bato-adv
bato-adv
دردسر زمانه ما: به اندازه کافی نابغه تولید نمی‌کنیم

آیا می‌خواهید کشورتان پیشرفت کند؛ انیشتین گمشده را پیدا کنید؟!

آیا می‌خواهید کشورتان پیشرفت کند؛ انیشتین گمشده را پیدا کنید؟!

هیچ راه بهتری برای بازگرداندن ایمان ما به آینده جز افزایش میزان نیروی مغزی موجود برای نوع بشر وجود ندارد؛ و هیچ راهی آسان‌تر برای افزایش این قدرت مغزی وجود ندارد جز آن که به نوابغ امکاناتی را برای انجام کار‌هایی که تنها خود می‌توانند انجام دهند اختصاص دهیم: فکر کردن به افکاری که پیش‌تر هرگز به آن فکر نکرده بودند و حل مشکلاتی که تاکنون غیرقابل حل تلقی می‌شدند.

تاریخ انتشار: ۱۲:۵۸ - ۲۰ آذر ۱۴۰۱

آیا می‌خواهید کشور شما پیشرفت کند؟ به نوابغ یک درآمد پایه جهانی بدهید/ توقف پیشرفت فکری دردسر زمانه ما/ دردسر زمانه ما: به اندازه کافی نابغه تولید نمی‌کنیم/ به تعدادی نابغه نیازمندیم! /فرارو- آدریان وولدریج نویسنده، روزنامه‌نگار و ستون نویس بخش تجارت جهانی در سایت شبکه خبری "بلومبرگ" است. او فارغ التحصیل دکترای فلسفه از دانشگاه آکسفورد است. وولدریج بیش از ۲۰ سال در هفته‌نامه بریتانیایی اکونومیست کار کرد و رئیس دفتر واشنگتن آن نشریه بود. وولدریج در سال ۲۰۱۷ میلادی جایزه روزنامه نگاری تجاری "جرالد لوب" را دریافت کرد. او از سال ۲۰۲۱ میلادی به بلومبرگ پیوست. کتاب "آشوب بزرگ؛ چگونه کسب و کار‌ها با روز‌های بحرانی مقابله می‌کنند"؟ نوشته او توسط "نسیم بنایی" و "مریم عربی" به فارسی ترجمه و توسط انتشارات امین الضرب چاپ شده است. تازه‌ترین کتاب چاپ شده از وولدریج تحت عنوان "اشرافیت استعدادها: چگونه شایسته سالاری جهان مدرن را ساخت"؟ بوده است.

به گزارش فرارو به نقل از بلومبرگ، یکی از دردسرسازترین مشکلات زمان ما این است که چرا پیشرفت فکری متوقف شده است. دولت‌ها و شرکت‌ها منابع گسترده‌ای را برای خلق دانش به کار می‌برند، اما پیشرفت‌های فکری نادرتر و نوآوری‌ها ضعیف‌تر می‌شوند. مطالعه‌ای صورت گرفته در سال ۲۰۱۱ میلادی با استفاده از داده‌های ایالات متحده در مورد خلاقیت و اصالت به یک نتیجه ویرانگر رسید: "نتایج نشان می‌دهند که تفکر خلاق به مرور زمان در میان آمریکایی‌ها در تمام سنین به ویژه در مهدکودک تا کلاس سوم در حال کاهش ثابت و پایدار بوده است".

مفسران برای توضیح آن که چرا این اتفاق رخ می‌دهد از افزایش نابرابری گرفته تا انباشت محض دانش توضیحات مختلفی ارائه کرده اند. با این وجود، هیچ یک از توضیحات قانع کننده نبودند. اواخر قرن نوزدهم درجات بالایی از نابرابری با خلاقیت فکری خارق‌العاده ترکیب شد، علیرغم آن که انباشت دانش مطمئناً مواد بیش‌تری برای بازی در اختیار افراد مبتکر قرار می‌دهد. در اینجا یک توضیح ساده‌تر وجود دارد: ما به اندازه کافی نابغه تولید نمی‌کنیم.

