در سال ۲۰۱۶ میلادی مجله Science دیدگاه قابل توجهی را منتشر کرد: میتوان با یک صحبت رو در روی ۱۰ دقیقهای تعصبات را کاهش داد و نظرات متفاوت را تغییر داد. این امر بدان خاطر میسر شد که پژوهشگران در مطالعه یک کار ساده را انجام دادند: آنان گوش کردند.
فرارو- هر کسی که با یکی از اقوام یا دوستان خود در مورد مهاجرت یا کنترل اسلحه بحث کرده میداند که تحت تاثیر قرار دادن فردی که دیدگاههای قوی دارد اغلب غیرممکن است. این تا حدی بدان خاطر است که مغز ما سخت در حال کار است تا یکپارچگی جهان بینی خود را تضمین کند: ما به دنبال اطلاعاتی هستیم تا آن چه را که از پیش میدانستیم مورد تایید قرار دهیم و حقایقی که با باورهای اصلی ما خصومت دارند را رد کرده یا از آن اجتناب میورزیم.
به گزارش فرارو به نقل از وُکس، با این وجود، اثبات استدلال شما ناممکن نیست و کارهای علمی خوبی در این مورد صورت گرفته اند. در اینجا دو استراتژی وجود دارد که بر اساس شواهد امیدوارکننده به نظر میرسند:
پاسخ به دو قطبی سازی و تقسیم بندی سیاسی صرفا قرار دادن افراد در معرض دیدگاه دیگر نیست. در سال ۲۰۱۷ میلادی پژوهشگران دانشگاههای پرینستون، نیویورک و دوک آزمایشی را انجام دادند که در آن به نمونه زیادی از کاربران دموکرات و جمهوری خواه در توئیتر پرداخته شده بود تا کاربران نظرات بیشتری را از طرف مقابل و مخالف عقایدشان بخوانند.
نویسندگان مقاله مرتبط با این پژوهش نوشتند: «ما هیچ مدرکی مبنی بر این که تماس بین گروهی در رسانههای اجتماعی قطبیت سیاسی را کاهش میدهد پیدا نکردیم. جمهوری خواهان در این آزمایش در واقع در طول آزمون محافظه کارتر شدند. لیبرالها در این آزمایش اندکی لیبرالتر شدند».
هر زمان که در بحثهای سیاسی شرکت میکنیم همه ما تمایل داریم که قدرت استدلالهایی را که شخصا قانع کننده میدانیم بیش از حد ارزیابی کنیم و به اشتباه فکر میکنیم که طرف مقابل تحت تاثیر قرار خواهد گرفت.
برای مثال، در مورد کنترل اسلحه لیبرالها با طرح استدلالهایی با تکیه بر آمار مانند "هیچ کشور توسعه یافته دیگری در جهان تقریبا به اندازه آمریکا میزان خشونت با اسلحه را ندارد" گمان میکنند استدلال شان برای طرف مقابل قانع کننده خواهد بود. در این میان، محافظهکاران اغلب به این استدلال متوسل میشوند: "تنها راه برای متوقف کردن یک فرد بد دارای اسلحه، یک فرد خوب دارای اسلحه است".
آن چه که هر دو طرف از درک آن ناتوان هستند این است که آنان در حال استدلال از نقطه نظری هستند که مخالف آنان نه تنها پیشتر آن را رد کرده بلکه ممکن است ذاتا نسبت به شنیدن آن استدلال ناشنوا شده باشد.
"راب ویلر" استاد جامعه شناسی و روانشناسی در دانشگاه استنفورد میگوید: «پیامهایی که برای افراد شهودی هستند در اکثر موارد پیامهای موثری نیستند». ویلر نشان داد که دست کم میتوان مخالفان سیاسی خود را وادار کرد تا ایدههایی را که معمولا آن را رد میکنند در نظر بگیرند.
در سال ۲۰۱۵ میلادی در مجموعهای از شش مطالعه صورت گرفته او و "متیو فاینبرگ" همکارش دریافتند زمانی که سیاستهای محافظه کارانه حول ارزشهای لیبرال مانند برابری یا انصاف تنظیم میشوند لیبرالها بیشتر آن را میپذیرند. همین امر در مورد سیاستهای لیبرالی که بر اساس ارزشهای محافظه کارانه مانند احترام به اقتدار بازنگری شدهاند نیز صادق بود.
