دیگر به آخر خط رسیده بودم، حرفهای گلناز همچنان در ذهنم میپیچید. ناگهان تصمیم خودم را گرفتم تا باسقط جنین دوباره به آغوش خانواده ام بازگردم و به آنها بگویم مرا ببخشند، ولی در میان بهت و حیرت جنین شش ماهه ام زنده به دنیا آمد و...
به گزارش خراسان، زن ۱۹ ساله در حالی که همچون مادری داغدیده اشک میریخت و مدام خود را سرزنش میکرد، درباره سرگذشت تلخ و تاسف بار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری امام رضا (ع) مشهد گفت:
در حال گذراندن سال دهم تحصیل بودم که کرونا شیوع پیدا کرد و زندگی مرا نیز مانند خیلی از دانش آموزان دبیرستانی دیگر تحت تاثیر قرار داد. پدرم مغازه میوه فروشی در آمل داشت، اما با همان درآمد اندکش اجازه نمیداد روزگار سختی را بگذرانیم. از سوی دیگر کرونا دست و بال مرا طوری بسته بود که نمیتوانستم مانند گذشته هیجانات و انرژی خودم را تخلیه کنم و به ناچار باید در خانه میماندم و به تحصیل مجازی ادامه میدادم.
در این شرایط پدرم را مجبور کردم برایم گوشی تلفن هوشمند بخرد تا از گوشی خواهرانم به صورت شراکتی استفاده نکنم. از آن جایی که دانش آموز ممتازی بودم و پدرم امیدوار بود روزی در رشته پزشکی تحصیل خواهم کرد، تسهیلاتی از یک بانک گرفت و برایم یکی از بهترین مدلهای گوشی را خرید.
حالا دیگر همه فضاهای مجازی زیر انگشتان من بود و مدام در شبکههای اجتماعی پرسه میزدم تا این که در همین اثنا با پسر جوانی در اینستاگرام آشنا شدم که پنج سال از من بزرگتر بود و در رشته آمار دانشگاه آزاد تحصیل میکرد.
«حسام» از نظر من جوانی روشنفکر بود که به قول خودش همیشه کلاس و استادان دانشگاه را به چالش میکشید. حدود یک سال از ارتباط من و حسام میگذشت و علاقه ام به او روز به روز بیشتر میشد. حالا دیگر درس و مدرسه را کنار گذاشته بودم و تنها به ازدواج با او فکر میکردم، اما وقتی حسام موضوع ازدواج با مرا نزد خانواده اش مطرح کرد، آنها به شدت مخالفت کردند و معتقد بودند ما تفاوتهای فرهنگی، اقتصادی و تحصیلی زیادی با یکدیگر داریم. به همین دلیل خانواده من نیز با این ازدواج مخالفت کردند، اما من پدرم را به فرار از منزل تهدید کردم.
او روزی مرا به درون اتاقی کشید و اشک ریزان گفت: «دخترم این گونه ازدواجها فرجامی جز بدبختی و تباهی نخواهد داشت چرا که همه این هیجان و عشق و علاقههای دیوانه وار فقط هوسهای زودگذری هستند که خیلی زود بعد از ازدواج فروکش خواهند کرد و ...»
با وجود این نصیحتها من تصمیم خودم را گرفته بودم تا این که به پیشنهاد حسام من واو بدون حضور خانواده اش و به طور رسمی ازدواج کردیم. در این وضعیت او نیز دانشگاه را رها کرد و، چون اوضاع مالی خوبی داشت، عازم مشهد شدیم تا از خانواده هایمان دور باشیم.
منزل کوچکی در مشهد اجاره کردیم و همسرم در یک هتل آپارتمان به عنوان مدیر مالی مشغول کار شد. با آن که یک سال از این ماجرا میگذشت و هر دو نفر ما دلتنگ خانواده هایمان بودیم، اما هیچ گونه تماسی در این مدت نداشتیم تا این که یک روز حسام وقتی از سرکار به خانه آمد ناخودآگاه گوشی تلفن را برداشت و با مادرش تماس گرفت.
مادر حسام در آن سوی خط فقط اشک میریخت و او را ترغیب میکرد تا به آمل بازگردد. او اشک ریزان به حسام گفت اگر برگردی و با دختری که در شأن و شخصیت خانواده ما باشد، ازدواج کنی مانند گذشته از تو حمایت میکنیم و ...
از آن روز به بعد رفتار حسام به کلی تغییر کرد و زندگی من نیز دگرگون شد چرا که او اعتقاد داشت من موجب جدایی او از خانواده اش شدم! هرچه تماسهای حسام با خانواده اش بیشتر میشد، بهانه گیری و بداخلاقیهای او نیز بیشتر میشد.
در همین روزها وقتی متوجه بارداری ام شدم خیلی امیدوار بودم که این نوزاد عشق و آرامش را دوباره به خانه ما بازگرداند، اما حسام وقتی موضوع را فهمید نه تنها خوشحال نشد بلکه با حالت قهر منزل را ترک کرد.
یک هفته بعد، با مادر حسام تماس گرفتم، ولی او با توهین و فحاشی گفت: حسام دیگر به مشهد باز نمیگردد و قصد دارد تو را طلاق بدهد. این درحالی بود که من هم روی بازگشت نزد خانواده ام را نداشتم و حسام نیز به تماس هایم پاسخ نمیداد. چند ماه را همراه با ترس و نگرانی از آینده سپری کردم و در این مدت فقط گلناز پای درد دلم مینشست که در همسایگی ما زندگی میکرد.
یک روز پیشنهاد عجیب گلناز افکارم را به شدت مشغول کرد. چند روز به پیشنهاد سقط جنین فکر میکردم که گلناز معتقد بود مرا از این شرایط روحی رها میکند و میتوانم نزد خانواده ام بازگردم. او بعد از مدتی داروهای سقط جنین را از طریق غیرقانونی تهیه کرد و من هم مصرف کردم.
در نیمههای شب حالم وخیم شد، اما برخلاف تصورم جنین شش ماهه ام زنده به دنیا آمد. وقتی به جثه ضعیف دخترم چشم دوختم، ناگهان حس مادرانه همه وجودم را فرا گرفت و اشک ریزان به سرم میکوبیدم که چه اشتباه بزرگی کرده ام.
با آن که حال مناسبی نداشتم نوزادم را خودم به بیمارستان امدادی رساندم تا شاید آنها دخترم را نجات بدهند، ولی با هماهنگی قبلی با گلناز، به کادر بیمارستان گفتیم که نوزاد را کنار گاری زباله پیدا کرده ایم، اما خیلی زود دستمان رو شد و در حالی ماموران انتظامی ما را به کلانتری هدایت کردند که دخترم نیز فوت شده بود؛ اماای کاش فرهنگ استفاده از فضای مجازی را بلد بودم و گریههای پدرم را میدیدم ...
شایان ذکر است با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ سید عباس شریفی (رئیس کلانتری امام رضا (ع)) این زن جوان پس از طی مراحل درمانی به مراجع قضایی معرفی شد و عملیات پلیس برای دستگیری عاملان خرید و فروش داروهای غیرقانونی سقط جنین ادامه یافت.