سامان، به همراه همسرش فاطمه الهیاری و دو فرزندش محمدرضا و امیرعطا رفتند که زندگی جدید و تازهای را در کشور دیگر آغاز کنند. با کلی هدف و آرزو کوچ کردند. آخرین بار با خانواده هایشان تماس گرفتند. خبر دادند که قرار است سوار قایق شوند. اما رفتند و هرگز بازنگشتند.
پنج سال است که هیچ خبری از آنها نیست. حتی یک رد یا نشانه از هیچکدامشان پیدا نشده است. آخرین تماس خبر از رفتن میداد. اما هیچکدام از اعضای خانواده بی دریغ هرگز تصورش را هم نمیکردند که این رفتن به پنج سال معمای بی بازگشت تبدیل میشود.
به گزارش شهروند، سامان، به همراه همسرش فاطمه اله یاری ملقب به نیلوفر و دو فرزندش محمدرضا و امیرعطا رفتند که زندگی جدید و تازهای را در کشور دیگر آغاز کنند. با کلی هدف و آرزو کوچ کردند. آخرین بار با خانواده هایشان تماس گرفتند. خبر دادند که قرار است سوار قایق شوند. اما رفتند و هرگز بازنگشتند.
این خانواده پنج سال پیش از ایران به صورت قانونی به ترکیه رفتند. از آنجا نیز با قایق عازم یونان شدند. ولی تا الان هیچ اطلاعی از آنها در دست نیست. مادر دیگر رمقی ندارد، از بس اشک ریخته و چشم انتظار پسرش بوده است. چشمانش سویی ندارد.
ولی هنوز امید در دل این خانواده زنده است. هنوز نوری در دلشان روشن است که سامان و فاطمه و بچه هایشان جایی در این کره خاکی نفس میکشند. احتمالا شاید شرایطشان سخت باشد، ولی هنوز هم امید دارند که در باز شود، تلفن زنگ بخورد و یا پیامی ارسال شود که ما زنده ایم.
دی ماه سال ۹۵ بود، نزدیک سال نوی میلادی. سامان و همسرش به همراه دو پسر خردسالشان که آن زمان چهار و هشت ساله بودند، راهی ترکیه شدند. تصمیم گرفتند زندگی جدیدی در آنجا آغاز کنند. هدفهای بزرگی در سر داشتند. هدفهایی برای آینده بهتر؛ مخصوصا برای محمدرضا و امیرعطا؛ آنها زندگیشان را جمع کردند و کوچ آغاز شد.
خواهر سامان از آن روزها میگوید: «خیلی خوشحال بودند. برادرم کابینت ساز بود. در شرق تهران زندگی میکردند. ولی دخل و خرجش جور نبود. نمیتوانست زندگی خوبی برای خانواده اش فراهم کند. مرتب مشکل مالی داشت. از طرفی چند نفر از دوستانش به ترکیه رفته بودند و آنجا زندگی خوبی داشتند. آنها هم مرتب او را وسوسه میکردند که به ترکیه برود و در آنجا کار کند. این شد که برادرم تصمیم گرفت زندگی اش را جمع کند و به ترکیه برود. او و خانواده اش به صورت قانونی به آنجا رفتند.»
سامان و خانواده اش به شهر نوشهیر ترکیه رفتند. در آنجا سامان سرکار رفت. همان کار کابینت سازی را از سر گرفت. ولی باز هم بد شانسی آورد. نتوانست کار درست و حسابی پیدا کند. زندگی اش در ترکیه هم به مشکلات زیادی برخورد: «برادرم چند ماه در آنجا کار کرد. ولی حقوقش را به او پرداخت نکردند. او را از کار بیرون کردند. سرش کلاه گذاشتند. حتی دوستانش هم در آنجا پشتش را خالی کردند.
چند روز اول در خانه دوستانش میماند. ولی بعد خانهای اجاره کرد و بدون پول ماند. چندین ماه در ترکیه از جیبش پول خورد. ولی دیگر طاقت نیاورد. یک روز تماس گرفت و گفت که کسی را پیدا کرده که میتواند آنها را به یونان بفرستد. فکر میکنم حدود ۴۰ میلیون تومان به آن فرد که اسمش علی افغان بود، پول داد.
آخرین تماس او با ما هنگام سوار شدن به قایق برای رفتن به یونان بود. قرار بود ساعاتی بعد وقتی رسیدند زنگ بزنند، ولی هیچ خبری از آنها نشد. هیچ اطلاعی از آنها نداریم. من شماره علی افغان را داشتم. چند بار با او تماس گرفتم. میگفت آنها را رسانده به یونان و دیگر خبری ندارد. بعد از مدتی هم شماره مرا بلاک کرد و دیگر از او هم خبری ندارم.»
خانواده سامان و فاطمه از این مرد شکایت کردند. اما او از سوی پلیس ترکیه تبرئه شد. چراکه ادعا میکرد این خانواده را طبق برنامه به جزیرهای در یونان برده و آنها را پیاده کرده است. ولی الان پنج سال است که هیچکس خبری از این خانواده ندارد.
خواهر سامان درباره وضعیت خانواده اش میگوید: «مادرم در طی این پنج سال از بس گریه کرده و چشم انتظار بوده چشم هایش درست نمیبیند. چند بار چشم هایش را عمل کردیم. ما از همه تقاضای کمک داریم تا فقط خبری از آنها داشته باشیم؛ که بدانیم چه بلایی بر سر آنها آمده است. انتظار خیلی دردناک است. پنج سال است که زندگی نداریم. با هر تماس و هر پیام از جا میپریم، به این امید که شاید از بچهها خبری شده باشد. به هرکجا که فکرش را بکنید رفتم و پیگیری کردم. به پلیس اینترپل رفتم و پیگیر هستم. چشم انتطاری خیلی بد است.
مرتب فکرهای بد به سر آدم میزند. اعصابمان بهم ریخته است. مادرم حالش بد است. مرتب از ما سراغ میگیرد. هر روز که از خواب بیدار میشود میگوید امروز کجا میروید برای پیگیری؛ نمیدانیم باید چکار کنیم. توکل به خدا کردیم. از آن طرف کسی را نداریم. در خارج از کشور کسی را نداریم. در اینجا هم قدرت مالی زیادی نداریم که بخواهیم وکیل بگیریم تا او بتواند پیگیر این ماجرا شود.
حتی میخواستیم خودمان جمع و جور کنیم و به یونان و ترکیه برویم و در آنجا دنبال بردارم بگردیم. ولی پلیس اینترپل گفت کار اشتباهی است. تا الان به اداره تشخیص هویت، وزارت امور خارجه، دادسرای ناحیه ٣٠ رفتم. شکایت کردم. ولی آن مرد یعنی علی افغان ادعا میکند که برادرم و خانواده اش را در جزیرهای به نام خیوس در یونان پیاده کرده است.»
این زن ادامه میدهد: «از مردم، مسئولان، دستگاه قضایی و پلیس درخواست داریم که هر اطلاعی دارند به ما بگویند. بیشتر پیگیر این پرونده باشند. حداقل بتوانیم یک رد یا نشانه از آنها پیدا کنیم. ما امیدمان را از دست ندادیم. مرتب با خودمان میگوییم آنها زنده هستند. ولی دیگر از چشم انتظاری خسته شدیم. از دلتنگی خسته شدیم. ما کسی را نداریم. در این سالها تنها بودیم.»