بنابراین، نتیجه پژوهش او نشان میدهد اگر یک محافظه کار لیبرال قصد داشت دارد یک لیبرال را متقاعد کند که از افزایش هزینههای نظامی حمایت کند نباید به میهن پرستی متوسل شود او باید چیزی شبیه این استدلال را مطرح کند: «از طریق ارتش، افراد محروم میتوانند به جایگاه برابر دست یابند و بر چالشهای فقر و نابرابری غلبه کنند» یا دست کم این ایده کلی خواهد بود.
در تلاشی تازهتر "ویلر" و یکی از همکاران دیگرش در نمونهای از نمایندگی ملی دریافتند اگر نامزد فرضی لیبرال از زبانی استفاده کند که ارزشهای محافظه کارانه را بازتاب دهد رای دهندگان محافظه کاران تمایل بیش تری برای حمایت از او در انتخابات ریاست جمهوری خواهند داشت.
برای مثال، محافظه کاران در صورت مشاهده جملهای مانند «دیدگاههای این نامزد برای امریکا مبتنی بر احترام به ارزشها و سنتهایی است که به ما انتقال یافته است» از یک نامزد لیبرال بیش از زمانی که همان نامزد شعارهای لیبرالی را مطرح میکرد از او حمایت میکنند.
کار ویلر مبتنی بر نظریه مبانی اخلاقی است. ایده او مبتنی بر این استدلال است که افراد دارای اخلاقیات پایداری هستند که بر جهان بینی شان تاثیر میگذارد. مبانی اخلاقی لیبرال شامل برابری، انصاف و حمایت از اقشار آسیب پذیر است. مبانی اخلاقی محافظه کاران استوارتر هستند: آنان طرفدار وفاداری درون گروهی، خلوص اخلاقی و احترام قائل شدن برای اقتدار هستند.
سیاستمداران به طور شهودی از مبانی اخلاقی برای برانگیختن رای دهندگان همفکر استفاده میکنند. سیاستمداران محافظه کار میدانند عباراتی مانند "کشورمان را پس میگیریم" قلب پیروان را به تپش میاندازد.
با این وجود، آن چه نظریه مبانی اخلاقی به ما میگوید این است که این پیامها از یک قبیله اخلاقی به قبیله دیگر ترجمه نمیشوند. ویلر میگوید: «مانند آن است که شما اساساً سعی میکنید فردی را که فرانسوی صحبت میکند در حالی که با او آلمانی صحبت میکنید قانع کنید این امکان پذیر نیست».
ویلر هشدار داد که تبدیل کردن کامل یک مخالف سیاسی به فردی طرفدار شما حتی با به کارگیری این تکنیکها هنوز بسیار دشوار است. او میگوید: «ما تاثیرات آماری معنی داری پیدا کردیم. این تکنیکها و تاثیرات آن قابل اعتماد هستند، اما از نظر ابعاد جمعیت بزرگی را شامل نمیشوند».
نموداری که مشاهده میشود نشان میدهد چارچوب بندی مجدد اخلاقی برای هر حوزه سیاستگذاری در مطالعه ویلر تا چه اندازه خوب عمل کرده است. برای روشنتر شدن موضوع میتوان به موارد زیادی از کارآمدی چارچوب بندی مجدد ارزشی اشاره کرد: این چارچوب نمیتواند یک محافظه کار مخالف اوباماکِر (طرح اوباما به منظور تخصیص بیمه خدمات درمانی برای تمام شهروندان امریکایی) را به طرفدار آن برنامه تبدیل کند، اما میتواند موضع او را ملایمتر سازد و او را وادار کند به استدلالهای متقابل گوش کند.
نتیجه گیریهای ویلر ممکن است باعث التیام بخشی به دموکراسی امریکایی نشود، اما میتواند به کاهش تنشها در یک بحث داغ خانوادگی کمک کند.
اگر میخواهید یک محافظه کار را به شایستگی زانو زدن برای سرود ملی در اعتراض متقاعد کنید بر ارزشهای سنتی پیرامون آزادی سیاسی و مذهبی تاکید کنید.
ویلر پیشنهاد میکند با این استدلال که «پدران بنیانگذار ایالات متحده عمیقا نگران محافظت از حقوق ما در اعتراضات اجتماعی بودند» کار را انجام دهید (اگرچه او به طور مستقیم از این استدلال در آزمایشهای خود استفاده نکرده است).
