قاتل ۳۰ ساله گفت: همه چیز به خاطر یک نگاه رخ داد من و دوستم جلیل سوار بر موتورسیکلت مقابل میوه فروشی ایستادیم، جوان میوه فروش در حالی که کنار همسر و دختر دو ساله اش مشغول کار بود رو به من کرد و گفت: «چیه! چرا این طوری نگاه میکنی؟ به او گفتم برو پی کارت! در حال مشاجره لفظی بودیم که برادر جوان میوه فروش به همراه دوستش از راه رسید و با میله آهنی به موتورسیکلتم کوبید من هم چاقو را بیرون کشیدم و قفسه سینه مرد میوه فروش را شکافتم...
سرخی چشمانش نمایان بود و با دلهره عجیبی به اطرافیانش مینگریست چشم به این سو و آن سو میدواند تا اولیای دم را ببیند، اما آنها در گوشه اتاق دیگر مشغول گفتگو با قاضی مهری (قاضی شعبه دهم اجرای احکام دادسرای عمومی و انقلاب مشهد) بودند.
به گزارش خراسان، مقام قضایی که برای نظارت بر اجرای حکم قصاص در زندان مرکزی مشهد حضور داشت تا آخرین لحظه درباره «لذت گذشت» سخن میگفت و به آیات و احادیث اشاره میکرد، اما واگویههای زن جوان از «یتیم شدن» دختر خردسالش تکاندهنده بود.
او میگفت: این مرد قدارهبند با بیرحمی و تنها به دلیل قدرت نمایی با چاقو شوهرم را مقابل چشمان من و دختر کوچکم به قتل رساند چگونه میشود از گناه چنین انسان سنگدلی گذشت کرد و ...
با شنیدن این سخنان نگاهم بر چهره «قاتل جوان» خیره شد. برای لحظاتی چشمانم را بستم و دفتر خاطرات ذهنم را به آخرین روزهای تابستان سال ۹۵ ورق زدم. آری او «محسن – چ» بود همان قاتل چاقوکشی که به علت «نگاه چپ!» جنایت وحشتناکی را در خیابان دریای دوم مشهد رقم زد.
صحنه بازسازی قتل را به خاطر آوردم. آن روز قاتل ۳۰ ساله مقابل قاضی احمدی نژاد (قاضی ویژه قتل عمد در زمان وقوع حادثه) و کارآگاه نجفی (افسر پرونده) به تشریح ماجرا پرداخت و گفت: همه چیز به خاطر یک نگاه رخ داد من و دوستم جلیل سوار بر موتورسیکلت مقابل میوه فروشی ایستادیم، جوان میوه فروش در حالی که کنار همسر و دختر دو ساله اش مشغول کار بود رو به من کرد و گفت: «چیه! چرا این طوری نگاه میکنی؟ به او گفتم برو پی کارت! در حال مشاجره لفظی بودیم که برادر جوان میوه فروش به همراه دوستش از راه رسید و با میله آهنی به موتورسیکلتم کوبید من هم چاقو را بیرون کشیدم و قفسه سینه مرد میوه فروش را شکافتم...
حالا دیگر به سرخی چشمان قاتلی مینگریستم که بعد از حدود شش سال پای چوبه دار قرار داشت. روزی او را نماد قدرت نمایی با چاقو میشناختند و اکنون همین قدرت نماییها روزگارش را به تباهی کشانده بود. ملتمسانه و آرام اشک میریخت.
گویی یک بار از پای چوبه دار به بند زندان بازگشته و اکنون که نتوانسته بود به تعهدات خود عمل کند برای بار دیگر کنار دار مجازات میرفت. او بی رحمانه و تنها برای قدرت نمایی، کودکی را یتیم کرده بود! طولی نکشید که با ورود ماموران بدرقه به اتاق شیشهای وحشت سراپای قاتل را فراگرفت.
او مدام فریاد میزد پس چه شد؟ کجا رفتند؟ یکی از افسران گفت: خدا را چه دیدی شاید پای چوبه دار رضایت دادند! اگرچه سعی میکرد تا آخرین لحظه امیدش را از دست ندهد، اما ترس از مرگ پاهایش را به لرزه انداخته بود! فریاد میزد اشتباه کردم! حتی اگر برای لحظهای به چنین روزی میاندیشیدم غلط میکردم حتی به چاقو نگاه کنم!
ولی دیگر برای پشیمانی دیر شده بود او باید از «قدرت نمایی هایش» عبرت میگرفت، اما ... لحظات به تندی سپری میشد «پلنگ سیاه» (محکوم به اعدام برای قتلهای سریالی) و «محسن- چ» (قاتل مرد میوه فروش) پای چوبه دار قرار گرفتند.
حلقه طناب بر گردن هر دو محکوم گره خورد، اما قاتل ۳۶ ساله همچنان التماس میکرد. همه چیز را تیره و تار میدید گویی باید آخرین نفس هایش را عمیقتر بکشد! وحشت و دلهره در چهرهاش موج میزد. یکی از اولیای دم گفت: سلام ما را هم به «علی» (مقتول) برسان! با این جمله دیگر امیدش را از دست داد. فریاد زد: غلط کردم جبران میکنم!
دیگر زبانش یارای التماس هم نداشت که یکی از اولیای دم رو به مقام قضایی کرد و گفت: اگر چندین میلیارد برای آینده دختر کوچک پرداخت کند از قصاص او میگذرم! این گونه بود که قاتل با کلماتی بریده بریده گفت: مهلت بیشتری بدهید! اما، ولی دم گفت: فقط یک ماه! و از اتاق بیرون رفت!
طناب دار از گردن او باز شد درحالی که اشک صورتش را پوشانده بود با قدمهای بلند از اتاق اعدام بیرون زد حتی نمیتوانست به محکوم دیگری نگاه کند که در کنار او به دار مجازات آویخته شد. بدین ترتیب جوانی که به دلیل «نگاه چپ» دست به جنایت زده بود به امید تهیه مبلغ میلیاردی که روزی در مخیلهاش هم نمیگنجید به طور موقت روانه بند زندان شد و ...