محمدعلی قاجار که مشروطه را از اصل و اساس قبول نداشت، پس از فتح تهران توسط مشروطهطلبان از سلطنت خلع شد و از ایران اخراج شد؛ به جای وی فرزندش احمدشاه قاجار به سلطنت رسید که او هم طفل بود و برایش نایبالسلطنه تعیین شد و این یعنی عملا کار مملکت افتاد دست مجلس مشروطه و سران مشروطهطلب.
«ابوالفتح میرزا سالارالدوله» برادر محمدعلی شاه که پس از فتح تهران توسط مشروطهطلبان از سلطنت خلع شد داستانی درست کرد که به سلطنت برگردد.
به گزارش فارس، محمدعلی قاجار که مشروطه را از اصل و اساس قبول نداشت، پس از فتح تهران توسط مشروطهطلبان از سلطنت خلع شد و از ایران اخراج شد؛ به جای وی فرزندش احمدشاه قاجار به سلطنت رسید که او هم طفل بود و برایش نایبالسلطنه تعیین شد و این یعنی عملا کار مملکت افتاد دست مجلس مشروطه و سران مشروطهطلب.
در چنین وضعیتی «ابوالفتح میرزا سالارالدوله»، برادر محمدعلی شاه میخواست با کمک خارجیها بهویژه دولت عثمانی، شاه مخلوع را دوباره به سلطنت بازگرداند و داستانی درست کرد برای مملکت که اینطوری بود: «سالارالدوله در کردستان دست به شورش زد و سنندج را گرفت و از مجلس شورای ملی خواست تا با شاه مخلوع همکاری کند، ولی شکست خورد و افراد بسیاری از طرفین کشته و مجروح شدند...
مدتی بعد دوباره از راه عثمانی وارد ایران شد و با لشکری از تفنگداران ایلات توانست کرمانشاه و همدان را تصرف کند...، ولی در نهایت به سختی شکست خورد. وی موفق شد از صحنه نبرد بگریزد و، چون مجلس برای توقیف یا اعدام او ۲۵ هزار تومان جایزه تعیین نمود، سالارالدوله به عثمانی فرار کرد...
چند سال بعد، بار دیگر به کردستان رفت و لشکری جمعآوری کرد و به همدان تاخت، ولی از قوای مشروطه شکست خورد و بار دیگر از ایران گریخت... بعدها به وساطت روسها، حکومت گیلان به او سپرده شد، اما بار دیگر طغیان کرد و باز شکست خورد و این بار از ایران اخراج شد... هنگام جنگ جهانی اول دوباره به ایران آمد و کاری از پیش نبرد و سرانجام به قلمرو عثمانی پناه برد».
حالا این جناب سالارالدوله چهجور آدمی بود؟ پیش از آنکه شورشی شود در دورههای مختلف حاکم کرمانشاه و زنجان و همدان و کردستان و... بود و هر بار بهدلیل ظلم و ستمی که میکرد شکایت مردم بالا میگرفت و از حکمرانی برکنار میشد و در تاریخ نوشتهاند که چنین آدمی بود: «هنگام رسیدن به میان کسبه [در اولینباری که بهعنوان حاکم وارد شهری در غرب ایران شد]، از توی کالسکه خودش امر میداد و با دست هم اشاره میکرد که به خاک بیفتید، به خاک بیفتید!
مردم بیچاره هم به خاک افتاده و زمین اطاعت را بوسیدند. خود شاهزاده از خاکافتادن مردم میخندید. به مرتضیخان شجاع لشکر اردلان که ریاست توپخانه را داشت، امر داد، دراز کشیدند و کتککاری کردند که چرا توپ کم صدا بود. در دوره شاهزاده بگیر ببند و جرم و زور... شدت پیدا کرده، اطمینان مالی و جانی برای احدی باقی نبود».