نوابغ موتور محرکه پیشرفت فکری و فرهنگی هستند. آنان ایده‌های بزرگی را ارائه می‌کنند که بهره‌وری را بهبود می‌بخشند و هم چنین خلاقیت‌های فرهنگی بزرگی که زندگی را برای زیستن با ارزش می‌سازند از خود بروز می‌دهند. جوامعی که با نوابغ به خوبی رفتار می‌کنند مانند فلورانس قرن پانزدهم یا انگلستان قرن هجدهم در طول تاریخ پیشرفت کرده‌اند. در مقابل، جوامعی که با نوابغ بد رفتار کرده‌اند مانند اسپانیا قرن هجدهم یا چین دوران مائوتسه تونگ دچار رکود شده‌اند. این امر در جامعه‌ای که بر دانش متمرکز است و به جای تولید چیز‌ها به توانایی آن در تولید ایده بستگی دارد بیش‌تر صادق است. با این وجود، دنیای مدرن به طور فزاینده‌ای در دسته دوم قرار می‌گیرد. ما دوست داریم فکر کنیم که در پرورش و تامین نوابغ بهتر از جوامع قبلی هستیم چرا که یک سیستم تدریس جهانی ایجاد کرده‌ایم تا اطمینان حاصل شود که همگان می‌توانند مقدمات آموزش را فرا گیرند و یک سیستم دانشگاهی انبوه ایجاد کرده‌ایم تا مرز‌های دانش را فتح کنیم.

با این وجود، سیستم آموزشی در کشف و پرورش نابغه چندان موفق نبوده است. نخست آن که این سیستم ستاره‌های بالقوه از پس زمینه‌های اجتماعی فقیرتر را از دست می‌دهد. مشکلی که "راج چتی" اقتصاددان و همکاران‌اش در دانشگاه استنفورد آن را معضل "انیشتین گمشده" نامیده‌اند. دانشگاه‌های برتر آمریکا در حال تبدیل شدن به مراکز تحصیلات تکمیلی برای ثروتمندان هستند. هاروارد نمونه‌ای دانشگاه‌های نخبه‌گرا است که در آن دانشجویان از ۲ درصد افراد با درآمد بالای جامعه و نه از ۵۰ درصد بخش‌های با سطح درآمد پایین‌تر تشکیل شده‌اند. نابغه‌هایی که تصمیم می‌گیرند دانشگاه را خانه خود سازند، زیر بار خستگی دانشگاهی و اداری له می‌شوند و مجبور می‌شوند با ذره بین در مرز دانش بخزند تا مدرک دکترا بگیرند. سپس آنان موظف می‌شوند در صورت تمایل به تصدی منصب هر آن چه را که می‌توانند در نشریات علمی منتشر کنند. هم چنین، اگر نمی‌خواهند فرصت شغلی شان بسوزد باید از موضوعات بحث برانگیز دوری کنند.

در صورت تصدی منصب آنان موظف هستند پربارترین سال‌های زندگی خود را از نظر فکری به تدریس دروس پایه و پرداختن به پیام‌های به اصطلاح ارتش دائما در حال گسترش بوروکرات‌ها بگذرانند که دانشگاه‌ها آنان را سریع‌تر از اساتید استخدام می‌کنند. اگر آنان نتوانند منصبی را کسب کنند محکوم هستند که به "کوچ نشینان دانشگاهی" تبدیل شوند و از یک قرارداد کوتاه مدت به قرارداد دیگری انتقال یابند. ما ناخواسته فرمولی برای نابودی نابغه تولید کرده‌ایم: انیشتین‌های متعدد طبقات پایین‌تر و کم درآمدتر را نادیده بگیریم و حتی آن تعداد از انیشتین‌هایی را که کشف کرده‌اید را به کار سخت (اصطلاحا خر حمالی کردن) وادار سازید.

جوامع پیشا مدرن با سیستم‌های آموزشی ابتدایی مطمئنا انیشتین‌های پنهان بیش‌تری را از دست داده‌اند. با این وجود، آن جوامع احتمالا در تامین منابع برای نوابغی که کشف کرده بودند بهتر عمل کرده‌اند. "فردریک دوم" پادشاه دانمارک و نروژ از سال ۱۵۵۹ تا ۱۵۸۸ میلادی به "تیکو براهه" ستاره شناس درآمد تضمین شده مادام العمر، جزیره‌ای به مساحت ۲۰۰۰ جریب و پول اضافی کافی برای ساختن اورانیبورگ یا قلعه بهشتی به عنوانی یک خانه و رصدخانه اعطا کرد. پس از آن خاندان مدیچی با ایفای نقش به عنوان دوستان نابغه‌ها خود را در صحنه اجتماعی تثبیت کردند.

