دخترکوچک گفت: مادربزرگم هر یک یا دوماه من و خواهر و برادرم را به مشهد میآورد تا در مکانهای تردد مسافران و گردشگران گدایی کنیم وقتی پول زیادی جمع میشد همه ما به بابل بازمی گشتیم و بعد از مدتی دوباره به مشهد میآمدیم، اما از یک سال قبل مادربزرگ و عمویم نقشه دیگری کشیدند تا پول بیشتری به دست بیاوریم این بار مادر بزرگم ما را به مشهد میآورد تا با شگردی خاص از مسافران و به ویژه کسانی که پوشش عربی داشتند سرقت کنیم.
من و خواهران کوچکم هرچه پول و لوازم از مسافران و گردشگران سرقت میکردیم بلافاصله مادربزرگم آنها را برای عمویم کارت به کارت میکرد و ...
به گزارش خراسان، اینها بخشی از اظهارات دختر ۱۳ سالهای است که با پوششی کثیف و مندرس مقابل مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری امام رضا (ع) مشهد نشسته بود در حالی که برادر هشت ساله نجمه پس از گریهای کوتاه در آغوش خواهرش به خواب عمیقی فرو رفت او درباره سرگذشت خود و ماجرای سرقت از مسافران و گردشگران به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت:
پدرم مردی معتاد و کارتن خواب بود و مخارج زندگی را به مادرم نمیداد و ما به سختی زندگی میکردیم او ما را رها کرده بود و گاهی چندین ماه از پدرم بی خبر میماندیم مادرم نیز نمیتوانست از من و خواهر و برادر دیگرم نگهداری کند به همین دلیل تقاضای طلاق داد و با رها کردن ما به دنبال زندگی خودش رفت.
ما هم به ناچار نزد مادر بزرگمان رفتیم آن زمان در بابل زندگی میکردیم و همین برادرم که در آغوشم خوابیده است دو سال بیشتر نداشت، ولی مادربزرگم نمیتوانست مخارج زندگی ما را بپردازد چرا که او با کمکهای کمیته امداد و خیرین امرار معاش میکرد و درآمد دیگری نداشت.
با این حال ما را از خانه بیرون نکرد و با هر سختی بود نزد او ماندیم این درحالی بود که از پدرم نیز خبری نداشتیم. خلاصه روزگارمان به سختی میگذشت تا این که دو سال قبل مادربزرگم از ما خواست برای جمع کردن پول به او کمک کنیم.
او هر یک یا دوماه من و خواهر و برادرم را به مشهد میآورد تا در مکانهای تردد مسافران و گردشگران گدایی کنیم وقتی پول زیادی جمع میشد همه ما به بابل بازمی گشتیم و بعد از مدتی دوباره به مشهد میآمدیم، اما از یک سال قبل مادربزرگ و عمویم نقشه دیگری کشیدند تا پول بیشتری به دست بیاوریم این بار مادر بزرگم ما را به مشهد میآورد تا با شگردی خاص از مسافران و به ویژه کسانی که پوشش عربی داشتند سرقت کنیم.
ابتدا چند بار شیوه سرقت را تمرین میکردیم و سپس به هسته مرکزی شهر میآمدیم تا در اطراف بازارهای خرید طعمههای خود را شناسایی کنیم.
ابتدا برادر هشت ساله ام در حالی که لباسهای کثیف به تن داشت خود را به فردی میرساند که او را از دور شناسایی کرده بودیم سپس پای آن فرد را محکم در آغوش میگرفت و التماس میکرد تا به او پولی بدهد در این هنگام آن فرد با توجه به کثیفی «ارشیا» و بوی بد لباس هایش خم میشد تا به هر طریق ممکن او را از خود دور کند در این لحظه و با اشاره مادربزرگم من و خواهرم نیز اطراف آن فرد حلقه میزدیم و جیب هایش را خالی میکردیم پس از آن ارشیا از پای آن فرد مسافر جدا میشد و ما هرکدام به سمتی میرفتیم و در محل قرار یکدیگر را میدیدیم، ولی حدود ۲۰ روز قبل یکی از طعمهها متوجه سرقت شد و خواهرم را دستگیر کردند.
در حالی که من و برادرم از آن جا فرار کردیم، ولی بعد فهمیدم که خواهرم را به بهزیستی برده اند با وجود این به بابل بازنگشتیم و با درخواست مادربزرگم به جیب بریها ادامه دادیم تا این که وقتی از یک گردشگر خارجی مبلغ زیادی دینار با همین شگرد سرقت کردیم او در یک لحظه متوجه ماجرا شد و با فریادهایش از ماموران گشت موتوری کلانتری امام رضا (ع) کمک خواست ماموران هم با دیدن این صحنه من و برادرم را به کلانتری آوردند در عین حال مادربزرگم همه پولهای سرقتی را برای عمویم در بابل کارت به کارت میکرد و هیچ چیزی برای ما نمیخرید و ...
با دستور سرهنگ عباس شریفی (رئیس کلانتری امام رضا (ع)) دقایقی بعد و با هماهنگیهای قضایی مادر بزرگ ۷۰ ساله کودکان در یک عملیات پلیسی دستگیر و روانه زندان شد در ادامه این ماجرا کودکان سارق نیز در حالی با دستور مقام قضایی تحویل بهزیستی شدند که سه تن از مال باختگان با مراجعه به کلانتری آنها را شناسایی کردند.