در مطلب زیر گفتگو با خانواده ۲ معلمی که از سوی متجاوز معروف مریوان گروگان گرفته شدند را از نظر میگذرانید.
به گزارش شهروند، حال و روز خوشی ندارد. شبها کابوس میبیند و با گریه از خواب میپرد. از اتاق خوابش بیرون میآید و تا صبح اشک میریزد. ۲۰ دقیقه وحشتناک را سپری کرد. ۲۰ دقیقهای که برایش به اندازه یک عمر گذشت.
درست در همسایگیاش مادری جوان و بیگناه، طعمه یک مرد متجاوز شده و تصمیم گرفت که زندگی خود را تمام کند، ولی تسلیم این مرد بدنام نشود، اما این مرد به همان زن اکتفا نکرد. گوران زندگی عادی را از سه زن گرفت.
یکی از آنها را به کشتن داد و دو نفر دیگر را هم تا حد مرگ ترساند و آنها را گروگان گرفت. آن هم فقط برای رسیدن به خواسته و نیت شومش. حالا دختر و پسر شلیر سرگردان و دلتنگ مادر هستند. دو خانم معلم همسایه هم به خاطر رعب و وحشتی که تجربه کردند، حال و روز خوبی ندارند.
گوران، شرور بدنام روستای چشمیدر از توابع سروآباد مریوان بود. چند روز پیش بود که اقدام به گروگانگیری و تعرض به یک زن ۳۶ ساله را داشت.
شلیر رسولی ۳۶ ساله، در حالیکه قصد کمک به همسر این مرد را داشت، در دام شیطانی او گرفتار شد و تنها راه نجات را سقوط از پنجره خانه این مرد دید. این زن از طبقه دوم ساختمان به پایین پرت شد. بلافاصله او را به بیمارستان سنندج رساندند، در نهایت به دلیل شدت جراحات فوت کرد، اما این پایان ماجرا نبود.
این مرد تبهکار، برای فرار از دست پلیس به خانه دو زن در همسایگیاش رفت و آنها را گروگان گرفت. مرد متجاوز پس از آنکه شلیر رسولی خودش را از پنجره به پایین پرت کرده بود، در حین فرار از پشتبام به خانه همسایه دیگر رفت.
یک زن را گروگان گرفت. ولی آنجا هم نزدیک بود دستگیر شود که بازهم به خانه یک همسایه دیگر رفت. در آنجا نیز لحظات وحشتناکی را رقم زد. تا اینکه ماموران انتظامی با دستور قضائی به خانهای که فرد گروگانگیر در آن مخفی شده بود، رفتند و او را دستگیر کردند.
حالا یک روستا، یک شهر و حتی یک جامعه تحت تاثیر این ماجرای وحشتناک قرار گرفتهاند. مردم تجمع کردند و هرکس در آن روستا، از بدنامی و خلافکاریهای گوران میگوید.
سلام شهیدی همسر شلیر رسولی است. او که برای کار به عراق رفته بود، حالا دیگر مجبور است در کنار فرزندانش بماند. این مرد میگوید: «حال و روز فرزندانم خوب نیست. ما هنوز هم شوکهایم. پرونده در دادگاه مریوان در جریان است و احتمالا خیلی زود به مرحله صدور حکم برسد. من هم دیگر باید پیش بچهها بمانم. من کارگر ساختمانی هستم. همسرم هم خانهدار بود.
حالا باید همینجا بمانم و کار کنم. این مرد به هیچکس رحم نکرد. زندگی ما را نابود کرد. همه این اتفاقها جلوی چشم فرزندانم رخ داد و آنها دلتنگ مادرشان هستند. گوران وقتی دید که همسرم میخواهد خودش را از پنجره به بیرون پرتاب کند، خودش اقدام به این کار کرد و همسرم را پرت کرد. حتی شاهد هم داریم.
او بعد از این کار به دو خانه دیگر میرود. در خانه اول یک خانم را گروگان میگیرد. دستش را روی دهانش میگذارد. اما انگار فرزندش آنجا بوده و فریاد میزند. برای همین شوهر آن خانم از راه میرسد و گوران دوباره فرار میکند. او به خانه دوم میرسد. یک مادر و دو دخترش را گروگان میگیرد. چاقو زیر گلویشان میگذارد، اما در نهایت دستگیر میشود.»
