رزگار سلیمی، کارشناس مهاجرت در انجمن دیاران: دو ماه پیش سوار بر اتوبوس در حال بازگشت از سر کار به خانه بودم. در میانه راه نزدیک یکی از چهارراههایی که همیشه کودکان کار بسیاری در آن حضور دارند، اتوبوس به ترافیک خورد.
به گزارش شرق، ناگهان دراثنای آن توقف، یک کودک کار خواست سوار اتوبوس شود. راننده همین که او خواست از پلهها بالا بیاید، شروع کرد به فحاشی و با تندخویی شدیدی قصد داشت مانع سوارشدن آن بچه شود، اما آن بچه ملتمسانه از راننده میخواست اجازه دهد سوار شود و حتی تأکید میکرد پول راننده را هم میدهد، اما راننده راضی نشد. بچه با بغض میپرسید: «عمو چرا منو نمیبری؟» پاسخ عمو این بود: «بچه افغانی... برگرد کشور خودت».
درحالیکه اتوبوس خیابان را بند آورده بود و ماشینهای پشت سر مدام بوق میزدند، راننده اتوبوس بیتوجه به این مسئله، همچنان اصرار داشت آن کودک افغان را بیندازد بیرون و در نهایت نیز با اقدام فیزیکی موفق شد. چهره اندوهگین آن کودک کار افغانستانی هنگامی که اتوبوس از کنار او شروع به حرکت کرد، برایم بسیار دردآور بود و از آن روز از خودم میپرسم چرا باید یک کودک مهاجر افغانستانی در کشور من با چنین برخورد غیرانسانیای مواجه شود؟
البته حادثه فوق تنها تجربه نگارنده از واکنشهای نادرست نسبت به مهاجران در ایران نیست و بعدها وقتی این ماجرا را برای تعدادی از دوستانم شرح دادم، آنها نیز تجارب مختلفی درباره برخی بدرفتاریها در جامعه ما با مهاجران افغان برایم بازگو کردند. در این میان آنچه برایم آزاردهندهتر مینماید، انجام این رفتارها در قبال کودکان و نوجوانان مهاجر است. بعدها زمانی که کمی بیشتر درباره حقوق کودکان مهاجر و زیست آنها در جامعه ایران مطالعه کردم، به این نتیجه رسیدم که سوءرفتار در جامعه ما نسبت به کودکان مهاجر، مسئلهای فراتر از برخوردهای ناخوشایند و بعضا خشن تعدادی از شهروندان علیه این گروه است.
کودکان مهاجر افغان در ابعاد مختلف برای دستیابی به حقوق ابتدایی خود در ایران دچار مشکل هستند؛ برای تحصیل با موانع و مشکلات فراوانی دستبهگریباناند و بعضا شاهدیم بسیاری از سالها مانند امسال، تعداد زیادی از کودکان افغانستانی موفق به ثبتنام در مدارس نمیشوند؛ اکثریت آنان به دلیل فقر خانواده، در دسترسی به نیازهای اولیه خود دچار کمبودهایی هستند و به دلیل همین مسئله، ناگزیر میشوند از سنین کودکی به کارکردن روی بیاورند؛ بسیاری از آنها به دلیل عدم برخورداری از بیمههای درمانی و هزینه بالای خدمات پزشکی، با محرومیتهایی در بهرهمندی از خدمات بهداشتی مواجهاند؛ با وجود اینکه در ایران متولد شدهاند و حتی بعضا والدینشان نیز متولد ایران هستند، نمیتوانند از حق برخورداری از تابعیت که در ماده ۹۷۶ قانون مدنی آمده است، بهرهمند شوند؛ در برخی موارد با برخوردهای قهری نامناسب و غیرقانونی نهادهای دولتی مانند بهزیستی و پلیس نیز مواجه میشوند و بسیاری مثالهای دیگر.
موارد یادشده که بههیچوجه حصری نیستند، تنها اشارهای مختصر به مشکلات کودکان مهاجر است و فهم دقیق و جامع زیست آنان، نیازمند همنشینی با خود آنهاست که اغلب هم دل پری دارند. مسئله کودکان افغانستانی فقط یک مسئله خرد مانند مسئله آن کودکی که از حق سوار اتوبوس شدن محروم شد، نیست؛ مسئله شرایط ساختاری است که کودک مهاجر را از دستیابی به حقوقش محروم میکند و بهنوعی وی را به شهروند درجه دو و چهبسا درجه سه تبدیل میکند. شرایط فعلی جامعه ما علیه مهاجران و نیز کودکان مهاجر است و خشونتی فراگیر علیه آنها اعمال میکند. شاید بپرسید چرا از اصطلاح خشونت استفاده میکنم که بار معنایی شدیدی دارد؟ مراد من از بهکارگیری این واژه، سیاهنمایی وضع موجود نیست، بلکه آن را در معنای خاصی استفاده میکنم که با برداشت عامه جامعه از مفهوم خشونت متفاوت است.
