از زمان اعلام بسیح عمومی توسط پوتین دست کم ۱۳۰۰ معترض به جنگ اوکراین بازداشت شدهاند. با این وجود، بدتر از آن ملی گرایان راستگرا آشکارا از دولت روسیه انتقاد میکنند که این جنگ را با غیرت، نیروی انسانی و قدرت آتش بیشتر پیگیری نمیکند.
فرارو- فرید زکریا مجری، نظریهپرداز و تحلیلگر امریکایی در شبکه خبری «سی ان ان»، باید آن چه را که در هفته جاری رخ داد نادیده نگیریم. رهبر بزرگترین قدرت هستهای جهان به طور علنی تهدید به استفاده از تسلیحات هستهای را مطرح کرد. «ولادیمیر پوتین» رئیس جمهور روسیه روز چهارشنبه در سخنرانی خود در مسکو اعلام کرد که روسیه از «تمام سیستمهای تسلیحاتی در دسترس» برای دفاع از کشور استفاده خواهد کرد. او تاکید کرد: این یک بلوف نیست.
شاید این گونه باشد. تهدید پوتین در تضاد با دکترین نظامی سنتی شوروی است که زمانی «نخست استفاده از تسلیحات» را رد میکرد. تحت رهبری او، ارتش روسیه اکنون سناریوهایی را در نظر میگیرد که در آن میتواند از سلاحهای هستهای استفاده کند. با این وجود، پوتین میداند که غرب تسلیحات هستهای قدرتمندی برای خود دارد.
او میداند که دکترین «تخریب متقابل تضمین شده» از سال ۱۹۴۵ میلادی هیچ قدرتی را از استقرار آن تسلیحات باز نداشته است. به علاوه، این نوع تهدیدات باید زنگ خطری برای چین و هند و تمام کشورهایی باشد که سعی در ایجاد مسیری میانه در حرکت بین غرب و روسیه دارند.
بااین وجود، باید پرسید که پوتین چرا تصمیم گرفت این سخنان را بیان کند؟ به دلیل آن که جنگ اوکراین برای او بسیار بد پیش میرود. در ماه جاری، نیروهای اوکراینی ارتش روسیه را در مجموعهای از پیروزیهای خیره کنندهای شکست دادند. اولین پاسخ پوتین این بود که یک چرخ و فلک جدید در مسکو افتتاح کرد و مردم را به «آرامش» و لذت بردن از زندگی تشویق نمود. چند روز بعد زمانی که متوجه شد استراتژی «آرامش» کارساز نیست یک سخنرانی تلویزیونی ملی را در ساعات پربیننده برنامه ریزی کرد و سپس به سادگی ظاهر نشد. او صبح روز بعد، با استفاده از این موقعیت برای طرح تهدید هستهای آدرس خود را ارائه کرد.
برای درک اینکه جنگ اوکراین از دیدگاه پوتین تا چه اندازه بد پیش رفته تصمیم او برای اعلام یک بسیج عمومی را در نظر بگیرید. روسیه جمعیت خود را برای جنگ نهساله در افغانستان بسیج نکرد و در طول جنگ روسیه و ژاپن در ۱۹۰۴ - ۱۹۰۵ میلادی این کار را انجام نداد. مسکو از آغاز قرن بیستم دو بار شهروندان خود را برای جنگ بسیج کرده است ابتدا در آستانه جنگ جهانی اول و سپس برای دفاع در برابر تهاجم آدولف هیتلر و آلمان به کشور در سال ۱۹۴۱ میلادی.
به ویژه برای پوتین، این یک قرص تلخ است. قرارداد اجتماعی اساسی او با مردم روسیه این بوده است: «از سیاست دوری کنید، به دزدسالاری من فکر نکنید و کاری با ان نداشته باشید و من به شما کشوری با ثبات و آرام خواهم داد که در آن بتوانید زندگی مناسبی داشته باشید». بسیج نیروی اخیر برای اولین بار است که باعث میشود او شخصا قراردادش را نقض کند.
او برای اولین بار در طول مدت زمامداری یا بهتر بگوییم سلطنت ۲۲ساله خود، با مخالفتهای جریانات راست و چپ روسیه روبرو شده است. از زمان اعلام بسیج عمومی توسط پوتین دست کم ۱۳۰۰ معترض به جنگ اوکراین بازداشت شدهاند.
با این وجود، بدتر از آن ملی گرایان راستگرا آشکارا از دولت روسیه انتقاد میکنند که این جنگ را با غیرت، نیروی انسانی و قدرت آتش بیشتر پیگیری نمیکند. زمانی که جنگ بد پیش میرود مردم به دنبال مقصر میگردند. در دیکتاتوری بسیار متمرکزی، چون روسیه به سختی میتوان دید که به جز شخص پوتین چه کسی را میتوان مقصر دید.
اقدامات اخیر پوتین باعث اوج گرفتن وضعیت شده است. او علاوه بر تهدید به استفاده از تسلیحات هستهای و بسیج روسها اعلام کرده که چهار منطقه اوکراین به زودی بخشی از روسیه خواهد شد. (کریمه نیز در سال ۲۰۱۴ میلادی توسط مسکو ادغام شد). این امر مذاکره برای یک توافق صلح را دشوارتر میسازد، زیرا طبق قوانین روسیه این مناطق بخشی از خاک روسیه خواهند بود.
ادعای این که حملات اوکراین به آن سرزمینها بخشی از یک درگیری مورد مناقشه نیست بلکه حمله به روسیه است سبب میشود روسیه برای پاسخ دهی به هرگونه ابزاری متوسل شود. البته این امر اوکراینیها را منصرف نخواهد کرد. آنان میدانند که روسیه به سرزمینشان حمله کرده، شهرهایشان را ویران ساخته و مردمانشان را شکنجه کرده و دهها هزار نفر را کشته و زخمی کرده است. آنان برای بازپس گیری کشورشان خواهند جنگید. تهدیدهای پوتین نمیتواند غرب را از کمک و تسلیح اوکراین باز دارد. پس بازی پوتین چیست و او از اینجا به کجا میرود؟
هیچ کس نمیداند، از جمله شاید شخص پوتین به «نارندرا مودی» رئیس جمهور هند و «رجب طیب اردوغان» رئیس جمهور ترکیه سیگنالهایی داده است مبنی آن که میخواهد مذاکره کند. با این وجود، به نظر میرسد رهبر روسیه در حال انجام یک بازی پرمخاطره است که میداند نتیجه آن میتواند فاجعه بار باشد. هنوز هم دشوار است که ببینیم حتی اگر او در جنگ متحمل شکست شود چه فردی در مسکو میتواند او را از قدرت برکنار سازد.
روسیه بیش از هر کشور بزرگی در جهان اکنون توسط یک مرد اداره میشود. هیچ نهادی وجود ندارد، هیچ دفتر سیاسی، هیچ کمیته مرکزی، هیچ سلطنتی. هیچ چیزی. بزرگتری کشور جهان با بیشترین سلاحهای هستهای توسط یک مرد اداره میشود. همان طور که او زمانی آن را توصیف کرد یک «عمود قدرت» است و آن عمود ناپایدارتر از همیشه به نظر میرسد. همه این موارد نشان میدهند که ما وارد یکی از خطرناکترین دورههای روابط بین الملل در دوران زندگی خود شده ایم.