کلیسا‌ها به روشنفکران مورد علاقه‌شان مناصبی را اعطا می‌کردند که زندگی راحت را با تامین حداقل نیاز‌ها ترکیب می‌کرد: "جاناتان سویفت" طنزنویس و نویسنده ایرلندی شاهکار‌های خود را زمانی نوشت که ریاست کلیسای جامع سنت پاتریک دوبلین را برعهده گرفته بود. از اوایل قرن نوزدهم به این سو، کالج‌های آکسبریج به مردان جوان باهوش جوایز یا کمک هزینه تحصیلی ارائه می‌کردند بدون آن که حتی الزامی برای مقیم ساختن آنان در کالج ایجاد کنند. این رویکرد در قبال نوابغ تا قرن بیستم باقی ماند کمبریج که به "لودویگ ویتگنشتاین" مقام استادی اعطا کرد علیرغم آن که او آثار چاپ شده اندکی داشت و از انجام هر گونه مدیریت یا تدریس به جز به چند شاگرد خودداری ورزیده بود. غیر ممکن است که تصور کنیم فردی، چون او امروز می‌توانست منصبی را دریافت کند!

چندین تلاش نوآورانه برای مقابله با مشکل رو به رشد مرتبط با نبوغ به طور خاص در ایالات متحده وجود داشته‌اند. در سال ۱۹۳۳ میلادی دانشگاه هاروارد انجمنی از یاران را ایجاد کرد تا به درخشان‌ترین دانشجویان فارغ التحصیل خود فرصتی برای فرار از دریافت مدرک دکترا دهد. در واقع، "ادوارد تنر" یکی از ذینفعان این رویکرد از آن تحت عنوان "از آنان سخت کوشی را طلب کنید و به آنان آزادی تفکر بدهید" یاد کرده است نوعی "آزادی از هاروارد درون هاروارد". در سال ۱۹۸۱، بنیاد جان دی و کاترین تی مک آرتور "جوایز نابغه" را معرفی کردند که به ۲۰ تا ۳۰ فرد برجسته (در حال حاضر به مبلغ ۸۰۰ هزار دلار در طول پنج سال) ارائه می‌شود تا بتوانند خود را وقف کارشان سازند.

در سال ۲۰۱۱ میلادی "پیتر تیل" میلیاردر فناوری ایده کمک‌های بلاعوض را اجرا کرد که به موجب آن به ۲۰ تا ۲۵ فارغ التحصیل دبیرستانی حقوق پرداخت می‌شود تا چند سال ورودشان به دانشگاه را به تاخیر بیاندازند و در عوض بر راه‌اندازی یک کسب و کار، انجام تحقیقات مستقل یا حل یک معضل اجتماعی تمرکز کنند. این ایده‌ها همگی تاثیر مثبتی داشته اند. یاران هاروارد مشاهیر فکری مانند "بی. اف. اسکینر" و "نوام چامسکی" را شامل می‌شوند. برندگان جایزه "مک آرتور" در میان نخبگان آمریکایی مورد حسادت از سوی سایرین واقع شده‌اند. مجموع ارزش بازار شرکت‌های ایجاد شده توسط همکاران تیل اکنون بیش از ۴۵ میلیارد دلار است. با این وجود، آنان محدود به تعداد کمی از افراد هستند: در مورد هاروارد، به نخبگان درون هاروارد و در مورد جایزه مک آرتور به نخبگانی معتبرتر و لیبرال با اعتبار گسترده تر، اما هم چنان از نظر کمیت محدود. هم چنین، آنان در برابر سوگیری ذهنی اهدا کنندگان چه در مورد جایزه لیبرال مک آرتور و چه در مورد تیل لیبرتارین – محافظه کار آسیب پذیر هستند.

