شانزدهم شهریور گذشته دختر نوجوانی با مراجعه به شعبه ۲۰۸ دادسرای عمومی و انقلاب مشهد (شعبه ویژه پروندههای جنایی) خود را تسلیم قانون کرد و پرده از راز وحشتناک سوختن عروس جوان در شعلههای آتش برداشت!
فریب مردی متاهل را خورده بود و با باور عشقی خیابانی، کاخ آرزوهایش را در کارگاه خیال نقش میزد، اما ناگهان تار و پود زندگی درهم پیچید و از او قاتلی ترسناک ساخت. با گذشت چند ماه از صحنهای که «عروس جوان» را به آتش کشیده بود هنوز هم در دنیای کودکانه سیر میکرد و باور نداشت دست به چه جنایت هولناکی زده است...
به گزارش خراسان، این دختر نوجوان که اواخر سال گذشته از منزل فرار کرده و با ادعاهای دروغین و هوس آلود مردی متاهل، درگیر ماجراهای تلخی شده بود، به سوالات خبرنگار درباره سرگذشت خود و این جنایت وحشتناک پاسخ داد.
آن چه میخوانید نتیجه گفت و گوی یک ساعته با وی در پشت میلههای بازداشتگاه است.
نامت چیست؟
مرضیه
چند ساله هستی؟
۳ ماه دیگر وارد ۱۷ سالگی میشوم!
ترک تحصیل کرده ای؟
نه! هنوز مشغول تحصیل بودم که این ماجراها رخ داد.
شغل پدرت چیست؟
او در یکی از مراکز سوخت رسانی کارگری میکند.
در مقطع دوم متوسطه درس میخواندی؟
وقتی کلاس نهم را قبول شدم معدلم ۱۹.۵ بود، اما به درس و مدرسه علاقه زیادی نداشتم با وجود این کتابهای سال دهم را گرفتم و نوبت اول را هم در امتحانات رشته انسانی قبول شدم، ولی بعد از آن از خانه فرار کردم و ...
چرا از خانه فرار کردی؟
چون در خانه با مادرم اختلاف داشتیم. او مرا درک نمیکرد و بر سر هر چیز بیهودهای با هم مشاجره و دعوا میکردیم. او از هر رفتار من ایراد میگرفت من هم به خاطر لجبازی کل کل میکردم.
مگر توچه کارهایی را دوست داشتی که مادرت مانع میشد؟
او فقط به من گیر میداد که فلان کار را نکن یا فلان کار را بکن! من دوست داشتم آرایش کنم! با دوستانم بیرون بروم! در فضای مجازی باشم! ولی او مدام مرا دعوا میکرد ...
بعد از فرار از خانه، کجا رفتی؟
ابتدا به آن معنی معمول «فرار» نکردم و میخواستم مدتی از خانه خودمان دور باشم، اما بعد ماجراها به گونه دیگری رقم خورد. حدود آبان ماه بود که با خودم گفتم مدتی به خانه خواهرم میروم که در چناران زندگی میکرد و بعد که شرایط بهتر شد به خانه بازمی گردم.
اهل کجایی؟
در یکی از مناطق قوچان به دنیا آمدم که قبلا روستا بود، اما الان به یک شهر تبدیل شده است.
چرا از خانه خواهرت فرار کردی؟
من حدود یک ماه در منزل خواهرم ماندم و پدر ومادرم نیز از این موضوع خبر داشتند، اما بعد متوجه شدم که خواهرم به خاطر شوهرش خیلی معذب است. این بود که به طور ناگهانی تصمیم به فرار گرفتم و به مشهد آمدم.
پدرت به دیدارت میآید؟
بله! او میگفت در خانه خواهرت بمان و همان جا سرکار برو! ولی من نخواستم بیشتر از آن در خانه خواهرم بمانم.
در مشهد کسی را میشناختی؟
با دختری به نام «ن» در فضای مجازی آشنا شده بودم. منزل آنها در بولوار رسالت مشهد بود. ابتدا با هم درباره برخی موضوعات مورد علاقه صحبت میکردیم تا این که به پی وی (صفحه خصوصی) او رفتم و با ارسال عکس و مشخصات با هم دوست شدیم.