معمولا خشونت به رفتاری اطلاق میشود که به قصد صدمهرساندن به دیگری انجام میگیرد و در این راستا خشونت را به انواع مختلفی مانند خشونت فیزیکی، روانی، جنسی، اقتصادی و... تقسیم میکنند. در کنار این مصادیق نسبتا آشکار خشونت، خشونت دیگری نیز وجود دارد که کمتر در تعاریف خشونت درباره بحث شده و از آن تحت عنوان «خشونت ساختاری» یاد میشود.
این اصطلاح که بیشتر ریشه در آثار حوزه مطالعات صلح دارد، برای توصیف وضعیت اجتماعی به کار میرود که زمینه واردآمدن آسیب به افراد یا گروههای خاصی را فراهم میکند. این نوع خشونت در طول تاریخ شکل گرفته و در قالب ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و... نمود پیدا میکند و به تعبیر یوهان گالتونگ، فاصله میان ظرفیت بالقوه و بالفعل انسان را افزایش داده و مانع کاهش این فاصله میگردد (گنجی و همکاران، ۱۳۹۸: ۱۰۹).
با توجه به تعریف ارائهشده، میتوان گفت مهاجران در ایران، مخصوصا مهاجران افغانستانی، در دهههای گذشته بهوضوح در معرض خشونت ساختاری بودهاند؛ چراکه شرایط ساختاری جامعه ما بهگونهای بوده که آنها را به حاشیه رانده و در تأمین حقوق انسانی آنها محدودیتهای زیادی ایجاد کرده و به این ترتیب به آنها آسیب وارد کرده است.
مهاجران افغانستانی با وجود دههها زیستن در ایران، همچنان «بیگانه» خطاب میشوند و در زمینههای مختلف اقتصادی، اجتماعی، حقوقی، بهداشتی و...، در مقایسه با شهروندان ایرانی در معرض نابرابری و تبعیض ساختاریافتهای هستند که موجب سلب فرصتهای زندگی برابر برای آنان میشود. مطالب فوق به این معنا نیست که فقط اتباع مهاجر تحت تأثیر شرایط ساختاری جامعه ما آسیب دیدهاند، بلکه گروهها و افراد مختلفی از شهروندان ایرانی هم به اشکال گوناگون در معرض خشونت ساختاری بودهاند که این نوشتار امکان پرداختن به آنها را ندارد.
خشونت ساختاری موجود نسبت به مهاجران، در زندگی کودکان مهاجر نقش پررنگی دارد؛ چراکه کودکان به دلیل آسیبپذیرتربودن، تأثیر بسیاری از این امر میپذیرند. کودکان مهاجر در کنار اینکه به عنوان عضو یک خانواده مهاجر، با محدودیتهای بسیاری دستوپنجه نرم میکنند، خودشان هم بهصورت شخصی، تبعیضات و موانع متعددی تجربه میکنند که عاملیت کودکان مهاجر و امکان شکوفایی ظرفیتهای بالقوه آنان را محدود میکند و به این نحو سبب ورود آسیب به آنان میشود.
کودکی که امکان برابری برای تحصیل در مدارس ایران نداشته باشد یا نتواند از خدمات بهداشتی و درمانی به درستی بهره ببرد یا به دلیل فقر، نیازهای اولیهاش تأمین نشده باشد و به سمت کارهای سخت در سنین پایین سوق پیدا کند یا نتواند از حق قانونیاش مبنی بر اخذ تابعیت ایرانی بهرهمند شود یا در معرض سوءرفتار نهادهای دولتی باشد، چنین فردی قطعا از خشونت ساختاری موجود، آسیبهای عمیقی میبیند؛ بنابراین میتوان کودکان مهاجر را قربانیان خشونت ساختاری علیه مهاجران تلقی کرد.
همانگونه که مثالهای فوق نشان میدهد، ریشه اصلی بیعدالتیها و مشکلات کودکان مهاجر به نهادها و مقرراتی برمیگردد که در پیکره ساختار اجتماعی نهادینه شدهاند. سیاستها و رویههای نهادهای مختلف کشور، اعم از نهادهای خاص متولی مسئله مهاجرت مانند اداره اتباع و مهاجرین خارجی و نهادهای عام کشور، غالبا به مهاجران بهمثابه باری اضافی نگاه میکنند و در نگرش آنان، مهاجر بهمثابه یک انسان واجد حق، چندان جایی ندارد.