زمان آن فرارسیده که خیلی بزرگتر فکر کنیم: چرا یک درآمد پایه جهانی برای تمام نوابغ فراهم نمی‌کنیم تا آنان فرصت داشته باشند زندگی‌شان را وقف اندیشه ناب کند؛ بدون آن که دغدغه‌های هولناک درباره زندگی روزمره ذهن شان را مختل کند؟ در این راستا می‌توان اقداماتی را انجام داد. برای مثال، به دانش‌آموزان مدرسه‌ای در طول سال‌های تحصیلی شان تست‌های هوش متوالی داده می‌شود، زیرا تست‌های هوش بهترین روشی هستند که ما برای ارزیابی توانایی‌های ذهنی خام به جای یادگیری مدرسه داریم. به کودکانی که امتیاز ۱۴۵ یا بالاتر را کسب کنند جایزه مدام العمر نوابغ ارائه می‌شود. این جوایز نیازی به تجملات ندارند و تنها به میزانی نوابغ بتوانند سبک زندگی طبقه متوسط را بگذرانند کافی هستند و می‌توانند از ۷۵ هزار دلار در سال آغاز شده و در هر دهه ۲۵ هزار دلار افزایش یابند. اگر نوابغ ما تصمیم به استخدام با حقوق بگیرند ممکن است این پرداخت‌ها منقضی شوند، اما اگر چنین تصمیمی نداشته باشند از سر گرفته خواهند شد.

مخالفت‌های آشکاری با این ایده وجود دارد. یک استدلال آن است که همه افراد با ضریب هوشی بالا نابغه نمی‌شوند، زیرا نابغه‌ها نیز به ویژگی‌های شخصیتی خاصی مانند سخاوت و تمرکز نیاز دارند. این تنها نیمی از واقعیت است: ضریب هوشی بالا اگر شرط کافی برای سطوح بالای پیشرفت شناختی نباشد شرط لازم است. آنان هم چنین با سایر ویژگی‌های شناختی مطلوب مانند تمرکز و استقامت همبستگی مثبت دارند. با توجه به سادگی نسبی تست ضریب هوشی و آسیب آشکاری که در تخصیص استعداد‌های نادر به مشاغل بدرد نخور تحمیل می‌شود پرداخت جوایز نابغه به چند نابغه هزینه معقولی به نظر می‌رسد.

استدلال انتقادی دوم آن است که تخصیص منابع مالی برای نوابغ به معنای آن است که به سادگی به افرادی که پیش‌تر یک بلیت بخت آزمایی برنده را در زندگی برده‌اند، پاداش دهیم. پاسخ دلسوزانه به این اعتراض آن است که بسیاری از نوابغ به سختی می‌توانند با جامعه گسترده‌تر پیرامون‌شان ارتباط برقرار کنند. آنان بیش از اندازه درگیر معما‌های فکری هستند (ایزاک نیوتن به چنان خلسه عمیقی رفت که فراموش می‌کرد غذا بخورد) یا به قدری درونگرا هستند که به سختی می‌توانند با دیگران صحبت کنند (پل دیراک یکی از پیشگامان فیزیک کوانتومی به قدری کم صحبت می‌کرد که همکاران اش در کمبریج واحدی به نام دیراک یا یک واژه در ساعت را به شوخی اختراع کرده بود)!

تخصیص یک درآمد پایه جهانی به وضوح برای نابغه‌ها اقدامی مثبت خواهد بود (و کسانی که به آن نیاز ندارند می‌توانند با یافتن شغل آن را کنار بگذارند) این درآمد به طور گسترده به کل جامعه سود می‌رساند. "هاینر ریندرمن" روانشناس آلمانی و همکاران‌اش سه نمره آزمون‌های بین‌المللی پرکاربرد PISA، TIMMS و PIRLS را به یک واحد به عنوان "نمره توانایی شناختی" برای تقریبا صد کشور تبدیل کردند. آنان نه تنها نشان دادند که کشور‌هایی با میانگین نمرات IQ بالاتر از سایر کشور‌ها ثروتمندتر هستند بلکه ۵ درصد برتر از این نظر بیش‌ترین تاثیر را بر ثروت کلی دارند. در نتیجه، اگر می‌خواهید وضعیت را بهبود بخشید بهترین راه برای انجام این کار آن است که با باهوش‌ترین افراد به خوبی رفتار کنید.

درآمد پایه جهانی برای نوابغ برابری فرصت‌ها را از سه طریق ایجاد می‌کند: با معرفی آزمون‌های جهانی در مدارس و در نتیجه کشف افراد برتر پنهان، با دادن انگیزه به همه دانش آموزان به‌ویژه افراد فقیر که درآمد تضمینی برای آنان بیش از ثروتمندان خواهد بود که انگیزه‌ای برای پیشرفت تحصیلی خوب خواهد بود و با نشان دادن این که راه دیگری به جز ورزش و موسیقی پاپ نیز برای موفقیت وجود دارد.

