوک شده بودم برای همین وقتی خانه ما بود قرآن را آوردم و از او خواستم قسم بخورد که ازدواج نکرده است. او هم قسم خورد که ازدواج نکرده. برای تحقیقات به شهرستان الیگودرز رفتم. آنجا بود که متوجه شدم این زن شوهر دارد و برادری که به من معرفی کرده بود همسرش است.
این خانم وقتی فهمید من متوجه داستان زندگیاش شدم از من خواست تا شوهرش را به قتل برسانم. من به او گفتم که این کار را نمیکنم و قاتل نیستم. وقتی دید اصلا زیر بار حرفهایش نمیروم از من خواست که فقط کمکش کنم و گفت خودش این کار را به عهده میگیرد و من قبول کردم که فقط به او کمک کنم.»
او در ادامه صحبتهایش ادعا میکند: «روز حادثه من یک طرف خیابان ایستاده بودم و آنها طرف دیگر. نمیدانم این خانم به خورد شوهرش چه داده بود. همان موقع به او زنگ زدم و گفتم که از شدت ترس دست و پایم میلرزد و میخواهم بروم. در جواب این حرفم گفت که تو مرد نیستی و بیغیرت هستی و میخواهی مرا در این وضعیت تنها بگذاری. با حرفهای این خانم من تحریک شدم و نزدیک آنها رفتم.
با شوهر این خانم درگیر شدم و با چوب دو ضربه هم به سرش زدم و افتاد. سریع سوار ماشین شدم و این خانم هم سوار شد و رفتیم. وسط راه به من گفت که پیادهاش کنم تا کارش را انجام دهد و خودش بعدا به مشهد میآید. نزدیک مشهد بودم که دیدم خواهر این خانم با من تماس گرفت و شروع کرد به بد و بیراه گفتن که تو قاتلی و شوهر خواهر مرا کشتی. خواهر این خانم قبلا با من صحبت میکرد، اما یک بار هم نمیگفت که خواهرش شوهر دارد چه برسد به بچه.
بیست روز بعد از این اتفاق هم مرا در مشهد دستگیر کردند. در تمام طول جلسات دادگاه هم به من میگفتند که تو با چاقو شوهر این خانم را کشتی. در صورتی که من اصلا چاقو نداشتم. از این خانم هم بازجویی کردند او هم گفت که من آن روز چاقویی در دست این آقا ندیدم. قبلا این خانم به من گفته بود؛ قتل را گردن بگیر، چون اولیای دم محسوب میشوم رضایت میدهم که قصاص نشوی. پس از این ماجراها هم فهمیدم این خانم اصلا جز ولی دم محسوب نمیشود. شاکی این آقا مادر و یکی از برادرانش هستند.»
«نیره مقدم» مدیریت گروه گلریزان امام رضا در خصوص پرونده این زندانی میگوید: «اولیای دم ابتدا مبلغ دیه را ۳ میلیارد تومان عنوان کردند. با تلاشهایی که صورت گرفت، توانستیم آنها را راضی کنیم که به مبلغ یک و نیم میلیارد تومان دیه رضایت بدهند. خانواده شاکی هم قبول کردند. حالا از این مبلغ ۷۰۰ میلیون تومان آماده است که در این مدت جمعآوری شده است. ۳۰۰ میلیون تومان باقی مانده که فقط دو روز دیگر زمان داریم تا یک میلیارد تومان از دیه را به اولیای دم پرداخت کنیم. پس از آن ۵۰۰ میلیون تومان دیگر از مبلغ یک و نیم میلیارد باقی میماند که میتوانیم آن را در عرض سه ماه به خانواده شاکی پرداخت کنیم، اما در حال حاضر ۳۰۰ میلیون تومان باید جمعآوری کنیم تا بتوانیم دو روز دیگر این جوان را از چوبه دار نجات دهیم.»