این سیستم مانند رانندهای که کودک افغان را از حق سوار اتوبوس شدن محروم کرد، تمایلی به بهرهمندی کودکان مهاجر از خدمات شهروندی و پذیرش آنان در درون ساختار موجود ندارد و حتی تأمین حقوق کودکان مهاجر و ارائه هرگونه خدماتی به آنان را بهعنوان محرکی برای افزایش مهاجرت به ایران قلمداد میکند و با این منطق، حقوق کودک مهاجر را نادیده میگیرد.
از سوی دیگر معتقدم فراتر از خشونت اعمالشده از جانب برخی دستگاهها، خشونت موجود در سطح جامعه نسبت به کودکان مهاجر هم متأثر از ترتیبات و مناسبات ساختاری نهادینهشده در جامعه است. دلیل این مسئله آن است که ساختار اجتماعی موجود اگرچه خود بهنوعی محصول کنشهای انسانی افراد آن جامعه است، اما بهطور متقابل بر عملکرد آنان نیز تأثیر گذاشته و نحوه تعامل افراد و گروههای گوناگون داخل نظام اجتماعی را شکل میدهند (گنجی و همکاران، ۱۳۹۸: ۱۱۶).
خشونت و سوءرفتار افراد جامعه نسبت به کودکان مهاجر در سطوح خرد، نشئتگرفته از روابط و مناسبات ناعادلانه ساختاریافته در بطن جامعه است که سبب میشود اتباع داخلی خود را در موضعی بالاتر از مهاجران ببینند و آنان را یکی از مسببان مشکلات کشور تلقی کنند. راننده نامبرده محصول چنین ساختاری است؛ چراکه او متأثر از نگرش تهدیدآمیز به مهاجران افغان، به خود حق میدهد به این «مجرممهاجران» تعرض کند.
اعمال خشونت ساختاری نسبت به کودکان مهاجر میتواند در کوتاهمدت و درازمدت آسیبهای متعدد جسمی، روانی، اقتصادی، اجتماعی و... برای این کودکان به همراه داشته باشد. در کنار این پیامدها، نگارنده معتقد است بهحاشیهرانی مهاجران و نادیدهانگاری حقوق کودکان مهاجر میتواند زمینهساز گرایش آنان به رفتارهای خشن و مجرمانه شود؛ چراکه گروههای به حاشیه راندهشده همیشه در برابر شرایط ناعادلانه موجود، منفعل باقی نمیمانند و در بسیاری از موارد واکنش متقابل نشان میدهند؛ واکنشی که ممکن است مثل زورگیر بزرگراه نیایش، شکل مجرمانه و خشونتآمیز به خود بگیرد.
البته باید اشاره کنم مقصود من از مطالب پیشگفته، این نیست که برخورد جامعه ایران با کودکان مهاجر را سراسر خشونتآمیز ترسیم کنم و موارد زیادی از حسن رفتار برخی افراد جامعه ما با کودکان مهاجر نیز دیده میشود و در رویه نهادهای دولتی نیز نسبت به گذشته پیشرفتهایی در برخورد با کودکان مهاجر صورت گرفته است، اما معتقدم همچنان کودکان مهاجر از خشونت ساختاری رنج میبرند؛ بنابراین تنها راه آن است که در برابر خشونت موجود علیه مهاجران ایستاد؛ چراکه این خشونت علاوه بر اینکه به گروههایی همچون کودکان مهاجر آسیب میرساند، به زیان خود جامعه ایران نیز هست؛ بنابراین در وهله اول باید رویکرد تهدیدمحور سیاستگذاران نسبت به مهاجران تغییر کند و سیاستگذاران، مهاجران را در جامعه ایران بپذیرند و برای تأمین حقوق آنان و ادغام هرچه بیشتر آنان در جامعه برنامهریزی و تلاش کنند.
بدون شک بهترین راه برای گذار از وضعیت کنونی به یک وضعیت انسانی و مطلوبتر در قبال مهاجران، آن است که از کودکان مهاجر شروع کنیم و ورود آنان به «اتوبوس جامعه» را به رسمیت بشناسیم و برای بهبود زیست کودکان مهاجر و احقاق حقوق فراموششده آنها بکوشیم.
منابع:
گنجی، محمد؛ محمدصدیق محمدی؛ یعقوب احمدی، (۱۳۹۸). تبیین وضعیت خشونت ساختاری در شهر سنندج. مجله مطالعات اجتماعی ایران. دوره سیزدهم. شماره ۱. صص ۱۳۲-۱۰۸.