فاینبرگ کار را از طریق آزمایشی با استفاده از چارچوببندی مجدد اخلاقی در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ دنبال کرده است. او در مطالعه خود زمانی که استدلالی را علیه ترامپ از نظر وفاداری (یک پایه اخلاقی محافظه کارانه) مطرح کرد مشاهده کرد که شرکت کنندگان محافظه کار در مطالعه کمتر از ترامپ حمایت کردند.
برای مثال، در پیام وفاداری این استدلال مطرح میشود که ترامپ «به طور مکرر برای تامین منافع خود نسبت به کشور ما رفتار غیر وفادارانه داشته است» و «در طول جنگ ویتنام از پذیرش فراخوان اعزام نیرو به میدان جنگ طفره رفت و در جنگ شرکت نکرد تا در کنار پدرش به توسعه املاک و مستغلات بپردازد».
فاینبرگ هنگام طرح استدلالی علیه کلینتون از نظر "انصاف" که یک مولفه اخلافی پایهای لیبرال محسوب میشود تاثیر مشابهی را یافت. در استدلال پیرامون انصاف ذکر شده بود «در حالی که بسیاری از آمریکاییها در طول رکود اخیر که بانکهای وال استریت به آن دامن زدند آسیب دیده اند کلینتون میلیونها دلار از آن بانکها در ازای چند سخنرانی دریافت کرده است» و این ادعا مطرح شد که «کلینتون مایل است انصاف و برابری را برای دستیابی به اهداف خود قربانی کند».
شرکت کنندگان لیبرال در این مطالعه در مواجهه با چنین استدلالی نسبت به کلینتون دلسردتر شده و نشان دادند که کمتر به او رای میدهند.
کار "ویلر" و "فاینبرگ" نشان میدهد که راهی برای تغییر نظر در مورد سیاست وجود دارد. اما در مورد تعصب چطور؟ چگونه میتوانید به طور موثر با فردی فارغ از یک عقیده خاص که باعث پیش داوری میشود بحث کنید؟ برای مثال، نژادپرست خواندن فرد استراتژیای است که مطمئنا نتیجه معکوس به همراه خواهد داشت.
در سال ۲۰۱۶ میلادی مجله Science دیدگاه قابل توجهی را منتشر کرد: میتوان با یک صحبت رو در روی ۱۰ دقیقهای تعصبات را کاهش داد و نظرات را برای مثال، در مورد قوانینی در ارتباط با افراد متفاوت تغییر داد. این امر بدان خاطر میسر شد که پژوهشگران در مطالعه یک کار ساده را انجام دادند: آنان گوش کردند.
"دیو فلیشر" یک سازمان دهنده سیاسی قدیمی نکته کلیدی این تکنیک را در آن میداند که رای دهنده را وادار میکند تا بیشتر صحبت کند. او میگوید: «ما پرسشها را مطرح میکنیم و سپس گوش میکنیم».
رای دهندگان در صحبت در مورد زندگی خود درگیر چیزی میشوند که روانشناسان آن را "پردازش فعال" مینامند. فلیشر میگوید ایده این است که افراد زمانی که خود به نتیجه میرسند درسها را با دوامتر میآموزند نه زمانی که فردی با یک آمار به اصطلاح به شما سیلی میزند.
به طور کلی، این وظیفهای است که برای اشاره به انسانیت مشترک ما طراحی شده است که سپس دری را برای کاهش تعصب و تغییر عقاید باز میکند.
برای مثال، در مورد حقوق افراد دارای جنسیت متفاوت افراد مراجعه کننده حضوری به منازل در آستانه انتخابات از رای دهندگان میخواهند که زمانی را به یاد بیاورند که مورد تبعیض قرار گرفته اند.
سپس در انتهای گفتگو فرد مراجعهکننده رای دهندگان را متقاعد میکند تا به این فکر کنند که چگونه این تجربه میتواند با وضعیت اسفبار افراد با جنسیت خاص رخ دهد. ایده این است که افراد زمانی که به تنهایی به نتیجه میرسند درسها را با دوام بیش تری میآموزند.
این تکنیک تنها در مورد مسائل هویتی کارآمد است و دشوار است که بگوییم چگونه میتوان از آن برای صحبت کردن با یکی از بستگان در مورد حمایت آنان از قوانین کنترل اسلحه استفاده کرد.
با این وجود، آزمودن پیام اصلی این استراتژی بی ضرر است: به مردم گوش دهید آنان را وادار کنید تا در مورد تجربه خود فکر کنند و انسانیت مشترک شان را برجسته سازید. در آن زمان ممکن است دست کم گامی به سوی پیشرفت بردارید.