یعنی بعد از فرار از خانه خواهرت به منزل دوستت رفتی؟
بله! چون خیلی با هم صمیمی شده بودیم.
پدر و مادر آن دختر چیزی نمیگفتند؟
«ن» فرزند طلاق بود. پدر و مادرش از هم جدا شده بودند و او با مادرش زندگی میکرد. با وجود این، مادر او هم مخالفتی با حضور من نداشت، چون خودش سرکار میرفت و «ن» در خانه تنها بود.
هزینه هایت را چگونه تامین میکردی؟
آن دختر برایم خرج میکرد. من پولی نداشتم.
تا به حال دستگیر شده ای؟
بله! زمانی که در منزل «ن» به سر میبردم یک روز با هم بیرون رفته بودیم که پلیس گشت انتظامی ما را در بولوار طبرسی شمالی دستگیر کرد. آن روز مادر «ن» آمد و او را تحویل گرفت و به خانه بازگشت، اما پدر من که با تماس ماموران انتظامی به مشهد آمده بود به قاضی گفت که دخترم مرا اذیت میکند و به خانه نمیآید. من هم گفتم دوست ندارم به خانه خودمان بروم که در نهایت مرا به بهزیستی تحویل دادند و حدود یک ماه هم در بهزیستی بودم؛ که بعد شرایطی پیش آمد که مرا آزاد کردند و دوباره به منزل دوستم رفتم تا این که با «هادی» آشنا شدم.
با «هادی» چگونه ارتباط برقرار کردی؟
اردیبهشت امسال بود و من در مقابل آرامگاه خواجه ربیع سرگردان پرسه میزدم که او را دیدم و با یک لبخند شماره تلفن خودش را به من داد ... من هم خیلی زود با او تماس گرفتم و این گونه روابط غیراخلاقی ما با یکدیگر شروع شد.
میدانستی او متاهل است؟
اول نه! ولی زمانی فهمیدم که دیگر تحت تاثیر حرفهای عاشقانه او قرار گرفته بودم و نمیتوانستم او را فراموش کنم! من تشنه محبت بودم و او هم چنان از عشق سخن میگفت و به من ابراز علاقه میکرد که دیگر دل باخته اش شدم و به این عشق خیابانی ادامه دادم. چرا که «هادی» مدعی بود قرار است نامزدش را طلاق بدهد! و مراحل طلاق نیز تا آخرین امضا پیش رفته است، ولی نامزدش به محضر نمیآمد تا آخرین امضا را پای برگه طلاق بزند!
قبل از آن به کس دیگری هم علاقهمند بودی؟
فقط با یک جوان دیگر در فضای مجازی آشنا شده بودم که تنها یک هفته آن هم به صورت تلفنی رابطه داشتم، ولی بعد پدر او متوجه شد و گوشی اش را گرفت.
چرا به دوستیهای خیابانی روی آوردی؟
چون در مدرسه برخی از دوستانم از دوست پسرهایشان صحبت میکردند و من هم کنجکاو میشدم که چگونه در فضای مجازی این آشناییها شکل میگیرد. از سوی دیگر هم همیشه ترس داشتم که اگر پدرم متوجه ماجرا شود، چه بگویم! تا این که بالاخره به صورت مخفیانه وارد شبکههای اجتماعی شدم.
چرا با یک جوان متاهل دوست شدی؟
خودم هم نمیدانم! چون او چرب زبان بود و با حرفهای عاشقانه مرا فریب داد.
در این مدت مواد مخدر هم مصرف کردی؟
نه! اگر چه جوانی که با او دوست بودم تریاک مصرف میکرد، ولی قصد داشت اعتیادش را ترک کند.
«هادی» چرا با نامزدش اختلاف داشت؟
او میگفت، همسرم از من بزرگتر است و نمیخواست با او زندگی کند.
