جمهوری اسلامی نوشت: ما هم مهسا را دختر ایران میدانیم. به سوگش عزادار شدیم. دلمان برایش سوخت، اما در سوگ آرمان هم آتش به دل داریم. آیا کسی به ما تسلیت میدهد؟ باشد و باشید و باشیم تا ببینیم چه خواهند کشید آنانی که «پسرِ ایران» را کشتند!
روزنامه جمهوری اسلامی نوشت: چطور اگر مأموری خطا کند یا از آتشی که میافروزند به دامان خودشان بگیرد و بیفتند میشوند فرزند ایران و هشتگ میشود و ترند میشود و فریاد واویلا به آسمان برمیخیزد، اما اگر زمین سرخ شود از خون آرمانها، کسی صدایش درنمیآید؟
چطور برای اولی، یقه پاره کردند و برای دومی، تأسف هم در کلامشان ننشست؟ اگر مرگ مهسا مشکوک بود و با، اما و اگر همراه، غریبکش کردن آرمان علیوردی و رسول دوستمحمدی و… که جنایتی است آشکار بیهیچ شک و شبههای و بیهیچ، اما و اگری. اگر باید مراقبت میشد تا قصه مهسا، به غصه تبدیل نشود - که قطعا باید چنین میشد - چرا مدعیان به خود زحمت مراقبت نمیدهند بماند که با تمام توان جوان مردم را «غریبکش» میکنند؟
سال ۱۳۶۰ منافقین. بچههای مردم را جنایت کش میکردند. زنده، زنده پوستشان را میکندند و اسمش را میگذاشتند «عملیات مهندسی»، اما وقتی دستی بر یقهشان محکم میشد که چرا چنین؟ بانگ به عالم برمی داشتند که بر ما ظلم میشود. انگار برخیها خط باطل آنان را میخوانند و توحش را از نو ترجمه میکنند.
آدم میماند که اینان به چه منطقی زیست میکنند؟ حیوانات اگر همدیگر را میدرند براساس غریزه در هندسه تنازع بقا است، اما آنانی را چه میتوان نام نهاد که درنده خوترین حیوانات را - در عمل - پشت سر میگذارند؟
این همه توحش، این انباشت کینه، این نفرت آتش فشان شده را چه میتوان نامید وقتی در هیئت آدمی نمایانی خود نمایی میکند؟
ما با دشمن خود هم چنین نمیکردیم که اینان با آرمانِ هموطن و همشهری خود کردند. ما اسیر مجروح عراقی را که تا آخرین گلوله خود را شلیک کرده بود، درمان میکردیم. هیچ وقت فشنگهایش را نمیشمردیم و خشاب خالی او را بهانه نکردیم برای تند رفتار کردن چه رسد که خشابی در تنش خالی کنیم. نه، ما انسان بودیم.
ما هم مهسا را دختر ایران میدانیم. به سوگش عزادار شدیم. دلمان برایش سوخت، اما در سوگ آرمان هم آتش به دل داریم. آیا کسی به ما تسلیت میدهد؟ باشد و باشید و باشیم تا ببینیم چه خواهند کشید آنانی که «پسرِ ایران» را کشتند!