حالا برادر همان خانم معلمی که از سوی گوران به گروگان گرفته شده بود، جزئیات ماجرا را روایت میکند: «خواهرم اصلا حالش خوب نیست و نمیتواند در رابطه با این ماجرا حرف بزند. گوران وقتی از خونه خودش بیرون میآید، به کوچه کناری میرود. یک در باز بود. از همان در وارد خانه همسایه میشود. دهان یک زن را میگیرد و او را تهدید به قتل میکند، اما انگار فرزند آن خانم کنارش بوده و فریاد میزند.
نیروهای امنیتی هم آن لحظه به دنبالش بودند. وقتی صدای فریادهای بچه را میشنوند به سرعت خود را به آنجا میرسانند. گوران باز هم فرار میکند و این بار به خانه پشتی که خانه مادرم است، میرود. بین خانه ما و یک باغ بزرگ، دیواری کوچک وجود دارد. او از روی دیوار میپرد و وارد حیاط خانه مادرم میشود. خودش را داخل درختها پنهان میکند. پلیس هم خود را به آنجا میرساند و یک تیر به در خانه میزند. او نیز وقتی شرایط را اینگونه میبیند، با پاهایش در چوبی خانه را میشکند و وارد میشود.»
این مرد ادامه میدهد: «از آن زمان لحظات وحشتناک شروع میشود. مادرم و دو خواهرم با هم در آن خانه زندگی میکنند. آنها حتی نمیدانستند که موضوع از چه قرار است. با گوران مواجه میشوند. از طرفی صدای تیراندازی هم میشنوند. برای همین به آشپزخانه پناه میبرند. گوران کل خانه را میگردد تا راه در رو پیدا کند. کنار آشپزخانه یک نورگیر بزرگ قدیمی است.
گوران سعی میکند از آنجا فرار کند. یک میلگرد آنجا وجود داشت و گوران هم هیکلی بود. برای همین نتوانست فرار کند. به خواهر و مادرم میگوید، کاری با شما ندارم، فقط میخواهم فرار کنم، اما وقتی عرصه را برای خود تنگ میبیند، ناگهان چاقو را روی گردن خواهر کوچکم میگذارد.
خواهرم ۳۵ سال دارد. او به خاطر وحشت نیمهبیهوش میشود. از طرفی برادر دیگر که روبهروی خانه آنها زندگی میکند، به ماموران میگوید که بروید داخل. حدود ۴۰-۳۰ مامور و مردم وارد میشوند. برادرم به آنها اطمینان میدهد که این خانه هیچ راه در رویی ندارد. ماموران با اسلحه داخل میروند.
گوران همچنان چاقو را روی گردن خواهرم گذاشته و او را گروگان گرفته بود. در نهایت ماموران حواسش را پرت میکنند. یک چوب به سرش میزنند. او نیز ناگهان خواهرم را رها کرد. هیکلش درست مثل وحید مرادی بود. او زخمی شد و کل آشپزخانه هم پر خون بود. بیست دقیقه طول کشید تا او را دستگیر کردند.
گوران به خلاف معروف بود. او در کار اسلحه بود. شمش میدزدید. قاچاق میکرد. در کل جزو اراذل آنجا بود. بعد از این اتفاق، خواهرم هنوز به خودش نیامده است. مرتب گریه میکند. خواهرم معلم است. او شبها از خواب میپرد و تا صبح گریه میکند.»
همسر یکی دیگر از زنانی که گروگان گرفته شد، نیز در این باره میگوید: «همسرم آن روز با دختر ۴ ساله و پسر ۱۲ سالهام در خانه تنها بود. من خودم کنار ماموران بودم وقتی این اتفاق برای خانم شلیر رخ داد ناگهان صدای فرزندم را شنیدم. همسرم میگوید من در خانه بودم که ناگهان دیدم روبهروی من نشسته است. خیلی ترسیدم. جیغ کشیدم، او هم بلافاصله چاقو را روی گلوی من گذاشت. گویا از پشتبام به خانه ما رسیده بود.
وقتی به آنجا رسیدیم فرار کرد. ولی همسرم حالش بد شد. حتی روی صورت و گردنش آثار چنگ این مرد مشخص است. همسرم تا چند روز نمیتوانست حرف بزند، شوکه بود. تازه توانسته کمی صحبت کند. او را به سنندج و به خانه بستگانم بردم. چون دیگر نتوانست در آن خانه بماند. ما از این مرد شکایت داریم. او زندگی ما را نابود کرد. بچههایم ترسیدهاند و حالشان خوب نیست. میخواهم آنها را پیش روانکاو ببرم تا شاید خوب شوند. برای همین پیگیر مجازات سنگین این مرد هستیم.»