چند خواهر و برادر داری؟
دو خواهر و یک برادر کوچکتر از خودم دارم.
دختری که با او دوست بودی هم با پسری ارتباط داشت؟
فکر کنم او هم دوست پسر داشت، ولی مادرش نمیدانست او به مادرش گفته بود که مرضیه با مادرش دعوا کرده و مدتی نزد من میماند! مادر او هم به خاطر تنهایی دخترش چیزی نمیگفت.
پشیمانی؟
مگر میشود این ماجراهای وحشتناک در زندگی یک دختر رخ دهد و او پشیمان نشود! کاش کنار خانواده ام باز میگشتم و از خیره سری دست برمی داشتم! کاش پدر و مادرم کمی شرایط سنی و روحی و روانی مرا بیشتر درک میکردند و به طریقی مرا از این لجبازیهای کودکانه باز میداشتند. اما ...
کابوس هم میبینی؟
در این مدتی که بعد از قتل، فراری بودم هر شب با کابوسهای وحشتناک از خواب میپریدم. صحنهای را میدیدم که آن «عروس» در شعلههای آتش میسوزد و مرا صدا میزند! شبها از ترس بیدار میماندم.
چه شد که فرار کردی؟
بعد از آن که فقط به خاطر هیچ و کل کل ساده، «عروس» را با بنزین به آتش کشیدم، اهالی خانه هم آمدند و من با کمک «هادی» او را به بیمارستان بردیم که بعد از آن ترسیدم و فرار کردم.
چه شد که خودت را به دستگاه قضایی معرفی کردی؟
عذاب وجدان رهایم نمیکرد. همواره با خودم میاندیشیدم حالا که زندگی یک زن جوان را به خاطر بی عقلی و یک عشق پوشالی نابود کرده ام باید تاوان بدهم و بیشتر از این موجب رنج خانواده او نشوم.
آخرین کلام؟
نمیدانم چه بگویم! هنوز باورم نمیشود که دست به این جنایت ترسناک زده ام! خانواده «عروس جوان» حق دارند با من هر رفتاری بکنند چرا که من با نادانی (گریه امانش نداد) او در میانهای های گریه فریاد زد: غلط کردم!...
شانزدهم شهریور گذشته دختر نوجوانی با مراجعه به شعبه ۲۰۸ دادسرای عمومی و انقلاب مشهد (شعبه ویژه پروندههای جنایی) خود را تسلیم قانون کرد و پرده از راز وحشتناک سوختن عروس جوان در شعلههای آتش برداشت! او به قاضی دکتر صادق صفری گفت: حدود ۳ ماه قبل در منزل جوان ۲۱ سالهای بودم که با او از طریق ارتباط تلفنی آشنا شدم.
«هادی» متاهل بود و با نامزد ۲۷ ساله اش اختلاف داشت. آن روز «خدیجه» (مقتول) هم در خانه پدر شوهرش بود که در یک ساختمان زندگی میکردند. وقتی عروس جوان متوجه ارتباط بین من و هادی شد از من خواست تا زندگی او را متلاشی نکنم چرا که او مدعی بود هادی را دوست دارد.
ولی هادی از طریق من نامزدش را تحقیر میکرد که قصد ازدواج با مرا دارد و این گونه او را در تنگنای طلاق قرار داده بود. به همین خاطر مشاجرهای بین من و عروس جوان شروع شد و به توهین و ناسزا کشید که در این هنگام من دچار خشم آنی شدم و با ریختن ظرف حاوی بنزین بر پیکر عروس جوان، او را با فندک به آتش کشیدم و بعد هم او را با هادی به بیمارستان رساندیم که من از آن جا فرار کردم و ...
به دنبال اعترافات صریح این دختر نوجوان، وی با دستور قاضی صفری به پلیس آگاهی منتقل شد و زیر نظر سرهنگ، ولی نجفی (رئیس دایره قتل عمد) مورد بازجوییهای تخصصی قرار گرفت تا این ماجرای وحشتناک واکاوی شود.