نتیجه مقاله‌ای منتشر شده در سال ۲۰۱۶ میلادی که توسط دو اقتصاددان با نام‌های "دیوید کارت" از دانشگاه برکلی در کالیفرنیا و "لورا جولیانو" از دانشگاه سانتاکروز نوشته شده بود نشان داد که غربالگری گسترده در منطقه‌ای وسیعی از مدارس فلوریدا باعث شد تا کودکان از اقلیت‌های نژادی در برنامه آموزشی تیزهوشان قرار گیرند. در این برنامه‌ها درصد آمریکایی‌های آفریقایی تبار از ۱۲ درصد به ۱۷ درصد و لاتین تبار از ۱۶ درصد به ۲۷ درصد افزایش یافت در حالی که درصد سفیدپوستان در آن برنامه‌ها از ۶۱ درصد به ۴۳ درصد کاهش یافت. تخصیص درآمد پایه جهانی برای نوابغ بیش از هر عامل دیگری باعث خروج امریکا از وضعیت متوقف شده تحرک رو به آن کشور خواهد شد.

درآمد پایه جهانی برای نوابغ ممکن است ابزاری برای ارتقاء سطح علمی هم بین و هم در داخل کشور‌ها فراهم کند. "گرت جونز" از دانشگاه جورج میسون در کتاب جدید خود تحت عنوان "پیوند فرهنگ‌ها: چگونه مهاجران در کشور‌هایی که به آن مهاجرت کرده اند اقتصاد ایجاد می‌کنند"؟ به این نکته اشاره می‌کند که تنها هفت کشور از حدود ۲۰۰ کشور (ایالات متحده، چین، ژاپن، کره جنوبی، فرانسه، آلمان و بریتانیا) مسئول بخش عمده اختراعات ثبت شده، کمک‌های مالی تحقیقاتی، مقالات چاپ شده علمی و جوایز نوبل هستند.

کشور‌های دیگر می‌توانند با معرفی درآمد پایه جهانی برای نوابغ بومی خود یا با نشان دادن جسارت بیش‌تر به خارجی‌هایی با سطح IQ بالا که مایل به نقل مکان هستند به "خزانه ایده" مدنظرشان دست یابند. به همین ترتیب، سهم عمده کار فکری پیشرفته در ایالات متحده در تعداد انگشت شماری از خوشه‌های دانش صورت می‌گیرد. اگر دولت فدرال این اشتباه را مرتکب شود که ایده درآمد پایه جهانی برای نوابغ را رد کند در آن صورت ایالت‌های جاه طلب خارج از دایره جادویی می‌توانند برای بهبود چشم انداز‌های بلند مدت خود از آن ایده استفاده کنند.

پس از مرگ "کریستین مک وی" خواننده در تاریخ در ۳۰ نوامبر بار‌ها و بار‌ها به یاد آهنگ او در سال ۱۹۷۷ با نام "به فردا فکر می‌کنم" افتادم آهنگی که در آن می‌گفت که اطمینان دارد "اینجا بهتر از قبل خواهد بود". "بیل کلینتون" این آهنگ را به سرود غیر رسمی دولت خود تبدیل کرد. با این وجود، زمانی که کار دولت‌اش به پایان رسید "فردا" یا بسیاری از وعده‌هایش تحقق نیافته باقی ماند.

در غرب اکثریت بزرگی از والدین انتظار دارند فرزندان‌شان بدتر از آنان باشند. در سرتاسر جهان، مردم از مشکل به ظاهر لاینحل گرمایش جهانی وحشت دارند. هیچ راه بهتری برای بازگرداندن ایمان ما به آینده جز از طریق افزایش میزان نیروی مغزی موجود برای نوع بشر وجود ندارد؛ و هیچ راه آسان‌تری برای افزایش این قدرت مغزی وجود ندارد جز آن که به نوابغ امکاناتی را برای انجام کار‌هایی که تنها خودشان می‌توانند انجام دهند اختصاص دهیم: فکر کردن به افکاری که پیش‌تر هرگز به آن فکر نکرده بودند و حل مشکلاتی که تاکنون غیرقابل حل قلمداد می‌شدند.

bato-adv
bato-adv
bato-adv